سلامت نیوز:به سیاق همان نقل قول معروفی که میگوید «آنچه مرا نکشد، قویترم میکند»، دستش را گرفته روی زانوها و بلند شده است. از خانه پدر و بعد از خانه شوهری که غیبتش همیشه طولانیتر و سنگینتر از حضور گاه و بیگاهش بوده است.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه همشهری ،سرنوشت «آگرین»، حکایت خیلی از زنهایی است که کورسوی امید و سوسوی ستارهای در آیندهای نامعلوم را در شبهای تیره و تار سرنوشتشان روشن نگه داشتهاند. زنی قربانی کودک همسری که حالا سربلند از رنج روزگار، در هیئت زنی قدرتمند، با آبرو و با شهامت در روستاهای مرزی شناخته میشود. زنی که 6سال کولبری کرده و حالا رسالتش روشنگری خانوادههایی است که هنوز به زور سنت و تعصب اجدادیشان، دخترکان کم سن و سالشان را راهی خانه شوهر میکنند.
زنی که آرزوهای بالا و بلندی در سر دارد و از جهان امنتری میگوید که در آن تبعیض و تعصب جایی ندارد. زنی که حالا با روزگار کنار آمده، یا شاید روزگار با او، اما خوب میداند که چطور زخمها و رنجها را عقب براند و قوت جانش را جمع کند و آن را شریک شود با زنها و دختران شبیه به گذشته خودش. حالا او یک فعال اجتماعی است، برگ برنده زندگی دختران روستایی است، دخترانی به قول خانوادههایشان دم بخت که البته بخت یارشان میشود و زندگی رنگ دیگری برایشان رقم میزند.
ده سالگی ختنه شده، 13سالگی تن به ازدواج داده، 14سالگی طلاق گرفته و بعد از ازدواج ناکام دوم، عزم کولبری کرده است. این روایت تک خطی، قصه پر آب چشم زندگی«آگرین» است. یکی از دهها زنی که در روزگاری نه چندان دور، زور تعصب و فقر چربیده و زندگی و جوانیشان را قمار کرده است.چند ساعتی است که سپیده سر زده، دشت آرام است و کوهها صبور و سنگین در پیچ و واپیچ گردنهها جاخوش کردهاند. سوز سرمای اول صبح، پیچیده توی کوچهها؛ روستا آرام است؛ زنی دست 5 دختربچه قد و نیمقدش را گرفته و راهی خانه یکی از روستاییها شده است.
خانه کوچک است و هر کدام از همسایهها که دختربچه کم سن و سالی داشته، آمدهاند؛ در این خانه قرار است ختنه صورت بگیرد.«در روستای ما سالها قبل ختنه دخترها خیلی عادی بود. آن موقعها هیچ زنی نبود که ختنه نشده باشد، اتفاقی بود که باید برای تمام دخترها میافتاد البته نه به دلخواه که به اجبار پدر و مادر و خانواده»؛ آگرین یکی از همان 5خواهری است که در سوز سرمای پاییز 24سال پیش یکی از روستاهای پاوه، جلوی چشم خواهرها و تمام دخترهای همسایه ختنه شد. آن موقع، 10سال داشته و میگوید آن روز، سیاهترین روز عمرش بود.
یونیسف اعلام کرده تاکنون حدود 200میلیون زن و دختر در سراسر جهان ختنه شدهاند؛ سنتی که در ایران نیز تا حدودی رواج داشته و براساس مطالعات انجام شده، در استانهای هرمزگان، کرمانشاه، کردستان، آذربایجان غربی و جنوبیترین مناطق استان هرمزگان بیشتر دیده شده است.گرچه این روزها ختنه زنان به گستردگی سالهای پیشین نیست، با این حال، روزگار پرغصه آگرین و سایر زنان ختنه شده به پایان نرسیده است؛ «بعضیها میگویند گذشته فراموش میشود، چطوری؟ مگر ممکن است؟ ختنه ما غیرقابل بخشش بود، قبول داری؟» قبول دارم آگرین جان، قبول دارم... .هنوز رد غصه 20سال پیش را میشود توی صدایش شنید.
از کودک همسری تا کودک بیوگی
آگرین 6برادر دارد و 4خواهر؛ خانوادهای پرجمعیتاند، از کرمانشاه. کمتر از 3سال بعد از آن روز سیاه، آگرین مجبور به ازدواج با پسرعمهاش میشود؛ «13سالم نشده بود که با پسرعمهام ازدواج کردم. آن موقع هیچچیزی از ازدواج نمیدانستم، فکر میکردم فقط قرار است خانهام عوض شود، توی خانه پدرم همیشه کار میکردم؛ نان میپختم، دنبال گله گوسفند بودم و فکر میکردم بعد از عروسی اوضاعام بهتر میشود اما نشد».او حالا زنی است 44ساله.
زنی شبیه به لیلی، شبیه به روناک، شیرین، پرنگ و حناره و خیلی دیگر از دخترهای کردی که بهگفته خودشان در همان سن و سال کودکی راهی خانه شوهر شدند.میگوید:«متأسفانه در بعضی از مناطق کردنشین، دختران زیر 15سال را مجبور به ازدواج میکردند. توی فامیل و همسایههایمان خیلی زیاد این اتفاق میافتاد، هیچکداممان بچگی نکردیم، هنوز عقلرس نشده بودیم که فرستادنمان خانه شوهر.
من نخستین نفری بودم که در خانواده ازدواج کردم. سنم کم بود، شوهرم در تهران نظامی بود. مجبور شدم با پدرشوهر و مادر شوهرم زندگی کنم. شوهرم هر شش ماه، دو سه شب میآمد خانه و دوباره برمیگشت. من مدام کار میکردم، کارهای سخت، هم دنبال گله بودم، هم کارهای خانه را میکردم، زندگی برایم غیرقابل تحمل شده بود. او که عمهام هم بود، خیلی اذیتم میکرد. حتی نمیتوانستم با شوهرم تلفنی حرف بزنم.
او خودش تلفنی با پسرش همه حرفهایش را میزد و من اجازه نداشتم چیزی بگویم. شوهرم با اینکه دوستم داشت، درکم نمیکرد. میگفت نمیتوانم مادرم را بهخاطر زنم زیر پا بگذارم. میتوانم دوباره زن بگیرم اما اگر دل مادرم را بشکنم دیگر نمیتوانم به دستش بیاورم».آگرین قربانی کودک همسری در 21سال پیش است، با این حال، با گذشت سالها هنوز ماجرای پیشگیری از ازدواج کودکان در ایران چندان راه به جایی نبرده است.
چندسالی میشود که لایحه «منع ازدواج کودکان زیر ۱۳ سال»که از سوی معاونت امور زنان و خانواده رئیسجمهوری به کمیسیون لوایح دولت ارائه شده و همچنان در انتظار تصویب است. با این حال، در جدیدترین گزارش مرکز آمار با عنوان «وضعیت اجتماعی و فرهنگی ایران تابستان ١٣٩٩» که در 12بهمن سال 99منتشر شد، اعلام شده که در 3ماه تابستان سال گذشته، ازدواج ۹ هزار و ۵۸ دختر ۱۰ تا ۱۴ ساله ثبت شده است؛ آماری که نشاندهنده رشد 4/29درصدی ازدواج کودکان به نسبت بهار 99در ایران بوده است.
در حالحاضر، مطابق ماده ۱۰۴۱ قانون مدنی، ازدواج دختر زیر ۱۳ سال منوط به کسب اجازه از دادگاه و تعیین مصلحت کودک توسط دادگاه است. آگرین میگوید آن موقعها که از چیزی سر درنمیآورده، اما حالا فکر میکند بهدلیل کم بودن سنش و منع قانونی که میتوانسته بهوجود بیاید، ازدواجش ثبت رسمی نشده و با یک صیغه محرمیت مادامالعمر، ماجرا هم آمده بود. او کمتر از یک سال زندگی در خانه شوهر، البته بدون حضور شوهر را تحمل میکند و بعد پایش را میکند توی یک کفش که از این زندگی بیرون بیاید.
در 14سالگی، با همه دردسرها و مشقتها و غرولندها و حرف و حدیثهای خانواده و در و همسایه، پدر و شوهرش راضی به جدایی میشوند و آگرین دوباره برمیگردد به خانه پدر، بدون هیچ حق و حقوق قانونی و مهریه و حقوق دیگری؛ «آن موقعها طلاق خیلی سخت و بد بود. همه یک جور بدی به آدم نگاه میکردند. برگشتم خانه پدرم، پدرم هم سختگیر و یکدنده بود.
در 14سالگی، توی یک روستای کوچک بیوه شده بودم. 20و خردهای سال پیش، بیوه شدن مثل حالا نبود. آن موقعها طلاق خیلی زشت بود. پدرم میگفت چون بیوه هستی حق نداری از خانه بیرون بروی و آبروی ما را ببری. شاید باور نکنید اما من 10سال توی خانه حبس بودم. اجازه رفتن به خانه همسایه، اجازه رفتن به عروسی و عزا، حتی اجازه بردن گله گوسفند به صحرا را هم نداشتم. 10سال تمام فقط توی خانه کار کردم، آن هم برای آن همه جمعیت».
10سال آزگار، آگرین خانهنشین شده و جز اهالی خانه کسی را ندیده است. اما بعد فصل تازهای در زندگیاش باز میشود؛ فصلی که این بار رنج بیشتری به همراه دارد؛ «بعد از 10سال، یکی از همسایهها آمد خواستگاریم و پدرم هم قبول کرد. خانه ما و شوهر دومم فقط 3متر فاصله داشت اما من چون پایم را از خانه بیرون نگذاشته بودم حتی یکبار هم او را ندیده بودم. پدرم خانه گمان* بود و اصرار داشت که هیچ حرفی، مطلقا هیچ حرفی تا قبل از عقد و حلال شدن نباید با هم بزنیم. من تازه بعد از عقد، شوهرم را دیدم. 3ماه از عروسیمان که گذشت، شروع کرد به خانه نیامدن.من حامله شده بودم و شوهرم عین خیالش نبود. شبها به ندرت میآمد خانه و همان موقع بود که فهمیدم اعتیاد دارد و قاچاقچی موادمخدر است».
رنج روزگار تمامی ندارد، هرقدر هم که مقاومت کنی، سرنوشت محتوم عالم راه خودش را باز میکند. آگرین از حال و هوای آن روزها میگوید، از روزی که دید با شکم برآمده، خانه خراب شده و اینبار راه برگشتی ندارد؛ « نمیتوانستم تحمل کنم که شوهرم فروشنده مواد باشد. میخواستم برگردم خانه پدرم، اما پدرم راضی نشد. گفت شوهرت آبروی ما را برده و تو هم دیگر حق نداری بیایی خانه ما. شوهرم مدام بازداشت میشد و چند سال میافتاد زندان.اما تا عفو میخورد و آزاد میشد دوباره همان کار را میکرد. من هم عقل درستی نداشتم، دوباره حامله شدم، اما همهچیز بدتر شد. شوهرم اغلب زندان بود، حتی وقتی که دخترم به دنیا آمد. خودم گلیم بچههایم را از آب بیرون میکشیدم، نان میپختم، باغ مردم را اجاره میکردم و همه کاری میکردم. 16سال به این زندگی ادامه دادم، حالا 4 سال است که دوباره طلاق گرفتهام. چند وقت پیش حساب کردم و دیدم از این 16سال زندگی با شوهر دومم، او 13سال و 8ماهش را در زندان بوده است!»
کولبری، تنها راه حیات
کوههای کردستان به اندازه زیباییشان بیرحماند. بهخصوص در سوز و سرما و سپیدی زمستان. کوههایی که کولبرها در دلشان پیچ و تاب میخورند و گاه جان میان لب و دندان میفشارند؛ اغلب مردها. اما حالا که چرخ روزگار کندتر و سختتر جلو میرود، شیرزنهای کرد هم رخت و قبای مردانه به تن میکنند و دل به کوه میسپارند.
آگرین یکی از نخستین زنهایی است که بازی زندگی، از 6سال پیش، او را کوله به دوش کرده است؛ «از خانه پدر محروم شده بودم و خودم بودم و بچههایم. رفتم مدرک خیاطی گرفتم و بچهها که از آب و گل درآمدند، رفتم سراغ کولبری. من کم سن و سالترین زنی بودم که کولبری را شروع کردم. دیگر هیچ راهی جز کولبری برای پرداخت اجاره خانه و قبض و قرضهایم نمانده بود. بهخصوص زمستانها که کشاورزی هم تعطیل میشد و دیگر نمیشد هیچ کاری کرد».
اولش نان میبردند لب مرز عراق و همانجا میفروختند؛«یک شب با یکی از دوستانم تا صبح توی خانه من نان پختیم و صبح راهی کوه شدیم.خیلی میترسیدیم. هر کداممان حدود 40کیلو بار داشتیم، کولهمان سنگین بود، برف و کولاک بود، دست و پایمان یخ کرده بود، رفته بودیم سمت مرز پاوه. از مین و شلیک مرزبانها میترسیدیم، اما مگر چارهای بود؟ هر بار با هزار استرس و بدبختی میرفتیم و 150تا 170هزار تومان دستمان را میگرفت. برای من پول زیاد و باارزشی بود، اجاره خانه را میدادم و قرضها را.البته بعضی روزها هم مامورها بارمان را توقیف میکردند و آن روز بدون هیچ درآمد و با دست خالی و غمزده برمیگشتیم».
آگرین و دو سه زن همراهش با مردها همسفر میشدند و در این 6سال کولبری، کسی مزاحمتی برای آنها ایجاد نکرده است؛ گرچهکسی جرأت مزاحمت را هم نداشته: «لباس مردانه میپوشیدیم و کول روی کولمان میگذاشتیم. به ما میگفتند شیرزنان کرد. طوری رفتار میکردیم که انگار فرقی با مردها نداریم. آن موقع سه چهار تا زن بیشتر نبودیم اما حالا کولبری زنها هم زیادشده، وقتی یک کیلو موز شده 60هزار تومان، وقتی بچه آدم دلش بخواهد چه کار کنیم، مدیون سفره بچههایمان شویم؟»
آگاه شوید و مقاومت کنید
قصه آگرین، فصل مشترک خیلی از زنان است؛ زنانی قربانی فقر و تعصب. گرچه بخت با خیلیهایشان یار بوده و بعدها توانستهاند خودشان را از زیر بار سنگین سنت و تعصب کورکورانه اجدادشان که بهمراتب سنگینتر از کولههای روی دوش است بیرون بکشند. آگرین با زخم روزگار دست و پنجه نرم میکند با این حال، یکی از موفقترین و تواناترین زنهای روستاهای اطراف پاوه است.
او حالا بهعنوان یک فعال اجتماعی برای آگاهی بخشی زنان و دختران فعالیت میکند. مادرها را از ختنه دخترانشان منع میکند و هرجا که حرف و حدیث ازدواج دخترکان کم سن و سال را میشنود، میشود آینه تمامنمای آینده آنها و مادر و پدرها را راضی میکند تا از ازدواج دخترهای کم و سن و سالشان منصرف شوند؛ «دختر خودم حالا 12ساله است، حالا به نسبت قبل ختنه زنان خیلی کمتر شده اما باز هم هنوز بعضی از خانوادهها این کار را میکنند. من هر کدام از آشناها و اقوامی که دختر دارند را مدیون کردهام که با دخترهایشان این کار را نکنند.
خیلیها هم راضی میشوند. تا میتوانم با همسایهها و فامیل و محلیها حرف میزنم و متقاعدشان میکنم. تا حالا جلوی چند نفر از فامیل را گرفتهام و این راه را هم ادامه میدهم. حالا ازدواج دخترها در سنین کودکی رواج دارد. ازدواج زیر 20سال که خیلی زیاد است. من تا جایی که میتوانم خانوادهها را راضی میکنم که دست از این کار بردارند.حتی با دخترها هم حرف میزنم که راضی به ازدواج زودرس نشوند. تشویقشان میکنم که درس بخوانند، باسواد شوند و آن وقت خودشان میتوانند در برابر این سنتهای اشتباه، مقاومت کنند».
* این صفت را برای مردی که نسبت به همسرش دچار شک و سوءظن شدید و بیمارگونه باشد بهکار میبرند.
نظر شما