یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۷ - ۱۰:۱۳

دخترک پاهایش را محکم روی زمین می‌کوبد تا سرعت تاب را بیشتر کند. تاب دست ساز به جای حرکت رو به جلو، مثل آویزی دور خودش می‌چرخد. گرد و خاک بلند می‌شود. می‌گویند حرف ازدواجش که پیش می‌آید، خودش را می‌زند و به مادرش حمله می‌کند.

ماجرای دختری که در ۵ سالگی نامزد شد

سلامت نیوز:دخترک پاهایش را محکم روی زمین می‌کوبد تا سرعت تاب را بیشتر کند. تاب دست ساز به جای حرکت رو به جلو، مثل آویزی دور خودش می‌چرخد. گرد و خاک بلند می‌شود. می‌گویند حرف ازدواجش که پیش می‌آید، خودش را می‌زند و به مادرش حمله می‌کند.

به گزارش سلامت نیوز، ایران نوشت: آن موقع دیگر روی تاب نشستن هم کمکی به او نمی‌کند. ساعت‌ها می‌چرخد، بی‌هدف. امروز سراغ سهیلا آمده‌ایم با خبرهای خوش.سه هفته پیش درهمین صفحه برایتان از سهیلا نوشتم؛ دخترک 8 ساله افغان که در یکی از کوره‌های آجرپزی قیام دشت زندگی می‌کند. سهیلا وقتی 5 ساله بود، پدرش قرار ازدواجش را گذاشت.

برای نجات از یک گرفتاری بزرگ 20 میلیون شیربها گرفت و قول دخترش را داد برای زندگی با پسر یکی از بستگان. پسر 11ساله‌ای که در همان کوره کارگری می‌کند. بعد از چاپ گزارش نیکوکاران پیشقدم شدند و در تماس با ما گفتند که زندگی دخترک را تغییر خواهند داد، البته می‌خواستند سهیلا را از نزدیک ببینند و با خانواده‌اش قول و قرار بگذارند دخترک دوران کودکی‌اش را سپری کند، مدرسه برود و روزی عشق را تجربه کند و خودش برای زندگی‌اش تصمیم بگیرد.

حتماً شما هم خبر ازدواج دخترک 9ساله مشهدی را شنیده‌اید با مردی که سال‌ها از خودش بزرگتر بود. معاون دادستان مشهد مداخله کرد و در تالارعروسی جلوی این ازدواج را گرفت. نیره عابدین‌زاده، معاون دادستان به رسانه‌ها گفت این اولین اقدام عملی برای پیشگیری از این نوع ازدواج‌ها در کشوراست. او گفت این دختر 9 ساله هیچ اطلاعات عمومی نداشته، مدرسه نرفته، هیچ چیز از ازدواج نمی‌دانسته جز لباس عروسی‌اش.

گفت اگر زودتر خبردار می‌شد حتی نمی‌گذاشت وارد آرایشگاه شود. به قول او دختر نحیفی که با زور کفش پاشنه بلند کمی بزرگ جلوه‌اش داده بوده. آنها با مداخله اورژانس اجتماعی جلوی این اتفاق تلخ را گرفتند. او معتقد است این اتفاق برای پیشگیری از ازدواج کودکان مؤثر بوده. عابدین‌زاده خواست درباره این معضل اطلاع‌رسانی شود تا همه بدانند کودکان نباید در این سن ازدواج کنند.

حالا برگردیم به داستان سهیلا در قیام‌دشت، در 15 کیلومتری جاده خاوران. او هم جثه‌اش کوچک‌تر از یک دختر 8ساله است. چشمانم را می‌بندم و در لباس عروسی تصورش می‌کنم؛ چه تصویر ترسناکی. سهیلا در کنار دامادی 11ساله. لابد این تصویر همان قدر خودش را هم ترسانده. می‌گویند وقتی از بچه‌ها این خبر را شنیده، کابوسی جز آن نداشته و مدام خواب آشفته می‌دیده و خودش را می‌زده.

اهالی می‌گویند این اطراف کم نیست از این نوع ازدواج‌ها. دختر بچه‌ها و پسربچه‌هایی که در کودکی به عقد یکدیگر درمی‌آیند و اصلاً نمی‌دانند ازدواج یعنی چه؟ خیلی‌هایشان به بلوغ نرسیده راهی خانه بخت می‌شوند. خانه بخت؟ همان طور که در گزارش قبل خواندید، آن روز مادر سهیلا برایمان گفت: «20 میلیون به عنوان شیربها گرفتیم و شوهرم قولش را داد. گرفتار بودیم، بدجور گیر بودیم. ما افغان‌ها وقتی حرف می‌زنیم باید رویش بایستیم. الآن پشیمانیم. مثل گروگان می‌ماند. کاش این 20 میلیون جور بشود و پس بدهیم. کاش هرکس می‌تواند کمک‌مان کند دخترم بماند. چند روز است فهمیده و خودش را مدام می‌زند و می‌گوید نمی‌خواهد عروس بشود. چنان خودش را می‌زند، ما را می‌زند که می‌مانم چه کنم.»

گزارش چاپ شد و نیکوکاران پیشقدم شدند برای اینکه سهیلا را از این مهلکه نجات دهند.

امروز دوباره راهی محل زندگی‌شان شده‌ایم. در اتاق‌های دودگرفته کوره آجرپزی، یکی از خیران با پدرش حرف می‌زند. صحبت از کبوترهای سفید مزار شریف است، سفیدی تپه‌ها، دره‌ها و چادرهای زنانش و زندگی‌هایی که گاه در آن منطقه زود بر باد رفته... پدر با حسرت از وطن حرف می‌زند، از رنج‌هایش در وطن، از جنگ و ناامنی و بعد سختی‌هایش توی کشوری که بچه‌هایش حالا وطنش می‌دانند. هرچند بدون شناسنامه و به سختی روزگار بگذرانند. پدر می‌گوید هیچ‌وقت دلش رضا نبوده دخترش را در این سن و سال شوهر بدهد، قولش را بدهد. اما مجبور شده و مرد است و قولش و حالا اگر قرار است کمک کنند چرا نخواهد دخترک را آزاد بگذارد تا درسش را بخواند.

قول می‌دهد دخترک به مدرسه برود تا مثل خودش همیشه حسرت خواندن و نوشتن را نکشد. تا کلاس دوم خوانده و از این به بعد هم می‌تواند درسش را بخواند. پول خواستگاران را می‌دهد و جان دخترش را آزاد می‌کند. مادر سهیلا با خوشحالی حرف‌ها را گوش می‌دهد.
همه حواس‌شان هست سهیلا چیزی از ماجرا نشنود. می‌دانند همه این حرف‌ها وحشتزده‌اش می‌کند. قول و قرارها گذاشته می‌شود.
این بار برای تغییر سرنوشت دخترک... سهیلا دفتر نقاشی و کتاب قصه‌‌اش را ورق می‌زند و دوباره برمی‌گردد روی تابش. چرخ می‌خورد و به آسمان خیره می‌شود این بار چشمانم را می‌بندم و تصویر دخترکی را می‌بینم که لباس مدرسه پوشیده و کیفش را دست گرفته.

زهرا کهرام، داوطلب جمعیت دانشجویی امام علی(ع) همراهمان است. خاله زهرای بچه‌ها که برای مدرسه رفتن‌شان تلاش زیادی کرده: «خوشحالم! قرار است زندگی سهیلا تغییر کند. خیلی وقت‌ها ما شاهد فروش بچه‌ها بوده‌ایم؛ والدینی که معتاد بوده‌اند و به اسم ازدواج کودک، بچه‌هایشان را فروخته‌اند. از نظر قانونی هم نمی‌توان پیگیری خاصی کرد چون والدین به خاطر پول معمولاً اعتراضی ندارند.سهیلا فقط یکی از هزاران کودکی است که قرار بوده در کودکی ازدواج کند.

جمعیت امام علی(ع) در این زمینه سمیناری برگزار کرد و روی 17 قومیت مختلف کشور و نزدیک به 600 پرونده «کودک - همسر» کار کرد. آسیب‌هایی که این کودکان بعد از ازدواج دیده‌اند نه فقط مختص خودشان که گاه تا نسل‌های بعد ادامه می‌یابد. خیلی وقت‌ها جلوی این ازدواج‌ها را می‌توان با توانمندی مادران گرفت. چون وقتی مادری قوی و توانمند می‌شود دیگر دلش نمی‌خواهد و اجازه نمی‌دهد دخترش به ازدواج در کودکی تن دهد. اگر ما برای این کودکان امکان مدرسه رفتن فراهم کنیم و خانواده‌شان را توانمند کنیم به راحتی جلوی ازدواج فرزندان‌شان را در کودکی خواهیم گرفت. یادمان باشد سهیلا اولین و آخرین دختری نیست که قرار بود در این سن ازدواج کند.» کهرام با سهیلا و خانواده‌اش صحبت می‌کند. او مدتهاست با این خانواده در ارتباط است و از این پس نیز بر رفتار خانواده نظارت خواهد داشت.

عابدین مهدوی، عکاس و فیلمسازکودکان جنگ که یکی از خیران پیشقدم برای پیشگیری از ازدواج سهیلا است و همراه ما به قیام دشت آمده، می‌گوید: «این روزها کودکان در همه جای دنیا حتی در محروم‌ترین نقاط آفریقا، افغانستان و عراق آرزوهای بزرگ دارند. دیگر نمی‌توانیم بگوییم آنها کودکند و چیزی از دنیا نمی‌دانند. خیلی اوقات شنیده‌ام این کودکان هم می‌پرسند سهم ما از دنیا چیست؟ بارها هنگام کار در پاکستان، افغانستان و سیستان و بلوچستان ایران شاهد بوده‌ام که دختران را در کودکی مجبور به ازدواج با مرد 45 ساله می‌کنند. ازدواج‌های زودهنگام باعث زخم‌های روحی و روانی زیادی در این بچه‌ها می‌شود. زخم‌هایی که تا پایان عمر با آنهاست.

من به عنوان یک عکاس و فیلمساز این درد را در چشمان آنها می‌بینم. آنها موقع ازدواج گریه می‌کنند نه گریه‌ای از سر دلتنگی که دختران هنگام ازدواج برای خانواده شان می‌کنند، بلکه گریه‌ای از سر ترس. وقتی داستان سهیلا را خواندم من هم مثل بقیه کسانی که برای این کار پیشقدم شده‌اند، فقط خواستم قدمی برای تغییر این مسیر بردارم. این روزها خیلی‌ها برای کودکان کار قدم‌های مثبتی برمی‌دارند، امیدوارم برای پیشگیری از ازدواج کودکان هم این قدم‌ها برداشته شود. ما به این بچه‌ها کمک کنیم که مدرسه بروند 18 ساله شوند، اجازه بدهیم عشق را تجربه کنند و خودشان برای زندگی‌شان تصمیم بگیرند. سهیلا برای ما نمادی از این کودکان است.»

آفتاب درحال غروب است. پدر سهیلا آهی از سر خشنودی می‌کشد. پدر دخترکش را درآغوش می‌گیرد و دختر خودش را به پدر می‌چسباند، انگار فهمیده قرار نیست از خانواده‌اش دور شود. او دیگر کودک - همسر نخواهد بود اما سرنوشت دیگر سهیلاها چه خواهد شد؟ همسرانی که کودکی‌شان برباد می‌رود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha