به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شهروند، کلی نذر و نیاز کرد تا آزاد شود و بتواند آن سوی میلهها را دوباره ببیند. حالا آن معجزهای که منتظرش بود، رخ داده است. توانست از خانواده مقتول رضایت بگیرد و حالا منتظر است تا پول دیه جور شود و بتواند به آرزوهایش برسد. میخواهد سرخاک مقتول برود و برایش خیرات کند. او حتی در زندان با خواندن نماز و گرفتن روزههای قضای مقتول، حفظکردن قرآن و انجام کارهای نیکوکارانه سعی کرد بار گناهش را کم کند. یکی دیگر از آرزوهایش این است که بتواند سرخاک علی انصاریان برود و برایش خیرات پخش کند، چون عاشق این فوتبالیست بود و روزی که خبر فوتش را شنید در زندان تا مدتها برایش سوگواری کرد. این پسر که از 18سالگی در زندان بود، حالا از روزگار سختش در زندان و ماجرای این جنایت میگوید:
چند سال داری؟
33 سال دارم. وقتی به زندان افتادم 18ساله بودم. 15 سال است که دارم عذاب میکشم و کابوس مرگ میبینم.
چی شد که دست به قتل زدی؟
فروردین سال 87 بود. آن زمان در کارگاهی در تهران کار میکردم. یک روز با کارفرمایم سر مسایل کاری دعوایم شد. آن زمان سن و سال کمی داشتم. پر از غرور جوانی بودم. احساس کردم کارفرمایم دارد تحقیرم میکند، برای همین عصبانی شدم و ناخواسته دست به قتل زدم. خیلی خشمگین بودم و با طناب خفهاش کردم. وقتی به خودم آمدم او جان باخته بود. ترسیدم و فرارکردم.
چند وقت بعد دستگیر شدی؟
بعد از چند هفته که از قتل گذشت، بازداشت شدم. همان ابتدا به قتل اعتراف کردم. خیلی عذاب وجدان داشتم. مرا به کانون اصلاح و تربیت بردند. بعد از آن نیز به زندان بزرگسالان منتقل شدم، بعد هم که جلسه دادگاه برگزار شد و حکم قصاص گرفتم. وقتی حکمم آمد خیلی شوکه شدم و از آن روز به بعد کابوسهایم شروع شد.
آن زمان برای گرفتن رضایت تلاش کردی؟
خیلی تلاش کردم. همان اندازه هم ترسیده بودم و پشیمان؛ حاضر بودم هرکاری کنم و هر شرطی را بپذیرم تا خانواده مقتول مرا ببخشند. جان عزیزشان را گرفته بودم و میدانستم که کار وحشتناکی کردهام. التماسشان کردم تا مرا ببخشند. اوایل تلاشهایم نتیجه نداد. هر شب کابوس میدیدم که مرا برای اعدام میبرند. طناب سفید را دور گردنم حس میکردم. لحظات خیلی وحشتناکی بود.
زندگی در زندان چقدر سخت است؟
هر روزش انگار چند سال است، مخصوصا اگر منتظر حکم اعدام باشی. هر بار که چند نفر را برای اعدام میبردند، تن و بدنم میلرزید. هر بار برای بردن افراد اعدامی به بند ما میآمدند، با خودم میگفتم دیگر تمام شد، میخواهند مرا هم با خودشان ببرند. این انتظار کشنده، مرا از پای درآورده بود. با این حال سعی کردم زندگی کنم و امیدم را از دست ندهم. هرچند که این اواخر دیگر از گرفتن رضایت ناامید شده بودم. مرگ را هر روز بیشتر به خودم نزدیک میدیدم.
پای چوبه دار هم رفتی؟
نه هیچوقت نرفتم، ولی همیشه خوابش را میدیدم. کابوس اینکه بالای چوبه دار رفتهام و اعدام شدهام. این کابوس همیشه با من بود.
در زندان درس هم خواندی؟
وقتی به زندان رفتم، بیسواد بودم، ولی توانستم به مرحله دیپلم برسم. از طرفی در دارالقرآن زندان هم شرکت کردم و سه جز قرآن را حفظ شدم. آنقدر از کارم پشیمان بودم که در زندان نمازهای قضای مقتول را میخواندم و روزههای قضایش را میگرفتم. سعی میکردم کارهای خیر کنم و رفتار خوبی داشته باشم، مثلا تلاش میکردم زندانیان دیگر را از مرگ نجات دهم. با خانواده مقتولان تماس میگرفتم و التماسشان میکردم تا همبندیام را ببخشند. گاهی اوقات هم این تماسهایم نتیجه میداد و خیلی خوشحال میشدم. با این کارها تصور میکردم میتوانم کمی از بار گناهانم کم کنم، چون خیلی احساس عذاب وجدان داشتم. فکر میکنم خانواده مقتول هم همین رفتارهایم در زندان را شنیدند که رضایت دادند.
فکر میکردی بتوانی رضایت بگیری؟
خیلی ناامید بودم. کلی نذر و نیاز کردم مرا ببخشند، تا اینکه بالاخره اعلام رضایت کردند و من هنوز از خوشحالی شوکهام.
چه نذری کرده بودی؟
نذر کردم اگر آزاد شوم سر خاک مقتول بروم و برایش خیرات پخش کنم. من جانش را گرفتم. میتوانست زنده باشد و زندگی کند، ولی من این حق را از او گرفتم.
یعنی بهزودی آزاد میشوی؟
باید مبلغ دیه را جور کنم، ولی میدانم خدایی که باعث شد از مرگ نجات پیدا کنم، برای این کار هم به من کمک میکند. میدانم با کمک خیرین پول دیه هم جور میشود و بهزودی میتوانم طعم آزادی را بچشم.
وقتی آزاد شوی میخواهی چه کار کنی؟
مستقیم سرخاک مقتول و علی انصاریان میروم و برایشان خیرات پخش میکنم. راستش من عاشق علی انصاریان بودم. در زندان وقتی شنیدم کرونا گرفته برایش روزه گرفتم و دست به دعا شدم تا شفا پیدا کند، ولی وقتی شنیدم فوت کرده است، آنقدر شوکه شدم که تا چند روز با کسی حرف نمیزدم. حالم خیلی بد بود. من عاشق این بودم که روزی فوتبالیست شوم، الگوی من هم علی انصاریان بود. دوست داشتم روزی از نزدیک او را ببینم، ولی در جوانی جان باخت. دوست دارم سر مزارش بروم و برایش خیرات پخش کنم.
برنامههای دیگری نداری؟
میخواهم شغلی پیدا کنم و تشکیل خانواده بدهم. راستش یکی دیگر از آرزوهایم پدر شدن است. خیلی دوست دارم خانواده داشته باشم. در این سالها آنقدر تنهایی کشیدم که دیگر خسته شدم. البته دوست دارم نزد خانوادهام بروم و هرکاری کنم تا آنها مرا ببخشند. بعد از مرگ مادرم، بقیه اعضای خانوادهام را دیگر ندیدم.
چرا؟
آنها مرا طرد کرده بودند، فقط مادرم بود که به ملاقاتم میآمد. پدرم و بقیه خانواده مرا کنار گذاشتند و به خاطر اینکه قاتل شدم دیگر سراغم نیامدند. در همان سالهای اول هم مادرم فوت کرد. دیگر تنها شدم و هیچکس به ملاقاتم نیامد. وقتی زمان ملاقات فرا میرسید، همه همبندیهایم با خوشحالی به دیدار عزیزانشان میرفتند و فقط من تنها میماندم. من درس خودم را گرفتم و به اندازه کافی عذاب کشیدم. اگر پول دیه جور شود، میخواهم زندگی سالمی داشته باشم.
نظر شما