سلامت نیوز: نه كسی آنها را مطلع كرد، نه كسی جویای نظرشان شد و نه كسی حتی از آنها كسب اجازه كرد، آمدند، زمینها را كمی خریدند و كمی گرفتند، جاده كشیدند و حالا گفتهاند كه مهر كه به سر برسد، تهماندههای مسموم سرب و روی را روی همین خاكی دفن خواهند كرد كه زمینهای كشاورزی آنها، خانه و كاشانه آنهاست.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد ، آن سوی جاده ماهنشان-زنجان، در مسیر سیلاب و در حوالی زنجانرود كه به قزلاوزن ختم میشود، سردهات جعفری، اندآباد، صیفآباد، كهاب، دولانآب، سردهات شیخلر، رجین و قموشآباد، هزار و 500 خانواده از اهالی این روستا حالا در آستانه میزبانی ناخواسته از پسماندهای سرب و روی هستند، حالا داستان روستای «مرصع» زنجان عینا در این نقطه تكرار میشود، مردم ناراضی و نگران و مسوولانی كه حتی از ارایه كوچكترین توضیحی سر باز میزنند.
این میزبانی تحمیلی تاكنون به دو تجمع گسترده اهالی روستا منجر شده است؛ یكبار 150 و بار دیگر حدود 90 نفر از مردم این روستا در برابر بولدوزرها، كانكسها و مستشارانی جمع شدند كه در برابر صدای بلند اعتراض اهالی میگفتند كه «پولش را میدهیم، چاه عمیق میزنیم.»
دو تن از اهالی روستاهای سردهات جعفری روایت ماهها اعترض و نامهنگاریهای بیپاسخ خود را با در میان گذاشتند. فشار فراوان نیروهای مقابل، این دو تن را از اعلام نام و نشان حقیقی خود باز میدارد، با وجود این، ترس از زندگی در جوار پسماندهای سرطانزا و ناامیدی از پاسخگویی آنها كه مسوولند، وجه مشترك صحبتهای هر دو تن است. در این گزارش به درخواست این اهالی، نام راویان تغییر كرده است.
آقا احمد: ما حق سكوت نمیخواهیم«۵۶ هكتار زمین كشاورزی خریدند، اول گفتند كه قرار است داروی گیاهی بكاریم، بعد كه جاده را كشیدند تازه فهمیدیم چه خبر است.» آقا احمد ۴۰ سال را رد كرده، ساكن روستای سردهات جعفری است و بارها میگوید كه كسی آنها را خبر نكرد، كسی جویای نظرشان نشد، كسی به آنها حقیقت را نگفت و مردم روستا خودشان متوجه شدند كه پس كار شبانه كارگران، چه رازی نهفته است. آقا احمد زمینهای اطراف را بسیار حاصلخیز میداند، میگوید: حبوبات، گندم، جو و تربار در این خاكی میروید كه قرار است شیرابه كیكهای سربی روی آن انباشته شوند.
«چطور متوجه شدید؟»، «فصل كاشت جو نبود، برداشت كرده بودیم و بعد از برداشت كسی به زمین بالا سر نمیزند. وقتی برای شخم زدن زمینهایمان رفتیم، تازه كانكسها و ماشینهایشان را دیدیم.» به گفته آقا احمد، متولیان امر، در ابتدا وعده داده بودند كه این زمینها صرفا برای كشت كشاورزی از روستاییها خریداری میشوند. بعد از خرید ۵۲ هكتار از زمینها، سایر زمینهای اطراف بدون معامله با زمینداران و كشاورزان به آن ۵۲ هكتار الحاق شد. حالا زمان آن رسیده بود كه متولیان كاشت گیاهان دارویی را فراموش كنند.
با كشیدن جاده و عیان شدن موضوع، صدای اعتراض اهالی بالا رفت. آقا احمد میگوید كه هر روز یا آدم میفرستادند یا تماس میگرفتند و میگفتند كه پولتان را میدهیم، به شما چاه آب میدهیم، به شما امتیاز میدهیم، اما نه آقارضا و نه دیگر اهالی از هزار و ۵۰۰ خانوار این ۱۵ روستا به این امتیازها دل خوش نمیكرد، آنها میدانستند كه در آن دشت حاصلخیز كه آسمان نیز گشادهدست است، كافی است یكبار باران ببارد تا شیرابههای سمی پسماندها جاری شوند، هر آنچه در مسیر هست را بخشكانند و بعد سرریز زنجانرود و قزلاوزن شوند.
آقا احمد میگوید: «سطح چاه آب ما بالاست، اینجا همه زمین حاصلخیز است، دپو كه بیاورند، سرطان در چاههای ما بالا میآید، سرطان به خیار و گوجه و گندم ما میرسد، سرطان میرود تا قزلاوزن و كل رودخانه را مسموم میكند. فاجعهای بزرگ در انتظار همه ماست.» آقا احمد نیز مثل سایر اهالی تهدید شده است كه اگر امتیازها را نپذیرد و زبان سرخ بگشاید، در كمترین مدت پشت میلههای زندان خانهاش میشود. با وجود این، اهالی این روستا تاكنون دست به دامان نامهنگاری شدهاند و فرصت كوتاه باقیمانده تا انتهای مهر را آخرین زمان برای تلاش میدانند: «آنها گفتهاند تا سر برج اولین محموله دپو را میآورند، از ما چه میخواهند؟ یا خفه شویم، یا امتیاز بگیریم.»
آقارضا: ما خانه خودمان را میخواهیم «از اواسط تیر ماه حدود ۵۰ هكتار زمین خریدند و مابقی را غصب كردند، یكی از آن زمینهای غصبی زمین ماست، یك هكتار از میان زمین راه كشیدهاند. هر جا كه میروم به من میگویند كه حق اعتراض ندارم و هر كسی كه اعتراض كند با ما طرف است.»
فاصله یك متری زمین آقارضا و همسایه، حالا به جادهای خاكی بدل شده كه قرار است از میان آن روزانه ۲۰ هزارتن پسماند سرب و روی بگذرد، پسماندی كه عملا تر است و شیرابههای آن از درز كامیونها و ابركشها نفوذ خواهند كرد و قطرههای سرطان و مرگ را روی زمینهای كشاورزی به جای خواهند گذاشت. آقا رضا میگوید كه تمام نیكپی محصولات تربار خود را از این منطقه تامین میكنند، اگر پسماند سرب و روی در این زمینها دفن شود، عملا سرطان آینده شوم تمام مردم منطقه، چه بسا، مردم استانها و شهرهای دیگر شود.
دلیل این امر را آقارضا در بستر سیلابی میداند كه در غیاب پژوهشهای متولیان امر نادیده گرفته شده است. این بستر سیلابی در بهار و پاییز آبهای سطحی را به جان میخرد و تا زنجانرود پیش میرود، این بستر زمینی و زیرزمینی دقیقا از میان محوطهای پیش میرود كه محل دپوی ضایعات درنظر گرفته شده است.
پس از غصب زمین، پس از اینكه زمین را صاف كردند، شن و ماسه را ریختند و بولدوزرهایشان را از آن مسیر به محوطه مفروض بردند، به آقارضا پیشنهاد كردند كه میتواند در قبال آن یك هكتار زمین یك یا نهایتا دو میلیون تومان پول بگیرد، اما آقارضا خواهان آن دو میلیون تومان نیست، میگوید هر كسی كه در بخش الكترولیز شهرك تخصصی روی كار میكند، موهایش ابتدا سپید میشود، بعد دندانها یكی پس از دیگری میافتند و بعد چروكهای عمیقی میان پوست لانه میكند.
آقارضا كه حالا پنجاه سال را هم رد كرده است، میگوید كه آنها به جای اینكه مشكل را حل كنند، «مشكل را جابهجا میكنند.» پیش از این اعتراض و لابههای مردم بود كه پس از سالها مسوولان را واداشت تا پسماندهای سرطانزای سرب و روی را از محدوده شهر زنجان بیرون ببرند، اما حالا به جای اینكه محل دفن این زبالههای خطرناك با دانش و تامل انتخاب شده باشند، صرفا دپوهای سرب و روی به مكان دیگری حمل میشوند.
آقارضا از مخاطرات حمل این پسماندها در جاده میگوید، از شیرابهای كه از آنها روان خواهد شد، از مسیری كه هر روز معبر تردد كامیونهای حامل پسماندهای سرب و روی خواهند بود و از تراكم ماشینهایی كه میان این حاملان سرطان گیر میكنند و هوای مسموم را به درون ریهها میكشند، او میگوید: «شنیدهام كه این مجتمع روزانه پنج هزارتن خروجی پسماند دارد، پنج هزارتن چند كامیون میشود؟پنج هزار تن روزانه تا كجا بالا میرود و چه كوه بزرگی از پسماند را كنار زمینهای كشاورزی ما میسازد؟» آقارضا نیز در این روزهای آخر كار از دست مباشران، آدمها و واسطهها كلافه شده است، از سویی به او نهیب میزنند كه حق اعتراض ندارد، از سویی به او میگویند كه اگر سكوت كند، بعدها از پورسانت این انتقال پول خوبی به جیب خواهد زد.
آقارضا اما نه پول را میخواهد و نه پورسانت را، او دشتی را كه در آن به دنیا آمد، در آن زندگی كرده و پدر شده را به همان شكل قبلی میخواهد، دشتی سرشار از ردیف درختها و انبوه دستههای طلایی گندم كه زیر باد میرقصند، در انتها میگوید: «اگر پسماندها بیایند، ما روستاییها چارهای جز مهاجرت نداریم، كجا برویم كه كشاورزی كنیم؟ كجا زمین بخریم و كجا زندگی كنیم؟ اینجا خانه ماست، خانه ما را میخواهند بكنند كوه زبالههای خطرناك، كسی هست كه صدای ما را بشنود؟»
نظر شما