سلامت نیوز:بعد از وقوع زلزله کرمانشاه گروهها و نهادهای مختلفی در کنار مردم به یاری مردم آسیبدیده رفتند و سعی کردند در حد توان به آنها کمک کنند و گرهای از مصائب فراوان زلزلهزدگان باز کنند. در این بین اما به دلایل مختلف که از مهمترین آنها میتوان به عدم وجود مدیریت بحران قوی و با تجربه اشاره کرد، باعث شد تا برخی حوزهها مغفول بمانند و مردم زلزلهزده و خانوادههای بازمانده در این حوزهها متحمل آسیبهای جدی شوند.
به گزارش سلامت نیوز، فرهیختگان نوشت: یکی از مهمترینها، حوزه رسیدگی به وضعیت کودکان و نوجوانان بود که به جرات میتوان گفت حجم هجوم مصائب بر آنها چند برابر سایر طبقات سنی بود و در عین حال مورد کمتوجهی مسئولان بودند. با مشاهده چنین وضعیتی برخی از افراد و گروهها سعی کردند تا این عقبماندگی و غفلت را تا حد توان پوشش دهند و یکی از آنها گروهی از دانشجویان فوق لیسانس و دکتری رشتههای روانشناسی و مشاوره دانشگاه شهید بهشتی بودند که خدمات شایانی را به کودکان مناطق زلزلهزده طی سه ماه ارائه کردند و دستاوردهای ارزشمندی را نیز ذخیره کردند که حتما در آینده کارگشای بسیاری از مشکلات خواهد بود.
محسن محبی، فارغالتحصیل رشته روانشناسی بالینی و روانشناسی کودک و دانشجوی فعلی رشته علوم سیاسی و عضو همین گروه دانشجویان اعزامی به کرمانشاه در ارتباط با فعالیتهای این گروه با «فرهیختگان» به گفتوگو پرداخته و میگوید: «فردای روز 21 آبانماه یعنی دقیقا یک روز پس از زلزله ما در منطقه حاضر شدیم و به آنالیز شرایط پرداختیم. در روزها و هفتههای ابتدایی دغدغه مردم و مسئولان جمعآوری مایحتاج ضروری، خوراک و وسایل گرمایشی و بعد هم کانکس و چادر و سرپناه بود. بعد از اینکه از سفر به تهران بازگشتیم به این فکر فرو رفتیم که جای توجه به کودکان خالی است، هیچ نهاد و ارگانی به آنها توجهی ندارد و تولیت رسیدگی به شرایط بحرانی آنها را قبول نکرده است و برعهده ندارد. هلالاحمر بود، وزارت بهداشت و بهزیستی و کمیته امداد هم بودند اما کسی به این گروه سنی توجهی نداشت. برخی از افراد و نهادها بر حسب حس نوعدوستی کمکهایی میکردند اما مواجهه با کودکی که پدر و مادر و خانوادهاش را از دست رفته و شهر و خانهاش را خراب شده میبیند کار سختی است و باید ملاحظات ویژهای صورت بگیرد. آشنایان و بازماندهها نیز وقتی کودکی را میدیدند سری به کودک میزدند و چند روزی هم در نقش دایه مهربانتر از مادر ظاهر میشدند و بعد میرفتند و همین وضعیت کودک را تشدید میکرد و کودک در شرایط وابستگی ناایمن رها میشد.
ما اینها را دیدیم و ارگانهایی که هیچ توجهی به این مسائل نداشتند. بعد از این با کمک انجمن علمی روانشناسی و مشاوره و چند نفر از دوستان که در این زمینه تخصص و دغدغه داشتند به تبادل نظر پرداختیم و نتیجه بر این شد که فراخوانی را منتشر کنیم تا هرکسی که مدرک فوق لیسانس و دکتری در رشتههای روانشناسی بالینی، عمومی، کودک و نوجوان و آموزش کودکان استثنایی دارد اعلام آمادگی کند و ما این افراد را جمع کنیم و با اعمال یک گزینش بین اینها حاذقترین افراد انتخاب و در قالب سه الی چهار تیم به مناطق زلزلهزده اعزام شوند. نیت از همان ابتدا تهیه و تدوین یک بسته و یک قالب محتوایی بود تا بتوانیم در مواقع بحران و بهداشت روان و رفتار و کنشگری کودک را تحت کنترل بگیریم و آن را درمان کنیم. همه ما این را میدانستیم که برخلاف تصور مسئولان و نهادهای حاضر در منطقه کودکان صرفا نیازمند جای خواب نیستند و باید رسیدگیهای روانی صورت بگیرد. آنجا کودکانی بودند که نزدیک به دو ماه صحبت نمیکردند و لالی انتخابی داشتند. کودکانی هم بودند که در اختلال پس از سانحهای مانده بودند و رنج میبردند.
این دغدغه به فراخوان تبدیل و بعد از آن وارد میدان عمل شدیم. 6 نفر از اعضای هیاتعلمی دانشگاه هم به ما پیوستند و اعلام آمادگی کردند و با کمک آنها توانستیم آن بسته آزمایشی را تهیه و تدوین کنیم. بستهای که در نظر داشت یک کودک آسیب دیده را از نقطه A به نقطه B برساند، یعنی از نقطه بحران به سمت نقطه حرکت به سمت سلامت برساند.
بعد از گزارههای علمی در ارتباط با بسته طراحی شده محبی به سفرهای عملیاتی اشاره کرد و گفت: «به غیر از دو سفر ابتدایی که صرفا بهمنظور شناخت وضعیت انجام شده بود، سه سفر اصلی داشتیم. از بین 291 نفری که بعد از اعلام فراخوان ثبتنام کردند، 45 نفر انتخاب و برای آنها کارگاههای مختلفی را برگزار کردیم. از کارگاه مداخله بحران، مداخله بحران در کودک و... تا آشنایی با بسته طراحی شده توسط خودمان که با کمک اساتید به دست آمده بود. بعد از انتخاب، این افراد در منطقه دشت ذهاب، حدفاصل سرپل ذهاب تا ازگله مستقر شدند و 21 روستای مرکزی را تحت پوشش گرفتیم.»
از وی در ارتباط با روستای مرکزی سوال کردم و گفتند: «روستای مرکزی به روستایی گفته میشود که مرکزیت چهار الی پنج روستا را در اختیار دارد و به آن روستای هادی هم گفته میشود. خانه بهداشت در روستای مرکزی قرار دارد و با این تفاسیر ما حدود 112 روستا را تحت پوشش خود داشتیم. میل قادر سفلا و اولیا، کوئیک مجید، سراب ذهاب، امام عباس و... برخی از این روستاها بودند که ما در آنها حضور فعال داشتیم و به موضوع پایش افراد پرداختیم.»
محبی در ارتباط با نوع فعالیتها ادامه داد: «ما در هر روستا که وارد میشدیم ابتدا به پایش فرد به فرد و جمعی اولیه میپرداختیم. در قدم دوم علاوهبر پایش ثانویه فرد به فرد به صورت بلند مدت، مداخله اولیه را هم آغاز میکردیم. در قدم سوم مداخله ثانویه صورت میگرفت و بعد از آن هم آموزش آغاز میشد.»
از وی در ارتباط با تامین هزینهها سوال کردم و گفت: «در ارتباط با هزینههایی که متوجه گروه بود منبع ما در چهار سفر ابتدایی یعنی دو سفری که در ابتدا انجام شد و دو سفر عملیاتی اولی بانی مردمی بوده است و در سفر پنجم علاوهبر بانی مردمی صندوق بیمه روستاییان و عشایر هم به ما کمک کرد اما به صورت کلی جامعیت تامین مالی، خدمات و پشتیبانی از سوی خود دانشجویان صورت میگرفت و این در حالی بود که به ازای هر یک نفر که به منطقه اعزام میشد، سه نفر در تهران مشغول کدگذاری و پایش دادهها و ویسها و اطلاعاتی بودند که از منطقه برای آنها ارسال میشد.
ماحصل این فعالیت گسترده درنهایت این شد که شکر خدا و با کمک خداوند متعال حالا بعد از 40 سال در کشور توانستیم اولین قالب مداخله اورژانسی و بحرانی کودک را تولید و اجرا کنیم که در جریان جامعه هدفی که معرفی شد هم آزمون خود را به خوبی پس داد. 14۰0 صفحه گزارش دقیق در اختیار گروه ما قرار دارد که طی سه ماه فعالیت در مناطق زلزلهزده به دست آمده است و حالا ما آن را به تهران آوردهایم. این بسته کاملا بومی و داخلی است و میتواند در شرایط احتمالی بحرانی آینده کاملا کارگشا باشد اما متاسفانه تا حالا هیچ ارگانی از آن استقبال نکرده است و ما را در بروکراسی اداری غرق میکنند و در عمل گرهی گشوده نمیشود.
ما 13 میلیون دانشآموز در کشور داریم و در این مناطق هم 440 روستا تخریب شده است، یعنی یکسوم جمعیت آنها را کودک زیر 18 سال تشکیل داده است و این اطلاعات کاملا راهبردی است.» محبی در ادامه درباره مصائب موجود در این راه میگوید: «این نوع فعالیت در این گستره از سوی هیچ ارگان و نهادی پذیرفته نشده است و از سوی آنها صورت نمیگیرد چراکه تولیت این بخش را در حیطه وظایف خود نمیبینند و در چارت سازمانی او نیز تعریف نشده است. ورود به این حیطه همواره در حد اسم باقی مانده است و هیچ سازمانی در عرصه عمل به آن ورود نکرده است و کمکها در شرایط بحرانی صرف تامین مایحتاج اولیه و... مانده است در صورتی که ورود به این حیطه یک الزام است و باید به آن توجه شود. اورژانس کودک صرفا ساخت مدرسه مخروبه نیست، چراکه ما معاونت نوسازی در آموزش و پرورش داریم اما آیا معاونتی در ارتباط با زمینه رسیدگی به وضعیت بحرانی روحی کودکان داریم؟ ما آنجا کودکانی داشتیم که چندبار خودکشی ناموفق داشتند. رسیدگی به آنها را چه کسی انجام میداد؟ وزارت بهداشت تیمهای پنج نفره را به روستاها ارسال کرد تا به وضعیت روانی کودکان رسیدگی کنند در صورتی که این تیمها هنوز به برخی از روستاها یک بار هم نرفتهاند.»
این فارغالتحصیل روانشناسی در ارتباط با آینده فعالیتهای گروهشان افزود: «برای آینده برنامهمان این است که این گروه را تحت عنوان «سمن» یا «بنیاد» به ثبت برسانیم و این مهم در اوایل سال آتی انجام خواهد شد تا تولیت مداخله بحران اورژانسی کودکان را برعهده بگیریم. تامین هزینههای ما نیز تا به اینجا مردمی بوده است و من بعد هم امیدوار هستم مردم از ما غافل نشوند و از ما حمایت کنند. ارگانی هم اگر قصد همراهی با ما داشت و متوجه ضرورت و اهمیت این موضوع شد ما حاضریم تا این اطلاعات را در اختیارشان قرار بدهیم.
یکی از مشکلاتی که در آن مناطق وجود داشت این بود که متاسفانه ما یکسری ارگان داریم که مسئولیتهای موازی با هم دارند و همین موازیکاری باعث کارشکنی میشود. در همین زلزله و جریان رسیدگیها نهادهای مختلفی حضور داشتند. برای مثال اگر وزارت بهداشت متولی مداخلات روانی در وزارت بود چرا بهزیستی در این مساله ورود کرده بود و علیرغم اینکه هیچکاری انجام نمیداد، اجازه فعالیت به سایرین را هم نمیداد؟ اگر هلالاحمر داعیه فعالیت در این زمینه را دارد پس چرا تا قبل از حضور ما و حتی تا الان هیچکاری در زمینه پایش افراد صورت نگرفته است؟ اینها صرفا سازمانها و نهادهایی بودند که با موازیکاریها، کارشکنی کردهاند و از بسیاری از مسائل هم غافل ماندهاند.
گروه 110 نفره دانشجویی ما با مشاهده همین وضعیت فعالیتش را آغاز کرد. دانشگاه بهشتی هیچ کمکی به ما نکرد درحالی که ردیف بودجه برای کارهای تحقیقی و کمک به دانشجویان خود را دارد اما قدمی برنداشتند. از دانشجویان خود که در بالاترین سطوح علمی و بالاترین کیفیت بودند هیچ حمایتی نکردند. وزارت علوم، بهداشت، سازمان بهزیستی و هلالاحمر هیچکدام پا وسط میدان نگذاشتند و رفتارهای آنان بسیاری از اوقات ما را ناامید میکرد و این کمکهای مردم کرمانشاه و بهورزها و... بودند که به ما با کمکهایشان امید میدادند. به همین خاطر امیدوار هستیم که انجام این امور در هیچ سازمان و ارگانی آغاز نشود و شکل نگیرد چون نشان دادند که اگر وارد بشوند به راحتی و به سرعت آن را خراب خواهد کرد و بهتر این است که اگر قصد ورود دارند در نقش حامی ظاهر شوند و این امور همان مردمی بماند.»
محبی در پایان از فعالیتهای نهادهای دیگر در بخش روانی در زلزله کرمانشاه گلایه کرد و گفت: «وزارت بهداشت و نهادهای دیگر سعی کردند در زمینه بهداشت روان و رسیدگیهای روانشناختی ورود کنند و ورود هم کردند اما متاسفانه وضعیت را بحرانیتر کردند چراکه نیروها علم، آگاهی و تجربه کامل و کافی نداشتند. برای مثال به کودکی که آسیب دیده است نباید عروسک داد چراکه باعث میشود او از جهان واقع دور شود و ارتباطش را قطع کند و همین موضوع در آینده باعث قطع تکلم در کودک میشود. همین موضوع ابتدایی را این دوستانی که بهعنوان روانشناس به مناطق آمده بودند، نمیدانستند در حالی که نکته سادهای بود. این جوانان و دوستان ما امید دارند و به یک ثبات و طرح خوبی هم رسیدهایم. دلمان برای مردم میسوزد و میخواهیم به هموطنانمان کمک کنیم و امیدواریم که حمایت شویم تا بتوانیم در شرایط بحرانی گرهی را بازکنیم و از این موضوعات مغفول نمانیم.»
نظر شما