به گزارش سلامت نیوز به نقل از عصرایران، هیچ کس در ایران به چنین بحرانی حتی فکر هم نمیکرد. آنهم ایرانی که ۱۳ سال خشکسالی را پشت سر گذاشته بود و همه فکر میکردند بارندگیهای دوم بهمن سال ۱۳۵۰ پایانی بر همه آن سالهای تلخ باشد. ولی چند روز بعد مردم فقط یک خواسته داشتند: خدایا برف بس است.
گزارش را اینجا ببینید
سال ۱۳۵۰ بود که ماه بهمن تازه آغاز شده بود. هوای ایران به سردی میرفت و ایستگاههای هواشناسی از ورود یک سامانه بارشی خیلی سرد خبر میدادند. اما این یک سامانه بارشی عادی نبود و هیچکس از غیرعادی بودن آن هم خبری نداشت. باد از آنچه فکرش را میکردند، سریعتر ابرها را به بالای آسمان ایران رساند و دوم بهمن ماه بارش برف در نواحی شمال و شمال غرب و غرب ایران آغاز شد.
ساعتی قبل از شروع برف، یک قطار مسافربری به مقصد گرگان به راه افتاده بود. هیچکدام از مسافران قطار نمیدانستند چه سرنوشتی در انتظارشان است. ترمینالهای اتوبوسرانی هم طبق معمول مسافرهای خود را سوار کرده و به سمت مقصدهای مختلف به راه افتاده بودند. خیلیها هنوز در جادهها بودند و در روستاها که بارش برف تازه آغاز شده بود، اهالی تصمیم گرفته بودند گلههایشان را هرچه زودتر به طویله برگردانند. همه تصور میکردند این یک بارش عادی مثل همه بارشهای قبلی خواهد و هیچکس آماده هولناکترین بارش برف نبود.
شدت بارش برف به حدی بود که در کمتر از ۶ ساعت تمام جادهای شمالی، شمال غربی و غرب ایران پوشیده از آن شد. قدرت دید کم شده بود و جادهها از آنچه فکرش را میکردند لغزندهتر شده بود. دمای هوا اما ناگهان به سرعت کاهش پیدا کرد. در زنجان به ۲۴ درجه زیر صفر، شهرکرد به ۲۷ درجه زیر صفر، فیروزکوه به ۳۶ درجه زیر صفر و در خراسان به ۳۷ درجه زیر صفر رسید. یعنی تنها یک درجه دیگر مانده بود که با دمای قطب جنوب برابری کند.
حرکت در جادهها دیگر امکانپذیر نبود پس ماشینها و اتوبوس متوقف شدند تا شاید پس از بند آمدن برف بتوانند به مسیرشان ادامه دهندبرف پس از ۲۴ ساعت هنوز با سرعت زیادی میبارید. چنین چیزی فقط یکبار و در دهه ۳۰ شمسی در ایران تجربه شده بود. توقفی در کار نبود و برف همچنان به باریدن ادامه میداد.
در تهران هم بوران برف شروع شده بود. آموزش و پرورش مدارس را به مدت سه روز تعطیل کرد اما تاکید کرد که در روز سهشنبه همه باید در مدرسه حاضر باشند. اما برفی که آمده بود خیال قطع شدن نداشت. حالا بحران داشت چهره واقعی خودش را نشان میداد. تعداد زیادی در جادهها مانده بودند و در روستاها هم جایی به جز خانههایشان نبود که پناه بگیرند. اما خیلی از آنها نمیدانستند که خانهها به زودی، آرامگاهشان خواهد شد.
قطار مسافربری کمی بعدتر در حالی که هنوز تلاش میکرد مسافرانش را به مقصد برساند، متوقف شد. آنهم در جایی که دیگر کسی جرات پیاده شدن از قطار را نداشت و فکر میکردند، شاید داخل قطار از سرما در امان بمانند.
پس از ۳۶ ساعت باریدن، کمی از سرعت بارش کم شد اما برف قطع نشد. آنهایی که در جادهها مانده بودند، با مرگ دست و پنجه نرم میکردند. ارتباط صدها روستا در استان آذربایجان غربی و شرقی با هم قطع شده بود. تقریبا هیچکس از حال هم خبر نداشت و از همه بدتر هیچکس نمیدانست چه اتفاقی برای اتوبوسها و ماشینهایی که در جاده ماندهاند افتاده.
با قطع شدن موقت برف کمکم خبرهایی از پیامدهای بارش شدید به گوش میرسید. اولین خبر هولناک منتشر شد. آن را ستاد نخستوزیری اعلام کرد. ۶۰ نفر در زیر بهمن خفه شدند. این تازه شروع ماجرا بود و هنوز هیچ کس از عمق حادثهای که رخ داده بود خبر نداشت.
حالا خبرهای بیشتری منتشر میشد. روزنامهها از گم شدن گروهی از دانشجویان و مدفون شدن ۵۳ نفر در مهاباد و در زیر بهمن خبر دادند. خیلی سریع خبر آمد که جادههای مهم ایران بسته شدهاند و عکسی منتشر شد که همه را وحشتزده کرد. عدهای داشتند، یک ماشین را از داخل برف بیرون میکشیدند.
بارش شدید ارتفاع برف در تمام مناطق روستایی شمالغرب تا مرکزی ایران به ۳ متر رسانده بود و در برخی مناطق حتی تا ارتفاع ۸ متر هم رسیده بود. ارتباط با ۳۷۵۰ روستا قطع شده بود که در این میان از ۲۰۰ روستا اصلا خبری نبود. در گردنه حیران تنها فقط ۲۰ اتوبوس با مسافران گیر افتاده بودند و بعدها همان مسافران تعریف کردند که دیدن یک اتوبوس چطور از کنترل خارج شد و به پایین گردنه سقوط کرد. راهآهن سراسری تقریبا تعطیل شد و همین باعث شده بود که کسی نتواند به داد قطاری برسد که در برف مدفون شده بود و همه مسافران و خدمه آن یخ زده بودند.
کامیونهای حمل مواد غذایی در جادهها مانده بودند و برای همین در شهرهایی مثل تهران، مواد غذایی پیدا نمیشد و تقریبا همه جا وضعیت فوقالعاده اعلام شده بود. اما مواد غذایی روی بار کامیونها باقی نماند و رانندهها قید بار خود را زده بودند و برای آنکه مسافران در جادهها تلف نشوند آن را میان مردم تقسیم میکردند.
تقریبا همه پروازها به ایران به حالت تعلیق در آمده بود و هواپیماهای خارجی مجبور شده بودند به جای فرودگاه مهرآباد در کشورهای دیگری فرود بیایند. در تهران شهر به هم ریخته بود و جلوی تمام فروشگاههای مواد غذایی مردم صف کشیده بودند. نمکپاشی آغاز شده بود اما توان امداد رسانی به اندازه شدت برفی که باریده بود، نبود.
۲۰ هزار نفر در روستاها به محاصره برف درآمده بودند و خبرهایی از بهمنهای هولناک در چالوس و پیرانشهر و رضاییه میرسید. خبرهایی که از کشته شدن ۱۰۰ها نفر در زیر این بهمنها خبر میداد. تعداد زیادی ناپدید شده بودند و هیچکس حتی بعدها هم نفهمید به چه بلایی بر سر بعضی اتوبوسها و مینیبوسهایی که ناپدید شده بودند آمد.
برف تقریبا بند آمده بود و حالا یخبندان شروع شد. تیغ گریدرها دیگر نمیتوانست بقایای برف یخ زده را بکند. بالاخره از روستاها خبر آمد. ۲۰۰ روستا به طور کامل در برف پوشیده شده بود و همه ساکنانشان در خانهها یخ زده بودند. خبرها همینطور هولناکتر میشد. توان امدادرسانی هنوز کم بود اما همه بسیج شده بودند تا به داد آنهایی برسند که هنوز در محاصره برف هستند.
نزدیک به دو میلیون احشام در روستاهها تلف شدند و این تنها بخش کوچکی از خسارتهایی بود که زده شد. قیمت مواد غذایی به شکل سرسامآوری بالا رفته بود. گوشت به کیلویی ۱۴۰ ریال و مرغ که ۷۵ ریال بود به ۱۰۰ ریال هم رسیده بود. تقریبا همه میوهها با ۳ برابر قیمت فروخته میشد و کمکم دیگری هیچ مواد غذایی برای فروختن وجود نداشت. کشتارگاه به طور کامل تعطیل شده بود و سرمای شدید میوههای مانده در ترهبار را از بین برده بود.
این شرایط دو هفته به طول انجامین و بالاخره این سامانه کشنده از ایران رفت. روزنامهها این تیتر را زدند: ما از چنگال دیو سفید گریختیم. و واقعا هم خیلیها از چنگال این دیو سفید گریخته بودند. چراکه بر اثر بارش برف در سال ۱۳۵۰ بیش از ۴ هزار نفر جان خود را از دست داده بودند. و خیلیها تا امروز هم جزء مفقود شدگان آن برف هولناک باقی ماندهاند. این برف بعدها به عنوان کشندهترین کولاک قرن در فهرست برترینها گینس به ثبت رسید و هنوز چنین برف سنگینی در هیچجای جهان این تعداد کشته به جا نگذاشته است.
نظر شما