شب از نیمه گذشته است. خوابم نمی‌آید. ذهنم شلوغ است. پُر است از سوال. در قسمت جست‌وجوی اینستاگرم نام رومینا اشرفی را می‌جویم، ده‌ها صفحه به نام او و در حمایت از او- حال به هر انگیزه‌ای- ساخته شده است، اما هیچ‌كدام صفحه اصلی او نیست.

معصومیت از دست رفته؟

سلامت نیوز:شب از نیمه گذشته است. خوابم نمی‌آید. ذهنم شلوغ است. پُر است از سوال. در قسمت جست‌وجوی اینستاگرم نام رومینا اشرفی را می‌جویم، ده‌ها صفحه به نام او و در حمایت از او-  حال به هر انگیزه‌ای- ساخته شده است، اما هیچ‌كدام صفحه اصلی او نیست.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد ،همگی تقلبی‌اند. صفحه‌ها را نگاه می‌كنم: عده‌ای كه عمری مخالف قصاص بوده‌اند به یك‌باره طرفدار قصاص شده‌اند و عده‌ای كه متاسفانه تریبون‌های رسمی در دست دارند چون همیشه در قبالِ حقوق ملت یا لال شده‌اند یا چرند می‌گویند تا جایی‌كه یكی‌شان مخالفانِ غرب‌زده كودك‌همسری را مسببِ قتلِ رومینا دانسته است و راه نجات را فیلترینگ شبكه‌ها‌ی مجازی! اما من به اینها كاری ندارم و فقط به رومینا و بهمن می‌اندیشم.

به «جامعه» و «محیطی» كه پروراندشان، به‌خصوص به رومینا. خیلی دلم می‌خواهد صفحه اصلی این دو را در اینستا بیابم و محتوای‌شان را دلمشغولی‌ها و دلتنگی‌های‌شان را ببینم. اما خب نمی‌شود. دلم می‌خواهد بدانم كه آیا رومینا هم تتلو و ساسی‌مانكن گوش می‌داده است؟ آیا رومینا شجریان و ربنای او را می‌شناخته است؟ علیرضا قربانی را چطور؟ حسین علیزاده؟ رستم و سهراب؟ گُردآفرید را؟ مریم میرزاخانی؟ پروین اعتصامی؟ اما نه! این‌طور نمی‌شود، این راهش نیست. ابتدا باید پدر و مادر رومینا را بشناسم و صفحه‌های احتمالی اینستای آنها را ببینم.

نه، نه! اصلا باید به خانه‌شان بروم و ببینم دیوان حافظ، سعدی مولانا، خیام، شاهنامه فردوسی و آثارِ سهراب سپهری، فریدون مشیری و فاضل نظری را دارند یا نه. اما می‌ترسم پدر و مادر او بگویند گرسنگی نكشیده‌ای، تا حافظ، شاعری، عاشقی و فرهنگ یادت برود. خب، حق هم دارند،چرا كه مردمان خطه شمال به سختی نان در می‌آورند، آن هم در این اوضاع فلاكت‌بار بی‌سابقه در كشور. مدرسه‌ها هم كه چند وقتی است خودشان حافظ و مولانا و رستم و گردآفرید و فردوسی و فریدون مشیری را خوب نمی‌شناسند. فرهنگی‌ترین و فرهنگ‌سازترین برنامه سیما به نام شوكران تعلیق شده است.

نظریه‌های شاذِ برخی كارشناسان دینی در صداوسیما حكایت از آن دارد كه هر روز از بُعدِ معرفتی دین كاسته می‌شود و بر بعدِ احساسی و هیجانی آن افزوده و تاكید می‌شود. نقویان‌ها و زائری‌ها و دیگر عالمانِ آزاده هم كه از صدا و سیما غایبند. موسیقی فاخر هم غایب است تا مانع از گِل‌خوار شدنِ ذائقه موسیقیایی نسل جوان شود.

خب رومینا از كجا «فرهنگ را، اصالت را، زندگی را، دوست داشتن، اندیشیدن و پرسیدن را می‌آموخت؟» از كجا «هویت ایرانی- ‌اسلامی‌اش» شكل می‌گرفت؟ فقط فضای مجازی می‌ماند؛ فضایی كه جای پدر و مادر و مدرسه و صداوسیما را یك‌تنه پر كرده است.

فضای مجازی‌ای كه شده است خودِ خودِ جامعه و رهبران و سلاطینِ فضای مجازی، تتلو و ساسی مانكن و سلبریتی‌های بی‌هنر و بی‌سواد و دیگر «شاخ‌های» اینستاگرامی‌اند كه تقریبا هیچ از فرهنگ نمی‌دانند. پس احتمالا آموزشگاه و پناهگاهِ اصلی رومینا صفحه اینستاگرامش بوده است. پس باید به سراغ صفحه اینستاگرامش بروم. اما من كه نمی‌دانم رومینا به اسم خودش عضو اینستا شده بوده یا به اسم مستعار.

اصلا چرا برخی دخترها با حساب‌های غیراصلی و نام‌های مستعار عضو اینستا می‌شوند؟! چرا برخی دخترها- با اینكه عمیقا دوست دارند عكس خودشان را در پروفایل‌شان بگذارند - عكس گل و گیاه و طبیعت می‌گذارند؟! اینها از چه می‌ترسند؟ از قضاوت چه كسی؟ از مجازاتِ چه كسی؟ از رومینا دور می‌شوم، به دختران مذهبی و رابطه‌شان با دنیای مجازی فكر می‌كنم.

بعد به رابطه دین و تكنولوژی و علم و دین می‌رسم و اینكه جایگاه اخلاق و امر اخلاقی در این میان چه می‌شود؟ و اینكه آیا تكنولوژی، منافی اخلاق است؟ دین و اخلاق و علم و اخلاق رابطه‌شان چگونه است؟ اخلاقی زیستن در دنیای گوشی‌های هوشمند و اینترنت پرسرعت چگونه میسر است؟ متدینانه زیستن چطور؟ ذهنم را مهار می‌زنم و این‌بار به دخترانی می‌اندیشم كه عكس‌ها و فیلم‌های كاملا خصوصی‌شان و سگ و گربه خانگی‌شان را به صورت عمومی و پابلیك منتشر می‌كنند؛ سپس به دختران و زنانِ معترضی كه به شیوه‌های غیرمتعارف حقوق زنان را پیگیری می‌كنند. به مادرانِ دخترانِ دهه هشتادی می‌اندیشم كه برخی‌شان از زنان سرخورده دهه پنجاه و شصتند كه از هرگونه وابستگی دینی و سنتی گسسته‌اند و باور كنید حتی «خوب و بدِ» خود را هم گم كرده‌اند. نمی‌دانم.

شاید در ده سالِ آینده سرنوشتِ موضوعات اینچنینی مشخص ‌شود. یعنی همان وقتی كه دهه نودی‌ها، بیست‌ساله شده‌اند. دهه نودی كه پدر و مادرش فضای مجازی است. به بغض‌ها و عقده‌های فروخورده دختران و زنان سرزمینم می‌اندیشم و به اینكه زنان، ضامنِ اخلاق و معصومیتِ یك جامعه‌اند؛ مادران و جامعه‌سازانند كه نباید روح‌شان به بغض و خشم آلوده شود. خوابم نمی‌آید. از دوپارگی و چندپارگی خطرناك و غیردموكراتیك و قبیله‌ای ایران عزیزم می‌ترسم:

از سنتی كه نه زنده است و نه مرده و مدرنیته‌ای كه هم زود است و هم دیر؛ از سنتی مدرن و مدرنِ سنتی و از دین و مذهبی كه حیران است و از مذهبی سنتی مدرن؛ از جمعیتِ پریشان و ناموزون و شترگاوپلنگی؛ از شوریدنِ ملت بر ملت و شوریدنِ دولت بر دولت، پیش از شوریدنِ ملت بر دولت و از حكومتی با همین حجم از تناقض‌های موصوف؛ پریشان و آشفته و بی‌پارادایم، حكومتی كه بسیار عقب‌تر از ملتش حركت می‌كند و به كودكی می‌اندیشم كه در میانِ این حجم از تناقض‌ها قد می‌كشد، می‌بالد و می‌نالد. لعنت بر این گذارِ تاریخی بی‌انتها، لعنت بر این دردِ زایمانِ بی‌پایان كه عمر چند نسل را تباه كرده و می‌كند.

بازهم اندیشه‌ام را مهار می‌زنم، به رومینا و فضای مجازی و دختران و زنان سرزمینم باز می‌گردم. راستی چرا برخی دخترها صفحه‌های اینستاشان را از والدین‌شان پنهان می‌كنند؟ اصلا چرا برخی اعضای خانواده (زن و شوهر، و والدین و فرزندان) عضو صفحه‌های همدیگر نیستند؟ یا چرا برخی اعضا برخی دیگر را از لیستِ استوری‌های‌شان بلاك می‌كنند؟ راستی كه این اینستاگرام چه امكاناتِ فردگرایانه و دموكراتیك وحشیانه و خانواده‌ستیزی دارد؟! یا نه، ایراد از جای دیگری است؟

نمی‌دانم! اما این چه جور حیطه شخصی است كه ورودِ محرمان، ناامن و ممنوع است و ورودِ نامحرمان، امن و آزاد؟ اصلا چه بر سرِ مفاهیمی چون محرم و نامحرم، حلال و حرام آمده است؟ كاركردِ این مفاهیم چه شده است؟ مفاهیمی كه كلا مورد سوال قرار گرفته‌اند و حتی فراموش و بی‌تاثیر شده‌اند.

در عوض، مفاهیم جدید سربرآورده‌اند كه هیچ ربطی به مفاهیم پیشین ندارند. مفاهیمی چون «سیكس پك، رِل زدن، پارتنِر، ایكس، بُی فرند، گرل فرند، سوشال فرند، كراش، كات و...» همه اینها درحالی است كه منابع و مراجع ارزشگذارِ رسمی جامعه ایرانی (خانواده و نظام آموزشی مدرسه و دانشگاه و صداوسیما) این مفاهیم و تحولات جدید را اصلا نمی‌بینند و انكارشان می‌كنند.

دوباره به فكر فرو می‌روم، به فكرِ دایركت‌های احتمالا عاشقانه دختری (زنی؟!) سیزده‌ساله، (سی‌ساله، چهل‌ساله، پنجاه‌ساله) به نام رومینا (و رومیناها) با جوانی (پسری، مردی؟!) سی‌ساله (چهل‌ساله، پنجاه‌ساله، شصت‌ساله) به نام بهمن (و بهمن‌ها) می‌افتم. لرزه بر اندامم می‌افتد. باور نمی‌كنم. هراسانم كه چطور جرات و شجاعتِ برقراری این ارتباط را هر دوطرف به خود داده‌اند؟ بعد به تنهایی آدم‌ها و بیشتر از همه دختران و زن‌ها فكر می‌كنم و اینكه فرقی ندارد، زن كه باشی آغوش می‌خواهی؛ زن‌ها از رومینای 13 ساله تا رومیناهای شصت، هفتاد‌ساله، نوازش و آغوشِ گرم، مهربان و مردانه (پدر، برادر، همسر) می‌خواهند.

اما چه شد كه اینستا و فضای مجازی محلی برای معاشرت و درددل كردن و متاسفانه دل بستن و دل باختن شد؟ اصلا چه شد كه فضای مجازی جای فضای واقعی را گرفت؟ شاید به خاطرِ اینكه «خود» بودن در فضای واقعی جامعه‌ا‌ی مُزوّر، پُرهزینه است اما در فضای مجازی، «خود» بودن ترس و هزینه كمتری دارد و اما چه شد كه سرعت تغییرات و تحولات فرهنگی این‌چنین بالا رفت و مفاهیم و ارزش‌ها این‌طور قلب شدند؟ و نظام رسمی آموزشی جامعه این‌چنین عقب ماند و خود را به كوری و انكار زد. جوابی نمی‌یابم!

به شیطان و نفس اماره و گناه و فرشته‌ها و خدا می‌اندیشم و رابطه‌شان با تكنولوژی و فضای مجازی، به اینكه اگر پدر رومینا به خدا و فرشته‌ها ایمان داشت بازهم فرشته‌اش را سر می‌برید؟ و به خدایی می‌اندیشم كه تنهاست. به متخصصان علوم انسانی، به جامعه‌شناسان، روانشناسان و الهی‌دانانِ آزاده و عالِمی می‌اندیشم كه جای‌شان در این هنگامه غوغا خالی است و دیرزمانی است كه نیستند. به جایی نمی‌رسم!

به آینده‌ می‌روم، به فكر بهمن و رومینای (بهمن‌ها و رومیناهای) بعد از ازدواج- چه با آن اختلاف سنی فاحش چه بدونِ آن- می‌افتم، به فكرِ شك و بدگمانی بسیاری از بهمن‌ها و رومیناها كه بعد از ازدواج، سایه شوم و سیاهِ سوءظن زندگی‌شان را از هم می‌پاشاند، به زن و شوهرانی كه به هم بی‌اعتمادند و نیز به فرزندان‌شان. گرفتار چرخه شومی شده‌ام.

یك جای كار می‌لنگد. دوباره - بی‌هیچ قضاوتی- به فكر بهمن و سطح تحصیلات و مهارت و مطالعه و شغل و خانواده‌اش و «هر عاملی» كه بهمن را تا بیست و نه سالگی «ساخته» است، می‌افتم. سال هفتاد به دنیا آمده است. كار و بار مشخصی هم ندارد. قبل از رومینا هم با دخترِ دیگری بوده است (آن هم در روستایی با كمتر از هزار نفر جمعیت) كه به واسطه مخالفتِ خانواده آن دختر، ارتباط‌شان به جایی نمی‌رسد.

به گفته خودِ بهمن، پدرش نیز سال‌ها پیش مادرش را فراری داده است و من نمی‌دانم بهمن را خواستگار، معشوق، دوست‌پسر، پناه عاطفی، یا اغفال‌گرِ رومینا بدانم و اما رومینا، متولد دهه فراموش‌ناشدنی (به لحاظ تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی) هشتاد است كه بیشترِ والدین‌شان از دهه شصتی‌های فراموش‌شده‌اند.

راستی كه چقدر رومینا و بهمن به ‌هم بی‌ربطند و به‌هم نمی‌آیند. واقعا چه چیزی این دو را با این‌همه فاصله این‌قدر به ‌هم نزدیك كرده است؟ نمی‌دانم. به این می‌اندیشم كه پدر و مادر رومینا و بهمن- البته با یك سال اغماض- همه دهه شصتی‌اند. به‌ نظرم، همان‌قدر كه دهه‌های شصت و هشتاد از دهه‌های سرنوشت‌ساز، پُر‌مساله، تاثیرگذار و در عینِ‌حال، پر رمز و رازِ بعد از انقلاب بوده‌اند، متولدین این دو دهه نیز از نسل‌های پیچیده، تاثیرگذار و مساله‌دار بوده‌اند و خواهند بود.

 شاید با دهه هشتادی‌ها بسیاری از ارزش‌ها به محاق برود. بهمن را فراموش می‌كنم. به شرایط و فرآیندِ «جامعه‌پذیری» رومینا فكر می‌كنم. اینكه نگاه او به انسان، جهان و خدا و هنجارها و ناهنجارهای زندگی و مفاهیمی چون انسان، عشق، زن، مرد، دوست داشتن، صداقت، اعتماد و... چگونه از طریق خانواده، مدرسه، صداوسیمای غایب و مزوّر و «فضای مجازی» همیشه حاضر و اتفاقا رو راست شكل گرفته است. فكر می‌كنم بخش قابل‌توجهی از جامعه‌پذیری نسل هشتاد به واسطه فضای مجازی شكل گرفته است.

فضای مجازی- بی‌هیچ مرزی و آن هم در خفقان و غیابِ منابع و مراجعِ صادق، آگاه و آزاده ارزش‌سازِ ملی‌دینی- ارزش‌ها و هنجارها را برای نوجوانان مشخص می‌سازد و مهم‌تر اینكه اجازه دیده شدن به ایشان می‌دهد. برای همین است كه گوشی‌های هوشمند تبدیل به «دفترچه خاطراتِ تصویری» و آتلیه‌های سیار برای این نسل شده است؛ نسلی كه بی‌‌ارزشگذاری خوب و بد و بی‌دغدغه تن و پوشش و بی‌اجازه و حضورِ والدین هر جا می‌رسد ژست می‌گیرد و عكس می‌اندازد و استوری‌اش می‌كند، نسلی كه «الگو» ندارد و این همه در حالی است كه به عقیده روانشناسان و جامعه‌شناسان، دهه هشتادی‌ها به لطف فضای مجازی دچار بیداری جنسیتی زودرس شده‌اند و «بدن» را زود كشف كرده‌اند.

و «طبیعی‌زیستن»- همان چیزی كه دهه شصتی‌ها خفه‌اش كردند- را یاد گرفته‌اند و دوستش دارند. فضای مجازی-به خصوص اینستا- بیش از هرچیز دیگری یك بازارِ مجازی است كه بیشتر از همه‌چیز به جذابیت‌های بصری اهمیت می‌دهد. به نظرم اینستاگرام «سطحی‌سازترین»، «حوصله‌كش‌ترین» و «اضطراب‌آورترین» شبكه اجتماعی است؛ اقیانوسی به عمق یك میلی‌متر.

در اینستا مطالب بیش از یك پاراگراف خیلی كم خوانده می‌شوند و كاركرد اینستا بیشتر عكس و فیلم- تصویر- و تبلیغات است، بنابراین بهترین محیط برای خودنمایی نوجوانانی است كه به اقتضای سن‌شان عطشِ دیده شدن دارند و بهترین و آسان‌ترین راه دیده شدن زیبایی‌های چهره و تن است. آن‌هم در جامعه‌ای كه بیش از اخلاق و زیبایی باطنی، به تن و زیبایی ظاهری بها می‌دهد. حال، بعضی‌ها زیبا به دنیا می‌آیند، برخی هم مجبور می‌شوند زیبایی را به دست بیاورند؛ به لطف عمل‌های زیبایی و لوازم آرایشی.

به پدر و مادر رومینا می‌رسم، دو دهه شصتی، از شهرهای شمالی ایران. دهه‌ای كه هنوز به شهادت آمار، جمعیت قابل‌توجهی از دختران و پسرانش مجردند و بیكار. دهه شصتی‌ای كه زندگی بلد نیست، سرشار از آرزوها و عقده‌های سركوب شده است، عشق را و عاشقی را مزه نكرده و اگر هم كرده، با ترس و لرز بوده است. به عنوان یك پسر دهه شصتی، دختران همكلاسی‌ام را در سال اول دانشگاه با سبیل و ابرو‌های فابریك‌شان به یاد دارم. تازه جسورترهاشان از سال سوم و چهارم دستی به روی‌شان می‌كشیدند.

رنگِ مو كه حتی برای همان جسورها هم خطِ قرمز بود و حالا اینان مادرانی شده‌اند كه از روزهای نوجوانی و جوانی خود و بایدها و نبایدهای آن ایام ناخرسندند و حتی اگر از ازدواج‌شان هم راضی باشند، دوست ندارند دخترِ دهه هشتادی‌شان محرومیت‌ها، محدودیت‌ها و زخم‌های ایشان را تجربه كند.

می‌خواهند دختران‌شان «آزاد» باشند. دهه شصتی‌هایی كه در بهترین حالت به ارزش‌هاشان شك كرده‌اند، اگر پشت نكرده باشند. دهه شصتی‌هایی كه به‌‌ندرت «طبیعی زیستن» را كه از لوازمِ سالم زیستن است، تجربه كرده‌اند. باری، به مادر و پدرِ دهه شصتی رومینا فكر می‌كنم. چندان بالغ نیستند، زندگی بلد نیستند.

این حجم از توحش و عصبیت، اوجِ نابالغی و غریضی بودن تصمیم پدر را نشان می‌دهد و البته مقصر اصلی محیطِ مردسالار و جهل‌پروری است كه سكوت و خفقانِ مادر و توحشِ پدر را برای «حفظ آبرو» پرورانده و توجیه كرده است و اما آبرویی كه با خشونت و خونِ فرزند (انسان) حفظ شود، دیر یا زود معنی و مفهومِ خود را از دست خواهد داد و سرنوشتِ مفاهیم فراموش‌شده‌ای چون محرم و نامحرم و حجاب و بی‌حجاب را پیدا خواهد كرد.

نكته دیگر شرایط اقتصادی سخت كشور در دو، سه سال اخیر و خشم و عصبانیت فروخورده و هرگز ابراز نشده مردمی است كه بر سر هم خراب می‌شوند، زود از كوره در می‌روند و عصبانی می‌شوند و چشم عقل‌شان كور می‌شود، فحاشی می‌كنند و حتی مرتكب قتل می‌شوند. شاید به همین خاطر است كه از عصبانیت‌ها، فریادها، نفرت‌پراكنی‌ها و فحاشی‌های تتلو، حسن عباسی و رائفی‌پور- حالا مخاطب‌شان هر كس كه می‌خواهد باشد- و امثالهم خوش‌شان می‌آید. انباشت همه این خشم‌ها، نفرت‌ها و نارضایتی‌ها در پدر رومینا هم متصور است. سهمی از همین خشمِ فروخورده‌ بر گلوی فرشته ما داس شده است. ذهنم آرام نمی‌گیرد. 

خودم را جای تك‌تك شخصیت‌های داستان می‌گذارم و به «انسان در موقعیت» می‌اندیشم. گاهی رومینا می‌شوم، گاهی بهمن، گاهی پدر و گاهی مادرِ رومینا. به فضای مجازی، جامعه بسته واقعی، جامعه بازِ مجازی، اعتیاد و بیكاری، تحریم‌ها، مطبوعات، حجاب، صداوسیما، سانسور، آزادی، دولت، گوشی‌های هوشمند، دهكده جهانی، جهانی‌شدن و سرعتِ محیرالعقولِ تغییرِ ارزش‌ها در ایران و جهان می‌اندیشم. راستی مقصر (مقصرها) كیست؟ قاتل (قاتل‌ها) كیست؟! نمی‌دانم! به رومیناهای زنده دیگر كه بسیارند فكر می‌كنم، به تنهایی و تغییرِ ذائقه نوجوانان و جوانان وطنم در حوزه‌های فكری، فرهنگی و هنری می‌اندیشم، به اینكه «ابتذال»، نشانِ اعتدال و مُد شده است.

به فالوورهای میلیونی شاخ‌های اینستا و سلبریتی‌های بی‌مایه و فالوورهای چندهزار نفری بنیاد فرهنگی رودكی، به كنسرت لایو اینستاگرامی علیرضا قربانی با چند صدنفر بیننده و لایوِ فحاشی‌های تتلو با دومیلیون بیننده فكر می‌كنم. صبح شده است، خوابم نمی‌برد. راستی بعضی‌ها چطور با این همه كابوس، خواب‌شان می‌برد؟ یاد نیما می‌افتم: «می‌تراود مهتاب، می‌درخشد شبتاب، نیست یك دم شكند خواب به چشمِ كس و لیك، غمِ این خفته چند خواب در چشمِ ترم می‌شكند.» 
 
نسلی كه بی‌‌ارزشگذاری خوب و بد و بی‌دغدغه تن و پوشش و بی‌اجازه و حضورِ والدین هر جا می‌رسد ژست می‌گیرد و عكس می‌اندازد و استوری‌اش می‌كند، نسلی كه «الگو» ندارد و این همه در حالی است كه به عقیده روانشناسان و جامعه‌شناسان، دهه هشتادی‌ها به لطف فضای مجازی دچار بیداری جنسیتی زودرس شده‌اند و «بدن» را زود كشف كرده‌اند

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha