برای نوشتن از آنها یکراست سراغ خودشان می‌روم. می‌خواهم روایت خودشان را از خودشان بشنوم و نه از کس دیگری.

روایتی دخترانه از خشونت‌های پنهان خانگی

سلامت نیوز: برای نوشتن از آنها یکراست سراغ خودشان می‌روم. می‌خواهم روایت خودشان را از خودشان بشنوم و نه از کس دیگری.

به گزارش سلامت نیوز، «ایران» در ادامه نوشت: آتنا همسن رومیناست که قصه تلخش را دیگر همه می‌دانند. توی پارک او را می‌بینم. بوستان بهشت مادران، جایی است که او با رفقایش آنجا جمع می‌شوند و اوقات خوشی را می‌گذرانند. به قول خودش کسی کاری‌شان ندارد. توی یکی از آلاچیق‌های پارک جمع شده‌اند. همسن و سال هستند. بزرگ‌ترینشان ۱۶ ساله است و یکجورهایی حس می‌کند سردسته گروه است. از میدان رسالت سوار اتوبوس حقانی می‌شوند و از پل عابر که رد شوند، باید از قسمت عمومی پارک بگذرند و به بخش زنانه‌اش برسند و چند ساعتی خوش باشند.

وقتی می‌بینمشان که دارند درباره موضوع رومینا حرف می‌زنند که چند روزی از آن گذشته. موضوع صحبتشان توجهم را جلب می‌کند. اصلاً آمده‌ام دخترهای نوجوان را ببینم که برایم از تجربه خودشان بگویند و چه کسی بهتر از آنها. سلام می‌کنم و اجازه می‌گیرم کنارشان بنشینم و به حرف‌هایشان گوش دهم. قضیه را به شوخی و خنده برگزار می‌کنند و اینکه حالا نروی اسممان را توی روزنامه بنویسی بیچاره شویم. قول می‌دهم اسمشان را عوض کنم، به جز آتنا که اصرار دارد اسم خودش باشد چون از کسی نمی‌ترسد اما با توضیح من قانع می‌شود که بهتر است ناشناس بماند، بنابراین من نام آتنا را برایش انتخاب می‌کنم تا گزارشم یک راوی با اسم داشته باشد. آتنا جمع را دست می‌گیرد و بقیه گوش می‌دهند: «من خودم یک بار از ترس بابام شب پیاده رفتم تا خانه عمه‌ام. حالا نمی‌کشت که اما کتک که می‌‌زد. یک بار زده بود دستم را شکانده بود. قضیه مال پارسال است البته. می‌خواست گوشی‌ام را بگیرد ازم، نمی‌دادم. آنقدر دستم را کشید که در رفت.»

می پرسم: آن باری که خانه عمه‌ات رفتی، چه شده بود؟ «هیچی بابا. دیر کرده بودم مامانم زنگ زد گفت بابات خونه‌ست، بیایی کشتت.»

یکی از دخترها می‌گوید: «همینجوری می‌کشند دیگر.» بقیه تأییدش می‌کنند.

«حالا اگر نکشند هم یک کاری می‌کنند که طرف فراری شود.» این را یکی دیگر از دخترها می‌گوید و ادامه می‌دهد: «ما یک همسایه داشتیم که همیشه صدای جیغ و دادشان می‌آمد. دختره را آنقدر پدر و برادرش کتک زدند که آخر از خانه فرار کرد. اصلاً نمی‌دانم چه بلایی سرش آمد چون خانه‌شان را عوض کردند. یک بار مادر من به مادرش گفته بود این دختر گناه دارد اینجور نگذار کتک بخورد. مادرش گفته بود من چه کاره‌ام، پدرش اختیاردارش است. حالا فقط پدر هم اختیاردار نیست. مثلاً پدر خود من کاری ندارد اما داداشم خیلی اذیت می‌کند. به همه چیز کار دارد.»

دوستش واکنش نشان می‌دهد: «به خاطر اینکه رو داده‌اند بهش. اصلاً همه همینطور هستند. آنقدر به پسرها رو می‌دهند که می‌خواهند اختیار همه چیز را داشته باشند. خدا را شکر که من برادر ندارم اما یک پسرخاله دارم که او هم برای ما شاخ شده. کم به خواهر خودش کار دارد، توی کار من و خواهرم هم فضولی می‌کند که مثلاً اینها چرا فلان جا رفته‌اند و عکس گذاشته‌اند اینستاگرام. من نمی‌دانم  به او چه مربوط است. ولی کسی چیزی نمی‌گوید و تازه مادرش قربان صدقه‌اش هم می‌رود که بچه‌ام باغیرت است.»

دخترها موافقند. بزرگ‌ترینشان می‌گوید: «من خودم یک برادر دارم که الان ۲۰ سالش است اما وقتی همسن من و حتی کوچکتر بود هیچ کاری برایش عیب نبود. تازه وقتی پدر و مادرم می‌‌فهمیدند با دختر حرف می‌زند افتخار هم می‌کردند که پسرمان بزرگ شده. دائم هم می‌گفتند تو مرد خانه‌ای و این حرف‌ها. همین است که الان هر کاری دلش می‌خواهد می‌کند. ماشین پدرم دائم دست اوست و ما جایی بخواهیم برویم باید با مترو و تاکسی برویم ولی آقا یک وقت گردش و تفریحش کم نشود. مادرم که می‌ترسد حرفی بهش بزند چون داد می‌زند و حتی تهدید می‌کند که می‌زنمت. آدم به مادر خودش اینجوری می‌گوید؟! بعد من حرف بزنم می‌گویند هر وقت رفتی خانه شوهرت هرکاری می‌خواهی بکن.»

دخترها می‌گویند و می‌گویند. می‌توانند ساعت‌ها بنشینند و درباره این‌جور مسائل حرف بزنند. دلشان حسابی پر است. یکی‌شان بلند می‌شود روسری‌اش را دور سرش محکم می‌بندد و موها را با دقت می‌پوشاند. «بچه ها من وضو دارم.» و مشغول نماز می‌شود. دخترها میوه تعارفم می‌کنند. یکی‌شان سیگاری آتش می‌زند و دوباره مشغول گپ و گفت می‌شوند.

درباره مسائل پیش‌آمده و راهکارهای آنها با دکتر سهیل رحیمی، روانشناس کودک گفت‌وگو می‌کنم. او می‌گوید: «از منظر روانشناسی و جامعه‌شناسی قضیه رومینا ابعاد مختلفی را در جامعه ما آشکار کرد از جمله کودک‌آزاری، کودک‌همسری، قساوت، اختلال روان گسترده در جامعه که روز به روز هم دارد بیشتر می‌شود و فرهنگی که به زن به عنوان یک موجود برابر با مرد نگاه نمی‌کند و ما این را نمی‌خواهیم قبول کنیم. وقتی این فرهنگ در اقصی نقاط ایران وجود دارد، چرا باید فکر کنیم چنین چیزی دوباره اتفاق نمی‌افتد؟ همین امروز که من با شما صحبت می‌کنم، صبح دخترکی ۱۵ ساله با من تماس گرفت و گفت کمکم کنید، پدرم دارد من را به زور شوهر می‌دهد. این دختر در یکی از شهرهای جنوبی ایران است و گفت من خودم را می‌کشم. چرا فکر می‌کنیم فقط بلوغ جنسی شرط ازدواج است؟»

این استاد دانشگاه تهران ادامه می‌دهد: «در این رابطه باید فرهنگسازی کرد و آگاهی داد به مردم؛ در مدارس، ادارات و مساجد و اگر صدای بلندتری لازم است داد بزنیم حتی. خبرنگاران و اندیشمندان جامعه و همچنین مسئولان باید آنقدر بگویند تا جامعه تأثیر بگیرد. حالا ممکن است این فرهنگسازی مدت‌ها طول بکشد. به نظرم در این شرایط بهتر است یکسری سازمان‌‌های مردم‌نهاد در محلات شهرها ایجاد شود که وظیفه‌شان آگاهی دادن باشد و به والدین آگاهی بدهند. باید قبل از ازدواج و قبل از بچه‌دار شدن، سلامت روان افراد سنجیده شود. قوانین الان اجازه نمی‌‌دهد این پدر را محاکمه کنیم اما باید از لحاظ سلامت روان بررسی شود. فردی که اینطور با قساوت فرزندش را با داس می‌کشد، فرد دارای اختلال روان حاد است. باید به عنوان یک مجرم خطرناک بررسی شود و همین طور کسانی که با او همدست هستند بررسی شوند. مثلاً وکیلی که به این فرد اعلام کرده قانون با تو کاری ندارد، چرا چنین کرده و اطلاعاتی به او داده که جنون او را بیشتر کند؟ از طرف دیگر چرا باید کانون گرم خانواده آنقدر ناخوشایند باشد که دخترک به کسی دیگر پناه ببرد؟ این دختر آغوش گرم پدر را می‌‌طلبیده و در پی یافتن آن رو به این کار آورده. البته نمی‌شود فرهنگ صدهاساله را یک شبه تغییر داد اما می‌شود با وضع قوانینی جلوی این فجایع را گرفت. پس وظیفه ما این است که از قوه قضائیه مطالبه‌گری کنیم که با وضع قوانینی سختگیرانه جلوی اینجور فجایع را بگیرد. سؤال این است که چرا باید قانون حمایت از کودکان، ۱۰ سال در مجلس خاک بخورد و اجرایی نشود تا بتوانیم از کودکان حمایت کنیم؟ قوه مقننه و قضائیه باید با همکاری هم این قانون حمایت از کودکان را تصویب کنند. همچنین در هر شهر و روستایی باید پناهگاهی باشد که فرد بتواند به آنجا برود. به بچه‌ها در مدارس باید آموزش داده بشود که تو به عنوان یک فرد حق داری از خودت دفاع بکنی. تا این آموزش‌ها داده نشود، این قضایا تکرار می‌شود. مشابه این اتفاق هم زیاد است. فرهنگی که فقط در زبان و به صورت شعارگونه به برابری انسان‌ها اذعان دارد، فرهنگی ناکارآمد است. باید باور داشته باشیم که بین دختر و پسر فرقی نیست و این فرهنگ‌سازی باید از لحظه تولد رخ بدهد. وقتی در خانواده‌ها بین بچه‌ها فرق قائل می‌شویم، وقتی امکانات را فقط برای مردان فراهم می‌کنیم، وقتی به مردان اجازه می‌دهیم هرکاری دلشان می‌خواهد بکنند و هنوز زن را با واژه‌‌های تحقیرآمیز تعریف می‌کنیم، چنین اتفاقاتی دوباره پیش می‌آید. اما در کنار فرهنگسازی فراموش نکنیم که قانون به هرحال پیشگیرانه است. شما همین مسأله بستن کمربند ماشین را در نظر بگیرید که هیچکس رعایت نمی‌کرد اما وقتی برای آن جریمه تعیین شد همه مجبور به رعایت شدند. پس امیدواریم با وضع قوانین درست وهمچنین ضمانت اجرای آن دیگر شاهد چنین اتفاقات ناگواری نباشیم.»

حرف‌های دخترهای توی پارک، حرف‌های غریبی نیست، آشناست. خیلی‌ها تجربه‌اش را دارند. گاهی ممکن است سال‌ها گذشته باشد حتی اما زخم‌ها تازه باشند هنوز. قصه تلخ رومینا فقط نوری تاباند بر آن گوشه تاریک.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha