نخستین شناسنامه صادر شد اما روند اخذ مدارك در استان سیستان و بلوچستان هنوز حتی آغاز هم نشده است. ۱۶۵ روز پس از ابلاغ آیین‌نامه اعطای تابعیت ایرانی به فرزندان حاصل از ازدواج زنانی ایرانی با مردان خارجی، نخستین شناسنامه در تاریخ ۲۴ آبان ۱۳۹۹ و در استان تهران صادر شد.

زیستن با شناسنامه نوزادان مرده

سلامت نیوز:نخستین شناسنامه صادر شد اما روند اخذ مدارك در استان سیستان و بلوچستان هنوز حتی آغاز هم نشده است. ۱۶۵ روز پس از ابلاغ آیین‌نامه اعطای تابعیت ایرانی به فرزندان حاصل از ازدواج زنانی ایرانی با مردان خارجی، نخستین شناسنامه در تاریخ ۲۴ آبان ۱۳۹۹ و در استان تهران صادر شد.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد ، صدها كیلومتر آن سوتر، در استان سیستان و بلوچستان اما اجرای این مصوبه پرحاشیه، كندتر از سایر استان‌ها طی می‌شود و بهانه‌ها و ارجاع مراجعان به فرداهای نامعلوم ادامه دارد. آمار دقیق بی‌شناسنامه‌های استان سیستان و بلوچستان مشخص نیست، طبق آخرین گفته «علیم یارمحمدی» نماینده مردم زاهدان در مجلس دهم، از جمعیت ۱۰۰ هزار نفری شهر زاهدان، ۳۰ درصد مردم بدون شناسنامه هستند.

این آمار در برخی گزارش‌ها، تعداد بی‌شناسنامه‌های استان سیستان و بلوچستان را به عدد ۱۰۰ هزار نفری نیز تعمیم می‌دهد، اما به نظر می‌رسد این آمار می‌تواند از این رقم نیز فراتر برود، صعب‌العبور بودن برخی روستاهای دورافتاده در استان، دسترسی دشوار به مركز شهر و از همه مهم‌تر، «ترس» مانعی برای رسیدن به آمار واقعی از وضعیت بی‌شناسنامه‌های استان سیستان و بلوچستان است كه لزوما به فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی و مردان خارجی محدود نمی‌شوند.

بسیاری از این بی‌شناسنامه‌ها در این استان، مادر و پدر ایرانی دارند، متولد ایران هستند، اما یا شناسنامه ندارند یا سال‌ها با شناسنامه‌های جعلی زندگی كرده‌اند، شناسنامه‌هایی كه پس از مرگ نوزادان یا كودكان مرده پیش از دهه ۹۰ در این استان خرید و فروش می‌شدند. «طرح آرشیو الكترونیكی اسناد سجلی» در استان سیستان و بلوچستان از سال ۹۰ به منظور تصدیق هویت افراد و مبارزه با خرید و فروش شناسنامه نوزادان یا كودكان فوت ‌شده شكل گرفت، گرچه شاید این طرح توانست به گفته خود «دیرثبتی» یا «كم‌ثبتی» وقایع حیاتی را در مناطق صعب‌العبور استان رفع كند، اما حالا این طرح در كنار مشكلات قبلی اخذ شناسنامه برای فرزندان این استان، به دو معضل جدید پیوند خورده است،

برخی از فرزندانی كه مشمول آیین‌نامه جدید شناسنامه‌دار شدن فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی می‌شوند، یا خود فرزند مادر یا پدری با شناسنامه خریداری شده هستند، یا در كودكی برای آنها شناسنامه كودك یا نوزاد مرده‌ای را خریده‌اند و سال‌ها با هویت جعلی زندگی كرده‌اند و حالا 30 ساله هستند و خود فرزند دارند.

زیستن با هویت جعلی و ترس از محكومیت برای قانون‌شكنی حالا این عده را از قانون جدید رانده است، آنها حتی می‌ترسند كه اگر برای قانون جدید اقدام كنند، كودكان خود را از دست بدهند و مشمول مجازات بشوند، در سایه این ترس، سكوت این فرزندان بیش از هیاهوی ثبت نخستین شناسنامه به گوش می‌رسد، آنها صدایی ندارند كه بگویند قانونی سال‌های پیش آنها را به خرید شناسنامه سوق داده است و حالا همان قانون می‌تواند آنها را مجازات كند، آنها ترجیح می‌دهند باقی عمر را نیز بدون شناسنامه سپری كنند یا در سكوت پیگیر قانونی باشند كه بند ویژه‌ای را متناسب وضعیت آنها در نظر نگرفته است.

این گزارش، نگاهی است نه تنها به وضعیت فرزندان با مادران ایرانی، بلكه به گسترده بی‌شناسنامه‌های استان سیستان و بلوچستان كه یا قانون جدید شامل آنها نمی‌شود یا قانون برای آنها به منزله امری ترسناك است كه اگر در قبال آنها اجرا شود، یا به نتیجه نمی‌رسد یا جعل هویت‌های قبلی را جرم‌انگاری می‌كند.

گزارش روایت زندگی «مجید»، «بی‌بی‌فاطمه»، «زینب» و «سارا» است. «مجید» فرزندی با مادر ایرانی است كه ماه‌ها در لابه‌لای هزارتوی بروكراسی اداری به تنگنا رسیده است، «بی‌بی‌فاطمه»، «سارا» و «زینب» فرزند والدین ایرانی هستند، مادرانی بدون شناسنامه كه حالا حتی قانون جدید نیز شامل آنها نمی‌شود و تحلیل «الیاس براهویی‌نژاد»، فعال اجتماعی از سیستان و بلوچستان كه در گفت‌وگو با «اعتماد» به ابعاد پنهان زیست بی‌شناسنامه‌های استان سیستان و بلوچستان می‌پرداز و از ترس، انزوا، طرد و تنهایی آنهایی می‌گوید كه  بی‌شمارند.

هنوز  مدركی  نگرفته‌اند

«۴ سال طول كشید كه به پدر و مادرم پروانه زناشویی بدهند، بعد از چهار سال من دیگر ۱۸ ساله نبودم و گفتند كه قانون دیگر شامل تو نخواهد شد.» «مجید» ۳۲ سال دارد، فرزند مادر ایرانی و پدر افغانی است، مادر و پدر مجید از سال ۱۳۸۶ تا سال ۱۳۹۰ در‌به‌در اداره‌های دولتی بودند تا بتوانند ازدواج شرعی خود را به ازدواج محضری تغییر دهند تا شاید بتوانند برای پسر خود شناسنامه بگیرند، سند ازدواج بالاخره با هزار مكافات آماده شد اما نه رفت‌و‌آمدهای مكرر به اداره اتباع زاهدان و نه حتی وزارت امور خارجه در تهران طی هشت سال گذشته برای مجید به شناسنامه بدل نشد. او كه حالا ازدواج كرده و در آستانه پدر شدن بود، برای فرزندش هم كه شده شناسنامه می‌خواست.

خرج زندگی مجید از راه خرده‌فروشی با وانت تامین می‌شد، وانتی كه به نام مادرش بود، نداشتن شناسنامه برای مجید به معنای نداشتن گواهینامه هم بود، تنها راه درآمد او، رانندگی روزانه با هزار ترس و لرز بود، كافی بود یك بار خطا كند تا همان وانت را هم از دست بدهد و برای رانندگی بدون داشتن گواهینامه جریمه شود و مكافات آن را نیز به دوش بكشد.

مجید از همان روز نخست اعلام شروع ثبت‌نام، تمام مدارك داشته و نداشته‌ خود را در سایت آیین‌نامه جدید بارگذاری كرد، با وجود اینكه خبر از تهران و قم و مشهد می‌رسید كه فرزندان با مادران ایرانی مصاحبه‌های امنیتی خود را هم انجام داده‌اند و به پایان خط بروكراسی نفسگیر اداری رسیده‌اند، مراجعه‌های مكرر او به اداره اتباع زاهدان با بدخلقی كارمندان مواجه می‌شد، مجید می‌گوید كه او «گاو پیشانی سفید» اداره است، آنقدر از پله‌های اداره بالا و پایین رفته است كه به محض ورود، نگهبان به او خبر می‌دهد كه بهتر است بازگردد چون هنوز در این اداره كار به گرفتن مدارك نرسیده است و حالا‌حالاها باید منتظر باشد.

آخرین بار به او گفته‌اند كه اقلا چهار ماه دیگر طول می‌كشد تا بتواند مثل سایر فرزندان مادران ایرانی در استان‌های دیگر، مدارك خود را برای بررسی نهایی تحویل دهد. حالا كه نخستین شناسنامه صادر شده است، او از دیگر فرزندان با مادران ایرانی در استان سیستان و بلوچستان خبر می‌دهد كه گوش به زنگ تلفن نشسته‌اند و برای ارایه مدارك‌شان ثانیه‌شماری می‌كنند، برخی از آنها زمان محدودی برای ارایه مدارك دارند، برخی حتی یك ورق پاره برای اثبات هویت ندارند، برخی حتی نمی‌دانند باید از كجا شروع كنند و چطور وجود خود را در میان كاغذبازی‌های اداری به اثبات برسانند و این پرسش‌ها تاكنون بدون پاسخ باقی مانده‌اند و مسوولان اجرای این قانون جدید در استان چندان تمایلی به روشن‌ كردن بندهای مفصل این آیین‌نامه ندارند، آنها را به زمان دیگر ارجاع می‌دهند، سه ماه، چهار ماه، شش ماه، یك سال دیگر.

مجید از آخرین مراجعه خود به اداره اتباع زاهدان نقل می‌كند كه به شنیده او، پیش‌بینی این اداره این بوده است كه از استان سیستان و بلوچستان حداكثر ۳۲ هزار نفر در سامانه ثبت‌نام كنند، اما حالا در مواجهه با عدد ۵۰ هزار نفر، به این نتیجه رسیده‌اند كه تا تمام بی‌شناسنامه‌های سیستان و بلوچستان ثبت‌نام آنلاین نكنند، روال اداری اخذ مدارك آغاز نشود. آه آخری كه مجید می‌كشد، افسوسی است بر كارت كاری كه سال پیش ۵۶۰ هزار تومان از سوی وزارت كار و رفاه‌اجتماعی برای او خرج داشته اما صادر نشده است، افسوسی است بر تمام هزینه‌های دفتری و اداری كه كرده اما هنوز برای او شناسنامه نشده است،افسوسی است بر فرزندی كه تا دو ماه دیگر پا به این جهان می‌گذارد اما مشخص نیست كه می‌تواند یكی از میلیون‌ها  ایرانی باشد یا نه.

70 سال بدون  شناسنامه

بی‌بی ‌فاطمه» 70 سال دارد، خودش می‌گوید كه 70 سال دارد، نه كسی در خاطرش مانده است كه او چه روز و چه تاریخی به دنیا آمد و نه برگه‌ای هست كه نام بی‌بی را با چند عدد و چند تاریخ یكجا ثبت كرده باشد. بی‌بی فاطمه ساكن روستای «شیب گوره» زابل، حالا چهار فرزند دارد، چند عموزاده و عمه‌زاده كه چهار سال است به شهر می‌روند تا شهادت و آزمایش بدهند كه فاطمه ایرانی است.

همسر ایرانی فاطمه و فرزندانش همگی شناسنامه دارند اما پدر بی‌بی‌، زمانی فوت كرد كه فاطمه كودكی بیش نبود، مادر دخترش را بزرگ كرد و در آن سال‌ها گرفتن شناسنامه چندان ضرورتی برای مادر نبود، فاطمه بزرگ شد، ازدواج كرد و چهار فرزند نیز به جهان آورد، فرزندانی كه نام مادر را در شناسنامه نداشتند و تنها با نام پدر، خود بزرگ شدند و ازدواج كردند و برای بی‌بی‌فاطمه نوه آوردند.

حالا بیش از 40 سال از نخستین تلاش‌های بی‌بی برای گرفتن شناسنامه می‌گذرد، موهای بی‌بی رنگ سپید و خاكستر گرفته است، نوه‌هایش در آستانه ازدواج هستند اما هنوز «كار او را راه نینداخته‌اند»، هنوز شناسنامه ندارد و هنوز اداره‌ای نمی‌پذیرد كه فاطمه روزی پدر و مادری ایرانی داشته و خود ایرانی است و حالا پس از 70 سال زندگی بدون اوراق هویتی، برای گرفتن یارانه و كمك‌های معیشتی برای فرزندان خود چشم‌انتظار صدور این چند برگ سند است.

فاطمه می‌گوید كه دیگر از او گذشته است، حالا پایش لب گور است و اگر شناسنامه هم به او برسد، دیگر به درد روال اداری گواهی فوت می‌خورد، نه زندگی. بی‌بی‌فاطمه، یكی از آن زنانی است كه در سایه سال‌ها انتظار برای گرفتن شناسنامه و خوردن به در‌های بسته و بی‌پاسخ‌ ماندن مراجعه‌ها و معوق‌ كردن نتیجه به فرداها و پس‌فرداهای بی‌سرانجام، یك شهروند ایرانی است كه نه نظری به قانون جدید دارد و نه دیگر شناسنامه می‌خواهد، او یك ایرانی است كه تولد  و مرگش در هیچ برگ رسمی ملی ثبت نشده و ردی به جای نگذاشته، او یك نفری است كه در میان میلیون‌ها  ایرانی چون سایه زیسته است.جای خالی نام  مادربرای خواهران و برادرانش از دلال شناسنامه خریدند، اما «زینب» بدون شناسنامه ماند.

از پنج خواهر و برادر، زینب شناسنامه ندارد و حالا در دهه سوم زندگی خود ازدواج كرده و فرزند آورده‌ است، اما نامی از زینب در شناسامه فرزندش نیست، ازدواجش در هیچ سند محضری ثبت نشده است و در روزگاری كه صحبت از درج نام مادر در كارت ملی می‌شود، نام زینب حتی در شناسنامه فرزندش جایی ندارد.

زینب در زابل و در خانواده‌ای با پدر و مادر ایرانی به دنیا آمد، پدر شناسنامه نداشت و همین شد كه پنج فرزند او یا مثل زینب شناسنامه نداشته باشند، یا شناسنامه نوزادان و كودكان مرده به آنها برسد، نیمی از خواهران و برادران زینب حالا با هویتی جعلی زندگی می‌كنند، اما سند ازدواج دارند، وام ازدواج گرفته‌اند، یارانه می‌گیرند و كمك معیشتی دریافت می‌كنند.

چرخ زندگی با مسافركشی همسر زینب نمی‌چرخد و حالا دشواری‌های مالی او را به صرافت گرفتن شناسنامه انداخته است، حالا سه سال می‌شود كه زینب در اداره ثبت احوال زاهدان تشكیل پرونده داده اما پیگیری‌های او به نتیجه نرسیده و به فردای نامعلوم حواله شده است. خریدن شناسنامه برای خواهران و برادران زینب، ثبت اثر انگشت آنها و زیستن با هویت جعلی حالا كار زینب را دوچندان دشوار كرده است، شهادت دادن با شناسنامه‌های جعلی برای زینب شناسنامه و كدملی نمی‌شود، قانون جدید نیز شامل حال زینب نیست، قانون قبلی نیز در اجرا، در هزارتوی بی‌سرانجام بروكراسی به دام افتاده است و در غیاب شهادت خواهران و برادران، زینب كمترین  روزنه  روشنی برای گرفتن  شناسنامه  ندارد.

 تو  مادر  نیستی

پدربزرگ افغان بود و سال‌های دور برای خودش شناسنامه خریده بود، پسری كه از زن زاهدانی‌اش داشت، شناسنامه نداشت و حتی با شناسنامه جعلی هم نتوانستند برای او شناسنامه بگیرند. پسر بزرگ شد، با «سارا» ازدواج كرد و صاحب فرزند شد، در شناسنامه دو تن از فرزندان این پسر، نام پدر به نام پدربزرگ آنها خورد.

با مرگ همسر، سارا با نوزاد بی‌شناسنامه‌اش در آغوش از روستای همسر، «حرمك» در زاهدان به شهر می‌رود و برای فرزند كوچك خود درخواست شناسنامه می‌دهد و پنج سال منتظر پاسخی می‌ماند كه هرگز نه به آری بدل می‌شود و نه به یك خیر قاطع. حالا این فرزند كوچك 9 سال دارد، در غیاب شناسنامه، از مدرسه بازمانده است، دو خواهر و برادر بزرگ‌ترش با شناسنامه‌های جعلی درس خوانده‌اند اما نام او را در هیچ مدرسه‌ای ثبت نمی‌كنند، نه اتباع است كه كارت اقامت داشته باشد و نه كدملی دارد كه ثابت كند ایرانی است.

با اعلام قانون جدید، سارا خواست كه در سایت ثبت‌نام كند، اما دو شناسنامه جعلی برای او مانعی بزرگ بود، اینكه نه تنها نتواند برای فرزند كوچك شناسنامه بگیرد، بلكه همان دو شناسنامه نیز باطل شوند و هیچ‌ كدام از فرزندانش نتوانند درس بخوانند. سارا یكی از زنانی است كه مثل فاطمه و زینب، از خیر گرفتن شناسنامه گذشته‌اند، گرچه بیم و امید هر بار یك صورت خود را به این زنان نشان می‌دهند، اما پرونده این زنان در اداره ثبت احوال خاك می‌خورد و ترس این زنان از به باد رفتن هر آنچه دارند،

به سكوت آنها بدل می‌شود، آنها با ترس‌هایی كه زندگی‌شان را فرا گرفته است، حتی جسارت «پرسیدن» را به خود نمی‌دهند، آنها حتی از كارمند ساده اداره ثبت احوال نمی‌توانند بپرسند كه با شرایطی كه دارند، باید چه كنند، نگاه‌شان به دكمه‌ای می‌لغزد كه می‌‌تواند فشرده شود، برای آنها پرس‌و‌جوهای مكرر، گرفتن شناسنامه و حتی بچه‌های‌شان را در پی داشته باشد.سارا می‌گوید: «من می‌ترسم حتی بچه‌هایم را هم از من بگیرند و بگویند اینها بچه‌های تو نیستند و مدركی نداری كه ثابت كنی تو مادر آنها هستی.»

طرد،  انزوا،  فراموشی

«آنها طرد شده‌اند، آنها می‌ترسند، آنها فراموش ‌شده‌اند.» بی‌شناسنامه‌های استان سیستان و بلوچستان صرفا محدود به فرزندان حاصل از زنان ایرانی با مردان اتباع نمی‌شود، به گفته «الیاس براهویی‌نژاد»، فعال اجتماعی از سیستان و بلوچستان، جمعیت قابل ‌توجهی از بی‌شناسنامه‌های این استان، پدر و مادر ایرانی دارند اما نه كد ملی دارند، نه شناسنامه، نه هویت شهروندی و نه توان مبارزه برای گرفتن چند كاغذ كه نام و نشان آنها را ثبت كند، «ترس» یكی از مهم‌ترین عوامل موثر در بی‌شناسنامه بودن این فرزندان است.

براهویی‌نژاد  می‌گوید كه بخش عظیمی از بی‌شناسنامه‌های سیستان و بلوچستان از ترس اینكه «افغانی» شناخته، دستگیر و به مرز بازگردانده شوند می‌ترسند، زیرا «در اینجا وقتی شناسنامه نداری، یعنی افغانی هستی، مگر اینكه خلافش ثابت شود كه اثبات خلاف آن بسیار دشوار و برای عده‌ای ترسناك است، زیرا پیش‌فرض این است كه آنها چون شناسنامه ندارند،

پس افغانی هستند و با دوز و كلك می‌خواهند ایرانی باشند.» اگر این افراد به هر دلیلی، مثل كمبود مدارك نتوانند اثبات كنند كه ایرانی هستند، به گفته این فعال اجتماعی در ادامه با دردسرهای بسیار زیادی مواجه می‌شوند، یكی از این دردسرها دیپورت آنها به افغانستان است، در حالی كه این افراد نه تنها افغانستانی نیستند، در بسیاری از موارد حتی آشنایی در این كشور همسایه ندارند، به همین دلیل است كه براهویی‌نژاد می‌گوید كه بسیاری از این بی‌شناسنامه‌ها، «از خیر گرفتن شناسنامه می‌گذرند»

به دو دلیل؛ دلیل اول همان ترس از خوردن انگ «افغانی بودن» چه از منظر اجتماعی و چه از منظر امنیتی است و دلیل دوم، هزینه‌های رفت‌و‌آمد، عدم دسترسی و فاصله زیاد میان روستاهای دورافتاده استان با مراكز شهرهاست. این فعال اجتماعی می‌گوید: «شاید برای مركزنشین‌ها عجیب باشد، اما برای مردمی كه با كمك معیشتی و یارانه زندگی می‌كنند، رفت‌و‌آمد به شهر نیز خود هزینه عظیمی است كه از پس آن برنمی‌آیند.»

این وضعیت در صورتی شكل می‌گیرد كه برای ساكنان این استان، خصوصا قوم بلوچ، عملا مرز بی‌معناست، یا اقلا تا چند دهه پیش بی‌معنا بوده است، به گفته براهویی‌نژاد، بلوچ‌ها علاوه بر عرق بالایی كه به ایرانی بودن خود دارند، تفاوت چندانی میان خود و بلوچ‌های افغانستان و بلوچ‌های پاكستان قائل نمی‌شوند و با آنها در مواردی قوم و خویش هستند، وصلت می‌كنند و رفت‌و‌آمد دارند، اما به دلیل نداشتن همان چند برگ هویتی، از طرفی بار سنگین و زننده‌ای به نام «افغانی بودن» را می‌شنوند و از طرفی دیگر، ترجیح می‌دهند همان اندك سقف آسایش زندگی خود را از دست ندهند و به دام قانونی نیفتند كه آنها را ایرانی نمی‌داند.

بسیاری از روستانشین‌های این استان، خاصه آنها كه در مناطق صعب‌العبور و روستاهای دورافتاده زندگی می‌كنند و به قول این فعال اجتماعی، «هیچ شرایط دیگری برای بقای خود ندارند، جز گرفتن یارانه» نه تنها به دلیل نداشتن شناسنامه از داشتن همان چند صد تومان یارانه و كمك معیشتی محروم هستند، بلكه در یك چرخه‌ای كه آغازگر آن نداشتن اسناد هویتی است، برای گذران زندگی به ناچار به راه‌های غیرقانونی قاچاق روی می‌آورند، در قبال این مردم محروم، ضعف قانون در حمایت از آنها خود عملا به بستری برای نقض قانون بدل می‌شود. 

بی‌شناسنامه‌های استان سیستان و بلوچستان در دسته دوم، آنهایی هستند كه سال‌های پیش شناسنامه خریده‌اند و حالا مشمول قانون جدید می‌شوند، اما همان‌طور كه براهویی‌نژاد می‌گوید، از ترس خطرات و برملا شدن خریدن شناسنامه ترجیح می‌دهند با همان شناسنامه‌های قدیمی زندگی كنند. براهویی‌نژاد می‌گوید كه در استان سیستان و بلوچستان، عموما با مرگ یك فرزند، خصوصا یك نوزاد یا كودك، شناسنامه باطل نمی‌شود و مهر فوت روی آن نمی‌خورد، بلكه به سایر افراد بی‌شناسنامه فروخته می‌شود.

به گفته او بسیاری از فرزندان حاصل ازدواج زنان ایرانی با اتباع به این شكل شناسنامه‌دار شده‌اند و حالا در قبال قانون جدید، بیشتر از اینكه امیدوار باشند، ترسیده‌اند و ترجیح می‌دهند با هویت جعلی تا پایان عمر به زندگی ادامه دهند. قانون در قبال این دو دسته كه برخی والدین ایرانی دارند و برخی مادر ایرانی و پدر غیرایرانی، عملا به دست‌اندازی بدل شده است كه نه تنها مشكلات آنها را سامان نمی‌دهد، بلكه به دلیل خلأهای موجود، هویت آنها را بیش از پیش مخدوش می‌كند.

تعلل در صدور شناسنامه، تعلل در پاسخ‌دهی به پیگیری‌ها، پیش‌فرض دروغ و قانون‌شكنی در قبال این افراد و سایر انگ‌های اجتماعی و ترس‌های تقویت ‌شده از عواملی هستند كه پس از اجرای صد درصد این قانون هویتی را نصیب این افراد نخواهد كرد.با تشكر از احمد و الیاس براهویی‌نژاد كه در جمع‌آوری اطلاعات و ترجمه گفت‌وگوهای این گزارش بی‌دریغ دست یاری دادند.«بی‌بی ‌فاطمه» 70 سال دارد، خودش می‌گوید كه 70 سال دارد، نه كسی در خاطرش مانده است كه او چه روز و چه تاریخی به دنیا آمد و نه برگه‌ای هست كه نام بی‌بی را با چند عدد و چند تاریخ یكجا ثبت كرده باشد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha