به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه جام جم، یک ماجرای عجیب، اما با سرانجامی خوش و دلچسب برای دومحکوم به قصاص در سنندج. درحالیکه هر دو محکوم در دو پرونده جداگانه قتل دربرزخ بلاتکلیفی دست و پا میزدند و وضعیتشان نامشخص بود، صلحیاران و خیران ستاد ملی صبر قوه قضاییه شهرستان سنندج در اقدامی خیرخواهانه وارد عمل شدند و با جلب رضایت شاکی پرونده و پرداخت بخشی از دیه برای یکی ازمحکومان و پیگیری پرونده قتل محکوم به قصاص دیگر، فرصت زندگی دوباره را به هر دو آنان بخشیدند.
امیر و رضا محکومان به قصاصی بودند که با هم قوم وخویش هستند. امیر به جرم قتل فرد دیگری در زندان بود و رضا هم قاتل برادر امیر. آنها درگفتوگو با خبرنگار جامجم ماجرای دو قتلی را تعریف کردند که باعث شد سالهای طلایی زندگیشان را پشت میلههای خاکستری زندان سپری کنند.
قاتلی که ولیدم بود
امیر ۴۳ ساله ۲۵ سال از عمرش را پشت میلههای زندانگذرانده است. ۲۳سال در زندان رجاییشهر کرج بوده و دو سال آخر هم در زندان مرکزی سنندج. او سال ۷۵ برایکار از سنندج به تهران آمد و مشغول بهکار شد. یک سال بعد با دو پسر به نامهای بهروز و سعید از اهالی رباط کریم دوست شد اما همین دوستی آغازگر حوادث تلخی بود که برای امیر اتفاق افتاد.
امیر میگوید: «آن موقع ۱۷ ساله بودم. چند روز بود که سرکار نمیرفتم، یکدفعه بهروز و سعید دنبالم آمدند و مرا با خودشان بردند تا پسر ۱۷ سالهای به نام کیوان را که به دوستشان اصغر تجاوز کرده بود، گوشمالی دهند اما من از این جریان خبر نداشتم و بعدها فهمیدم. همگی آن روز مشروب خورده بودیم و مست بودیم. بینمان درگیری شد و یکی از دوستانم از پشت دستانش را دور گردن کیوان حلقه کرد و دیگری هم پاهایش را محکم گرفت. اولین بار بود که کیوان را میدیدم و اصلا او را نمیشناختم. وسط دعوا، نفس کیوان تبدیل به خرخر شده بود.
من هم اشتباه کردم و دو مشت یکی به چانه و سر و یکی هم قفسه سینه کیوان زدم. کیوان همچنان خرخر میکرد و ما هم فکر کردیم او دارد فیلم بازی میکند. همانجا رهایشکردیم و چون ترسیده بودیم، با اتوبوس به همدان و بعد قروه و کردستان رفتیم. به خانوادهام چیزی از این ماجرا نگفتم. بهروز از خانه ما با تهران و خانوادهاش تماس گرفت تا سروگوشی آب بدهد که فهمید کیوان کشته شده و جسد را هم پلیس پیدا کرده است.
بهروز لابهلای حرفهایش خودش را لو داد که در درگیری و قتل کیوان دست داشته است. پلیس هم حکم گرفت و آمدند دنبال ما در کردستان.»
امیر ادامه میدهد: «راههای فرار را بررسی کردیم. گفتیم برویم عراق یا خانهای مخفی بگیریم، اما هیچکدام از این راهها عملی نبود و تصمیم گرفتیم خودمان را تحویل پلیس دهیم. دوباره از سنندج به رباطکریم تهران برگشتیم و بهروز به پلیس زنگ زد و بعد دستگیر شدیم. با هم قرار گذاشته بودیم که بگوییم کیوان به دلیل تزریق مواد مرده است، اما بهروز و سعید به من خیانت کردند و گفتند کیوان را من کشتهام.
بعد از مدتی متوجه شدم و حقیقت را به قاضی گفتم. برای اسماعیل حکم معاونت در قتل با ۱۰ سال حبس صادر شد و من و بهروز هم به جرم مشارکت در قتل قصاص گرفتیم. بهروز سال ۸۱ اعدام شد، سعید هم بعد از تحمل سه سال حبس آزاد شد اما به طرز عجیبی فوت کرد. ۱۳ سال از حبس من گذشته بود که خانوادهام با وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی مرا به طور موقت آزاد کردند و بعد سراغ دختری که دوست داشتم، رفتم.»
دومین پرونده قتل
دختری که امیر در مورد آن صحبت میکند، دختر رضای ۶۳ساله است اما دختر۱۷ساله که علاقهای به امیر نداشت به مادرش گفته بود امیر تلفنی یا در خیابان مزاحمش میشود. رضا که در جریان این موضوع قرار گرفته بود، از امیر به جرم مزاحمت برای دخترش شکایت کرد. رضا میگوید:« از این قضیه خیلی ناراحت بودم. یک روز جلوی دادگاه شهرستان دهگلان در سنندج، پدر و دو برادر امیر آمدند و با من درگیر شدند. مسعود ۲۴ ساله، یکی از برادران امیر هم وسط درگیری بود و چاقو داشت. من هم در آن شرایط هیچ چارهای نداشتم جز اینکه از خودم دفاع کنم و برای همین چاقوی مسعود را گرفتم و با آن ضربهای به قلبش زدم که متاسفانه باعث مرگ او شد. این اتفاق سال ۸۹ افتاد و بعد از مرگ مسعود فرار کردم و تا سه سال فراری بودم. در تهران کار میکردم و خرجم را در میآوردم. خانواده امیر گفته بودند تا من دستگیر نشوم، رضایت نمیدهند.
در این مدت مدام جایم را تغییر میدادم تا پیدایم نکنند، اما در نهایت، نمیدانم چطور شد که ماموران جایم را پیدا کردند وسال۹۲ دستگیر شدم. بعد ازدستگیری و محاکمه در دادگاه هم ۱۰سال حبس برایم بریدند که ۱۴ ماه در زندان قروه بودم و بعد به دلیل شرایط خانوادهام از قروه به زندان مرکزی سنندج منتقل شدم. خانوادهام خیلی تلاش میکردند رضایت بگیرند. تمام خواهران و برادران امیر موافق رضایت بودند و یک میلیارد تومان میخواستند که مبلغ دیه درخواستی را تامین کردم، اما بعد به من گفتند که از خانواده مقتول فقط امیر که در زندان است، رضایت نمیدهد.»
میانجیگری به سبک ستاد صبر
امیر که بعد از قتل برادرش دوباره به زندان بازگشته بود، حالا ولی دم برادرش هم محسوب میشد. از آن طرف هم رضا تلاش میکرد از امیر رضایت بگیرد، اما امیر حاضر به رضایت نبود و به گفته رضا پول بیشتری میخواست. پرونده گره عجیبی خورده بود اما خدا تقدیر دیگری رقم زده بود. از قرارمعلوم سهم امیر که باید رضایت میداد، ۲۸۵میلیون تومان بود اما خانواده رضا فقط ۲۵۰ میلیون تومان داشتند و نمیتوانستند پول بیشتری تهیه کنند. صلحیاران با امیر در زندان صحبت کردند تا شاید سهماش را کمتر کند، اما امیر راضی نشد و سهم دیه او هنوز به اندازه ۳۰ تا۴۰میلیون تومان کم بود. درهمان حین که صلحیار تلاش میکرد برای رضا رضایت بگیرد، ناگهان یادش آمد که دو سکه طلا برای روز مبادا در کیفش گذاشته است.
بلافاصله سکهها را روی باقیمانده سهم دیه گذاشت و پس از انجام این کار، امیر رضایت خود را اواخر دی ماه سال ۱۴۰۱ اعلام کرد. تا اینجای ماجرا هنوز صلحیاران خبر نداشتند که خود امیر هم به ارتکاب قتل در زندان بوده و تصور میکردند او به خاطر یک پرونده مالی درگیر است. امیر به آنها گفت حالا که برای این پرونده ازمن رضایت گرفتید، برای پرونده قتل من هم رضایت بگیرید تا آزاد شوم.
صلحیاران که متوجه ماجرا شده بودند، تلاش خود را برای آزادی امیر آغاز کردند. یکی از صلحیاران که به رباطکریم تهران رفته بود، به دایره اجرای احکام رفت و درمورد پرونده امیر با مسئولان صحبت کرد که با استقبال آنان مواجه شد. در نهایت و پس از برگزاری یکی دو جلسه، پرونده امیر هم مختومه و از اوایل بهار امسال آزاد شد و به آغوش خانوادهاش برگشت.»
با اینکه امیر و رضا از قصاص نجات پیدا کردهاند، اما صلحیار خیری که پیگیر آزادی امیر بود، هنوز هم نگران شرایط اوست و آنطور که گفته است، دنبال این است که برای امیر هم شغلی آبرومند و هم همسری مهربان پیدا کند.
نظر شما