یک افسر جنایی پلیس آگاهی تهران در بازگویی خاطرهای از پرونده قتلی میگوید که در آن مرد دعانویس قربانی تجاوزش به زن جوان شد و با چاقو کارد آجین شد.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از جامعه 24 در ادامه خاطرات این افسر جنایی پلیس آگاهی تهران را میخوانیم: «مهر ماه سال ۹۵ بود که هوا سرد و خشک شده بود. دوست نداشتم در شیفت من در آن سرمای استخوان سوز قتلی رخ دهد. خدا رو شکر دو شیفتم بدون قتل بود و امیدوار بودم شیفت آخر هم بدون قتل پایان یابد.
عصر سه شنبه بود و من در خانه کز کرده بودم و بخاری در کنارم تا انتها زیاد بود. ساعت ۸ شب شام را که خوردم تلفن کشیک قتل زنگ خورد. مامور کلانتری جنوب تهران پشت خط بود و از قتل مرد میانسال خبر داد. سریع آدرس را گرفتم و به سمت محل جنایت حرکت کردم. کوچه های تنگ و تاریک را یک به یک رد کردم تا نور چراغ گردان پیدا شد. سریع خودرو را نزدیک محل جنایت پارک کردم. قتل در یک خانه قدیمی یک طبقه رخ داده بود و مردم زیادی در محل جمع شده بودند. تا به خانه برسم پچ پچ مردم را شنیدم که از یک لقب استفاده میکردند.
وارد خانه که شدم با جسد مرد میانسال در داخل اتاق وسط خانه روبرو شدم. او با ضربات بسیار چاقو به قتل رسیده بود که نشان از کینه قاتل از او داشت. افسر کلانتری جلو آمد و از او خواستم توضیحات اولیه را بدهد. او اعلام کرد مقتول ناصر ۴۹ ساله است که در این خانه به تنهایی زندگی میکرد و آنطور که اهالی محل میگویند دعا نویس است. در پستوی خانه لوازم دعا نویسی و طلسم پیدا کردیم.
پسر خواهر او وقتی عصر به خانه دایی اش میآید کسی در را باز نمیکند و او با نگرانی وارد خانه میشود و با جسد ناصر روبرو شده است. پزشک قانونی بعد معاینه جسد زمان مرگ مرد دعا نویس را صبح اعلام کرد. تحقیقات اولیه را انجام دادم و ساعت ۲ بامداد به خانه رسیدم.
صبح پسر خواهر ناصر به اداره آگاهی آمد و گوشی موبایل او را تحویل داد. در گوشی چیز جدیدی وجود نداشت که بتوان با آن به قاتل رسید. پسر جوان هم ادعا میکرد دایی اش با کسی در محله مشکل ندارد که گزارش کلانتری از همسایهها هم همین را تایید میکرد.
چهار روز از قتل گذشته بود که متوجه مشتریان زیاد مقتول شدم. تمام تمرکزم را روی آنها گذاشتم. با احضار آنها تحقیقاتم را انجام دادم، اما هیچ زنی از او شاکی نبود و همه به نیکی از او یاد میکردند. ساعتی بعد یکی از زنان که استرس داشت به اداره آمد، اما مدعی بود ارتباطی با ناصر ندارد و فقط دو بار از او دعای فرزندآوری گرفته است.
به رفتار او و شوهرش مشکوک شدم. فردا صبح از بازپرس پرونده دستور بازداشت او و شوهرش را گرفتم. ۴۸ ساعت از بازداشت آنها میگذشت، اما هیچ اعترافی نداشتند و خودشان را بیگناه میدانستند تا اینکه پرینت تلفن ناصر آمد و مشخص شد آخرین بار چند بار از تلفن زن و شوهر با او تماس گرفته شده است.
وقتی آنها را برای بازجویی آوردم و پرینت تلفن را نشان دادم زن جوان شروع به گریه کرد و سکوتش شکست و گفت قاتل ناصر، همسرش است. او را آرام کردم و خواستم که همه واقعیت را بگوید. زن جوان که نسترن نام داشت شروع به اعتراف کرد و گفت: برای بارداری پیش ناصر رفتم تا دعا بگیرم. او بعد از دو بار به من تجاوز کرد. این کار مرد دعا نویس زندگیام را مختل کرد و باعث شد استرس بگیرم.
وقتی شوهرم استرس من را دید پیگیر ماجرا شد و بالاخره واقعیت را به او گفتم. صبح همسرم به خانه مرد دعا نویس رفت و ساعتی بعد وقتی به خانه آمد فریاد میزد کشتمش، من شوکه بودم، اما کاری از دستم بر نمیآمد.
با اعترافات این زن، سراغ شوهرش رفتم و او هم وقتی رازش را برملا شده دید، به قتل ناصر اعتراف کرد. با تکمیل پرونده، زن و شوهر راهی زندان شدند.»
نظر شما