سلامت نیوز: از قزوین آمده. جوان لاغراندام و میانه قدی است. تکیه زده به دیوار درمانگاه اعصاب و روان. نگاهش را به زمین دوخته و بیتفاوت به سر و صداهای اطراف نوک پای راستش را همچون میخ به زمین میکوبد بدون هیچ توقفی. معلوم نیست توی سرش چه میگذرد.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از ایران ،شاید ناراحت است از این حضور. شاید به خانه فکر میکند، شاید هم غرق در توهمات! چند لحظه بعد نوبتش میشود. مرد سن و سال داری که آنطرفتر نشسته از جایش بلند میشود و دست پسر جوان را میگیرد و میرود اتاق روانپزشک. آدمهایی که در سالن درمانگاه ایستادهاند به نظرم دو دستهاند، دستهای که بیصدا با چهرههایی غمگین و بیروح انتظار میکشند و دستهای که مدام در حال اعتراض و درگیری با اطرافیان خود هستند.
دختر ۲۰ سالهای به نام مهسا که همراه پدر و مادرش از سمنان آمده بلند بلند حرف میزند.
خانوادهاش را متهم میکند به بیرحمی. لحظهای بعد صدایش تبدیل میشود به فریاد. «چی میخواین از جونم. چرا میخواین بهم تلقین کنین که مشکل روحی و روانی دارم، بخدا من چیزیم نیست، سالم سالمم. اگه هم چیزیم باشه شما باعث شدین. اونقدر قرص و دارو ریختین توی حلقم که دیوونم کردین. شما میخواین منو توی تیمارستان بستری کنید تا از دستم راحت بشین.» مادر دختر سعی میکند او را آرام کند. چهرهاش از خجالت سرخ و سفید شده است. هر از گاهی اطراف را نگاه میکند و وقتی چشمهای متعجب را میبیند بیشتر خجالتزده میشود؛ شاید هنوز نمیداند همه آدمهایی که اینجا هستند برای درمان مشکل روحی و روانی آمدهاند.
مهسا وقتی آرامتر میشود، پدر دستش را میگیرد و با هم میروند چرخی در محوطه بزنند. مادر مهسا گریه میکند. با گوشه روسری اشکهایش را میگیرد. کنارش مینشینم و دلداریش میدهم. زن مهربانی است. از دار دنیا فقط همین یک بچه را دارد. سالهاست غصه دخترش را میخورد. موهایش از غم بیماری دختر جوانش سپید شده است. پیش از اینکه سؤالی درباره بیماری دخترش بپرسم سفره درددلش را برایم باز میکند:«دخترم سالهاست این مشکل را داشته و ما این موضوع را نمیدانستیم. از ۱۲ سالگی گاهی خیلی خوشحال بود و گاهی افسرده میشد، فکر میکردم بخاطر دوران قاعدگی است تا اینکه از زمان دبیرستان وضعیتش بد وبدتر شد و افت شدید تحصیلی پیدا کرد. دخترم گاهی به خودش آسیب میزد و من و پدرش آنقدر نگران این وضعیت شدیم که او را پیش دکتر روانپزشک بردیم. دکتر بعد از کلی مشاوره گفت که دخترم دو قطبی است. همه این مشکلات یک طرف، هزینههایی که باید بپردازیم هم یک طرف. ما برای هر شب بستری شدن باید دستکم ۸۰۰ هزار تومان پول بدهیم، یعنی برای ۱۰ شب به اضافه هزینههای خودمان ۱۰ میلیون تومان خرجمان میشود. بیمهها هم هزینه درمان بیماران روحی و روانی را پوشش نمیدهند. قبلاً دفترچه سلامت داده بودند که آن هم از دور خارج شد.»
به گفته این مادر، آنها سالی چندبار دخترشان را در این مرکز درمانی بستری میکنند.البته آنها برای معاینه و درمان بیماری دخترشان هر ۳ ماه یکبار از سمنان به تهران میآیند چراکه بیمارستانهای این شهر با مشکل تأمین تخت روانپزشکی روبهرویند و اگر کسی وضعیتش حاد شود باید به شهرهایی همچون تهران و اصفهان برود.
منشی اسم مهسا را میخواند و مادرش میدود به محوطه تا دخترش را صدا کند. پسر جوان و پدرش از اتاق دکتر بیرون میآیند. پسر به پدرش میگوید که نمیخواهد توی بیمارستان بستری شود. التماس میکند که او را به خانه ببرد. چشمهای پدر سرخ شدهاند. پدر میخواهد پسر را راضی کند:«پسرم اگر این بار بمانی خوب خوب میشوی. برایت ماشین میخرم. حتی برایت زن می گیریم.» پدر به پسرش وعده و وعید میدهد و جوان بیاعتنا به حرفهای پدرش میگوید:«اینجا خطرناکه. میترسم مرا بکشند. شبها از ترس نمیخوابم، منتظرم کسی بیاید و خفهام کند، اقلاً یک چاقو به من بده تا از خودم مراقبت کنم.»
از پرستاری که شاهد مکالمه پدر و پسر است، درباره این احساس میپرسم. لبخند تلخی میزند و میگوید:«بیماریهای روانی به دو دسته اختلالات سایکوتیک و نوروتیک تقسیم میشود. در اختلالات سایکوتیک، بیماران تصور میکنند که کسی قصد کشتن آنها را دارد یا صداهای عجیب و غریبی میشنوند. آنها در مقابل این صداها و دستورات توهمی ناتوان هستند. متأسفانه برخی خانوادهها توجهی به این مشکلات روحی و روانی ندارند و برای کنترل چنین رفتاری به فرزند خود مواد مخدر میدهند. این بیماران باید در بیمارستان بستری و با دارو درمان شوند.»
با این حرف پرستار یاد مرد جوانی افتادم که سال ۹۲ در محلهای از اسلامشهر دختربچه ۳ سالهاش را به قتل رسانده بود. با او در بخش اورژانس بیمارستان روزبه روبهرو شدم. پاهایش را به تخت زنجیر کرده بودند. همینطور پشت به پشت سیگار میکشید و بالای سرش ابری سفید رنگ درست کرده بود. از او درباره قتل پرسیدم و او با خونسردی کامل گفت صدایی را میشنیده که به او فرمان داده دخترش را به بیابان ببرد و برای شیطان قربانی کند. او از کرده خودش پشیمان نبود و ادعا میکرد صاحب آن صدا از او راضی است.
زن ۵۰ سالهای به نام زهرا که خواهر ۲۵ سالهاش را از بابل به این درمانگاه آورده از هزینههای سرسامآور رفت و آمد میگوید. «اگر بیمار روحی و روانی دچار حمله عصبی شود هیچ آمبولانس بخش دولتی حاصر نمیشود بیمار را به بیمارستان منتقل کند و چارهای نیست که از آمبولانس بخش خصوصی درخواست کمک کنیم که دست کم
700 تا 800 هزار تومان پول میگیرند. سال پیش که خواهرم حالش بد بود و میخواستیم او را تهران بیاوریم مجبور بودیم یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان به راننده آمبولانس پول بدهیم. همه اینها باعث میشود که هر بار نتوانیم بچه خواهرم را به تهران بیاوریم. این هزینههای رفت و آمد و بستری برای آدمهایی مثل ما که درآمد کمی دارند، خیلی سنگین است. شاید به همین خاطر است بعضی از خانوادههایی که فرزند بیمار روانی دارند ترجیح میدهند به پزشک مراجعه نکنند.»
از آدمهایی که خود را از مناطق دور و نزدیک به بیمارستان روانی ایران رساندهاند درباره مشکلاتشان میپرسم و همگی از تحت پوشش نبودن هزینه درمان، کمبود شدید تختهای روانپزشکی در شهرهایشان گلایه مندند. آنها مجبورند برای درمان عزیزانشان کیلومترها از شهرشان دور شوند و روزها بلکه هفتهها مقابل بیمارستان چادری به پا میکنند به امید بهبودی. اما آنجای داستان تلخ و دردناک است که برخی خانوادهها، فرزند دو قطبی یا پارانویید خود را بخاطر غیرقابل تحمل بودن وضعیت بیمارشان رها میکنند. تعداد کسانی که سایکوتیک دارند و در سطح شهر رها شدهاند یا در مراکز روانپزشکی بستری هستند کم نیستند؛ آنها از سوی خانواده طرد شدهاند.
یکی از کسانی که نمیخواهد اسمی از او در این گزارش برده شود پرده از حقیقتی تلخ که خود شاهد آن بوده، برمیدارد: «سال پیش یکی از اقوام نزدیکم که پسر دو قطبی داشت و سالها از او مراقبت میکرد را به بیمارستان امینآباد برد و دیگر سراغ او نرفت. وقتی از او پرسیدم چرا بیخیال پسرش شده، جواب داد که دیگر تحمل نگهداری از او را ندارد. این ماجرا خیلی ناراحتکننده است ولی خیلیها نمیتوانند این موضوع را درک کنند برای مثال رسیدگی به کسی که بیماری کلیوی دارد و هر هفته دیالیز میشود با بیمار روحی و روانی بسیار متفاوت است و از طرفی چون بیمار دوقطبی هیچ آگاهی از بیماری خود ندارد در برابر درمان یا رسیدگی مقاومت میکند و شرایط را برای خانوادهاش سخت یا غیرقابل تحمل میکند.»
او در ادامه میگوید: «بیمارهای روانی را که تحت درمان قرار میگیرند و گذشته از تحمل بسیاری از مشکلات با مشکل بیکاری هم روبهرو هستند یعنی کسی به آنها کار نمیدهد و این موضوع باعث ناامیدی و افسردگی بیشتر آنها میشود. خب این دسته از بیماران که در حال درمان و بهبود هستند نباید در شغلی مشغول به کار شوند؟ متأسفانه نگاه جامعه به این افراد اصلاً نگاه خوبی نیست و باید این نگاه تغییر کند.»
این روانشناس به مشکل تأمین داروی بیماران مبتلا به اختلالات روانپزشکی هم اشاره میکند اینکه قیمت بالای دارو مشکل اصلی این بیماران است. آنها برای تهیه تنها یک هفته مصرفشان کم کم 600 هزار تومان بابت دارو پرداخت میکنند. این در حالی است که اگر بیمار روانی داروهایش را مصرف نکند با عودهای مکرر بیماری مواجه میشوند که ثمره آن خودکشی، دیگر کشی و هذیانهای بیوقفه است. همه اینها را به هزینه گران بستری در بیمارستان روانپزشکی هم اضافه کنید. خانوادهای که ماهانه 800 هزار تومان در آمد دارد مجبور است برای جلوگیری از عود بیماری، فرزندش را بستری کند. ما اینجا مریضی داریم که مادر، خواهر، پدر و برادرش را کشته و خالهاش از او مراقبت میکند. این بیماران معمولاً هیچ جوره راضی نمیشوند بیایند بیمارستان و بستری شوند حالا بماند که انتقال شان به اینجا هم هزار و یک دردسر دارد.
از او درباره تعداد مراجعه کنندگان به این مرکز روانپزشکی در حاشیه شهر تهران میپرسم: «روزانه بین 200 تا 300 بیمار سرپایی به درمانگاه بیمارستان روانپزشکی ایران مراجعه میکنند اما روزهای سهشنبه، یکشنبه و چهارشنبه تعداد مراجعه کنندگان به 400 نفر هم میرسد، بیشترشان بیماریهای مزمن و کرونیک دارند که تا آخر عمرشان با بیماری خود درگیرند.»
یکی دیگر از روانشناسان مرکز روانپزشکی ایران ادامه حرفهای همکارش را میگیرد و درباره اختلالات روانی توضیح میدهد: «اختلالات روانی بر دو دسته تقسیم میشوند. اختلالات سایکوتیک و نوروتیک. بیماران نوروتیک از افسردگی بعد از زایمان، سوگ، اضطراب حاصل از امتحان یا اختلالات جنسی و... رنج میبرند اما در مبتلایان به اختلالات سایکوتیک ارتباط بیمار با واقعیت قطع میشود. علائم خاص این بیماران توهم، هذیانها و باورهای غلط شان است. توهم شدید در این بیماران این افکار را در ذهن شان پرورش میدهد که برای مثال مادرشان قصد کشتن شان را دارد و آنها زودتر پیش دستی میکنند. آنها صداهایی را میشنوند که دستور کشتن دیگران را صادر میکند که البته بیماران سایکوز در مقابل این صداها ناتوانند و میگویند دست خودشان نیست.
اختلال سایکوز یا به قول قدیمیها جنون جوانی پایه ژنتیک دارد. فرزندان بیماری را از پدر یا مادر به ارث میبرند بطوریکه روانشناس یا روانپزشک بعد از مشاوره از خانواده بیمار میخواهد همگی برای ویزیت به درمانگاه مراجعه کنند. اغلب مادران در مشاوره روانپزشکی عنوان میکنند بچه شان در سنین بلوغ خیلی آرام بود و اصلاً حرف نمیزد بعد از آنکه در سن نوجوانی افت نمره پیدا کرده و مشکلاتش در مدرسه تشدید و اخراج شده به راه حلهای درمان روی آوردهاند در حالیکه همه اینها علامت بیماری بوده و خانوادهها به دلیل نداشتن سواد سلامت روانی متوجه مشکل فرزندشان نمیشوند. خانوادهها سواد سلامت روان ندارند برای مثال بچهای که تند تند دستشویی میرود سریع او را برای آزمایش ادرار به پزشک میبرند اما هیچ وقت به بیماری روانپزشکی توجه نمیکنند و نمیدانند بخشی از رفتارهای بیماری روانپزشکی در طول روز و به شکل تکرر ادرار اتفاق میافتد یا اینکه بسیاری از والدین عنوان میکنند که بچهشان«ای دی اچ دی ای» دارد این اصطلاح امروزه بین خانوادهها باب شده است در حالیکه همین کودکان در بزرگسالی اختلال خلقی پیدا میکنند که کار درمان شان به مراتب سختتر است. البته عدم آگاهی در قشر پایین جامعه زیاد دیده میشود. فرض کنید اگر تلویزیون راجع به بیماری زنان برنامهای پخش کند مادر پای برنامه مینشیند ولی اگر راجع به اختلالات روانی یا اعتیاد حرف بزند کسی پای آن برنامه نمینشیند هنوز هم حرف زدن راجع به اینها استیگما (برچسب خوردن) است.»
به گفته این روان درمانگر مواد مخدر عامل مهم دیگری برای عود بیماریهای روانپزشکی است. دسترسی راحت و ارزان بویژه به ماده مخدر شیشه موجب شده حتی کودک 10 ساله هم به این مرکز مراجعه کند. البته رشد کودکان در ساختار معیوب به این مسأله دامن زده است.برای مثال پدر خانواده برای اینکه بتواند به آسانی موادش را مصرف کند فرزند و همسرش را معتاد میکند. همین بچهها وقتی به سن نوجوانی میرسند تریاک ارضای شان نمیکند و سراغ محرکها میروند. درصد زیادی از مصرف کنندههای شیشه بعد از ترک شیشه تا آخر عمر مبتلا به بیماری سایکوتیک یا اسکیزوفرنیا میشوند بنابراین عوامل محیطی نیز موجب عود و بروز ابتلا به اسکیزوفرنیا میشود البته داشتن پایه اختلال روانی این بیماران را به مصرف مواد ترغیب میکند. علاوه بر بیماران اسکیزوفرنی، مبتلایان به شخصیت مرزی هم دنبال همه جور مخدر میروند. والدین نوجوانان مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و دو قطبیها اغلب از روابط متعدد جنسی فرزندان شان ابراز نگرانی میکند و مدام ترس از ابتلای فرزند بیمارشان به به ویروس اچ ای وی دارند.»
یکی از پرستاران این را هم میگوید که همراهان بیماران برای بیماران مبتلا به دو قطبی واسکیزوفرنیا مواد مخدر و چاقو میآورند که از خودشان مراقبت کنند. او تعریف میکند؛ یک روز جلوی ایستگاه پرستاری ایستاده بودم یکدفعه یک نفر چاقو را زیر گلویم گذاشت. هر اتفاقی برای ما اینجا بیفتد مقصر خودمان هستیم ما میدانیم آنها کارت قرمز دارند حتی اگر قتل هم کنند دو ماه بعد آزاد میشوند. البته اختلالات روانی با دارو قابل کنترل است آنها وقتی دارو مصرف میکنند کاملاً مثل آدم عادی اند. برای مثال یکی از بیماران بستری در بخش که پدرش رئیس بخش جراحی قلب در امریکا است به قدری آگاهی پیدا کرده که توانسته خیلی خوب بیماریاش را مدیریت کند.
محمد 43 ساله همراه مادرش از محمد شهر کرج به درمانگاه مرکز روانپزشکی ایران آمده است. او را بعد از آنکه از اتاق معاینه روانپزشک بیرون میآید میبینیم. تند تند شروع میکند به گلایه کردن: « خانم 43 سال سن دارم تا حالا نتونستم جایی کار پیدا کنم. درسته که کارت قرمز دارم اما وقتی داروهامو بخورم مثل آدم سالم میتوانم کار کنم. بعضی وقتها کارگری میروم اما همین که دارو نخورم بهم می ریزم.» محمد که مبتلا به اسکیزوفرنیا است در ادامه حرف هایش میگوید: « شما ممکن است روزی ده تا بیمار شیزوفرنی در خیابان ببینید بعضی از ماها هیچ گونه علائم ظاهری که نشان دهنده اسکیزوفرنیا باشد، نداریم و در بسیاری مواقع هم افراد توانمندی هستیم ولی هیچ جا به بیماران کارت قرمزی کار نمیدهند. مریضی که اینجا 40 روز بستری و بعد ترخیص میشود پول ندارد دارو بخرد. کار نیست کجا باید کار کنم؟ نه بهزیستی حمایتم میکند نه خیریهها به بیماران روانی توجهی دارند.»
مادر محمد ادامه حرفهای پسرش را میگیرد و میگوید: «بهزیستی به برخی از بیماران ماهانه 45 هزار تومان میدهد ولی این پول داروی یک هفته این بیماران هم نمیشود. بیمهها هم که کلاً تعطیلاند و از زیر بار خدمات شانه خالی میکنند. یک جورایی همه ما را به خودمان واگذار کردهاند و کلاه خودشان را سفت گرفتهاند. قبلاً طرح سلامت بود مقداری واسه ما خوب شده بود تمام مریضهای بستری 10 درصد هزینهها را میدادند. الآن دیگه دفترچهها را هم جمع شان کردهاند.» او دفترچه بیمه سلامت محمد را نشانم میدهد: ببینید برگههای دفترچه سلامت محمد تمام شده. به ما گفتند بیمه سلامت دیگه تحت پوشش ما نیست. مجبوریم 50 تومان هزینه ویزیت بدهیم، 250 هزار تومان هم پول داروهایش شده. بگیر نسخه را خودت بخوان....» محمد از مسئولین می خواهد که آنها را به امان خدا رها نکنند و بستری فراهم کنند که بتوانند کار کنند و درآمد داشته باشند و بتوانند حداقل هزینه دوا و درمانشان را جور کنند.
در محوطه بیمارستان مرد میانسالی را میبینیم که همسرش بخاطر بیماری وسواس در بخش بستری است. از او درباره مشکلات بیماران روانی میپرسم: «خانمم نزدیک به دو ساله که دچار وسواس شده است . همه چیز بعد از قضیه«ستایش» شروع شد. همان دختر بچه افغان که بعد از تجاوز جسدش را با اسید سوزاندند از آن روز به بعد زندگی ما دگرگون شد. همسرم دچار وسواس فکری شد هر روز از تلگرام خبرهای قتل ستایش را پیگیری میکرد. شایعات در شبکههای مجازی حول و حوش قتل ستایش آنقدر زیاد بود که خانمم خیلی ترسیده بود. مدام نگران هلنا دخترمان بود.
میگفت که نکند بلایی که سر ستایش آمده سر هلنا هم بیاید. کم کم نگرانیها و دلواپسی هایش شکل بیمارگونه پیدا کرد.من و دخترم کلافه شده بودیم، همسرم یک لحظه هم هلنا را تنها نمیگذاشت تا اینکه او را نزد روانپزشک بردم تشخیص پزشکان وسواس بود. حتماً شنیده اید که میگن بیماران وسواسی را خدا شفا میدهد و هیچ دارویی این مریضها را شفا نمیدهد.» آقای نادری هم از اینکه کسی به مشکلات بیماران روانی توجهی ندارد دل پردردی دارد: « مریضهای دیابتی و قلبی چون درد میکشند راحتتر همه درک شان میکنند اما بیماران روانی چون درکی از بیان دردشان ندارد حتی خودشان هم درکی از وضعیت بیماری شان ندارند برای همین هم به سختی حاضر میشوند به بیمارستان مراجعه کنند. اگر دولت بتواند یک تیم روانشناسی مراقبت خانگی ایجاد کند خیلی خوب است آنوقت مجبور نیستیم مریض را بیمارستان بیاوریم.
از آن طرف تعداد تختهای روانپزشکی خیلی کم است. پرس و جو کردهام در تهران اینجا و بیمارستان روزبه تخت بستری روانپزشکی دارد که تعدادشان خیلی کم و محدود است. خانم اینجا مرکز تخصصی روانپزشکی است بیشتر مریضهای اسکیزوفرنی و دوقطبی را میآورند؛ شما بروید مطبها ببینید چه خبر است. ما خانوادههایی که بیمار روانی داریم همه مان درد مشترک داریم اغلب با هم درد دل میکنیم چند وقتی است که در مطبها میبینم تعداد بیماران مبتلا به افسردگی که بیشتر هم بخاطر مسائل اقتصادی به روانپزشک یا روانشناس مراجعه میکنند، خیلی زیاد شده است.»زن جوانی که شوهر دو قطبیاش را در بخش بستری کرده حرفهای این همراه مریض را تأیید میکند و میگوید: «خانم من هر هفته دخترم را پیش روانشناس میبردم.
از سن 11 سالگی متوجه شدم روابط نامشروع دارد. از دفتر خاطراتش متوجه شدم. همه این کارها را از پدرش یاد گرفت. الآن 15 سالش شده دیگه نمیتوانم از خیابان جمعش کنم. واقعاً فکر میکنم پدر و دختر بس که نشستند پای ماهواره این چیزها را یاد گرفتند. جلسه مشاوره که میبردم شخصیتهای سریال ترکیهای را که یک زن 37 ساله بود مثال میزد و میگفت چه اشکالی دارد من هم میخواهم مثل او زندگی کنم. تکلیف شوهرم مشخص است بخاطر بیماریاش سراغ بعضی کارها میرفت و با دارو کنترل میشود اما دخترم اختلال افسردگی دارد باور معیوبش را که ادعا میکند سالم است نمیتوان کاری کرد. دخترم فکر میکند از همه ما آدمها سالمتر است برای همین امروز او را به اجبار اینجا آوردم اما چه فایده به محض اینکه از بیمارستان ترخیص شود باید تو کوچه و خیابان دنبالش بگردم.»
به تعداد آدمهایی که وارد درمانگاه میشوند بیشتر و بیشتر میشود، گویی تنها مرکزی که در کشور فعالیت میکند همینجاست. هنوز خیلی از بیمارستانها و مراکز درمانی مجهز به تخت روانپزشکی نشدهاند و آدمهایی که خواسته یا ناخواسته گذرشان به این مرکز میافتد امیدوارند روزی مجبور نباشند مدام در حال رفت و آمد به تهران باشند.
از قزوین آمده. جوان لاغراندام و میانه قدی است. تکیه زده به دیوار درمانگاه اعصاب و روان. نگاهش را به زمین دوخته و بیتفاوت به سر و صداهای اطراف نوک پای راستش را همچون میخ به زمین میکوبد بدون هیچ توقفی. معلوم نیست توی سرش چه میگذرد.
نظر شما