خط روی پیشانی‌اش از حرارت است، عینكش از مهیب آتش، نرمی استخوان دست‌هایش از آب و مهره‌های جابه‌جای گردن و كمرش از ایستادن‌های مداوم. نانوایی كار جوانی است و می‌گوید دیگر جوانِ این كار نیست، «جواد»، شاطر سنگك، اهل بجستان، ۳۲ سال دارد و دو فرزند، پنج قسط وام پرداخت‌نشده، سه ماه اجاره‌خانه عقب افتاده و یك عمل كمر كه بیمه‌‌ای جبرانگر هزینه‌های آن نیست.

وقتی نانوایان هم غم نان دارند

سلامت نیوز :خط روی پیشانی‌اش از حرارت است، عینكش از مهیب آتش، نرمی استخوان دست‌هایش از آب و مهره‌های جابه‌جای گردن و كمرش از ایستادن‌های مداوم. نانوایی كار جوانی است و می‌گوید دیگر جوانِ این كار نیست، «جواد»، شاطر سنگك، اهل بجستان، ۳۲ سال دارد و دو فرزند، پنج قسط وام پرداخت‌نشده، سه ماه اجاره‌خانه عقب افتاده و یك عمل كمر كه بیمه‌‌ای جبرانگر هزینه‌های آن  نیست.


به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد ، خمیر گنگ است و سركش، به طول پارو قد نمی‌دهد، میانه كار به خود می‌پیچد و وا می‌رود و انگشت‌های جواد را به خود نمی‌شناسد. كاشی‌ها سپیدند، ماسك‌ها و كلاه‌ها و روپوش‌ها و دست‌ها سپیدند، تارهای فرق سرش هم سپیدند، سپیدی چانه اما همانی نیست كه باید باشد، از آن روزی كه قیمت نان ثابت ماند، آردهای یارانه‌ای هم رنگ دیگری به خود گرفتند، كش نیامدند، بدقلقی كردند، مایه را پس زدند و روی پارو بی‌تابی كردند. همه ‌چیز از آن روزی آغاز شد كه سرعت تغییر اعداد برچسب قیمت‌ها به پای سرعت دم و بازدم رسید.

نان وقتی غم نانوایان شد كه گفتند نمی‌توانند روی قیمت نان دست بگذارند، گفتند گران ‌شدن نان عاقبت خوشی ندارد، نان نشان است و نشانه است، نان اگر گران شود، باقی چیزها هم گران می‌شوند، پرسیدند مگر باقی چیزها گران نشده است، گفتند نان اگر گران شود باقی چیزها گران‌تر هم می‌شوند. زیر سنگینی سرمای زمستان خیابان امیرآباد، جواد از سنگینی پاروی سنگكی می‌گوید، از حرفه‌ای كه دشوارتر از سایر شیوه‌های نان پختن است، كمی از تاریخ سنگك می‌داند، نام چند شاه و وزیرش را ردیف می‌كند، از سربازهایی می‌گوید كه نان را روی سنگ‌های داغ می‌خواستند و نام شیخ‌بهایی را هم می‌آورد، اما می‌گوید كه مدت‌هاست كه دیگر حوصله‌ای برای خواندن ندارد، سوی چشم‌هایش را گرمای تنور برده‌اند، دست‌هایش زق‌زق می‌كنند و آن‌قدر غم نان دارد كه حوصله‌اش را  برای همیشه گم كرده  باشد.

روزی سه هزار چانه خمیر، روزی سه هزار مثلث سنگك، روزی سه هزار نان، روزی سه هزار زمزمه دریغ و افسوس از غم نان، غم نان شد غم «جواد» و «اوستا حسن» و «شاطرعلی»، گفتند كه كرونا جرات نكرد از میان شعله‌های آتش راهی به میان ریه‌های نانوایان بیابد، نگفتند كه در این بلوا اما چطور نان هم حساب ‌و كتاب پیدا كرد، نفس نان هم به شماره افتاد و شاطرانی كه روزگاری بدون حساب، نان به دست مردم می‌دادند، شاطرانی كه آموخته بودند نانوا در قبال نان طلب ندارد، برای نخستین‌بار مثل دكان‌داران و بازاریان چرتكه به دست گرفتند و فروخته و نفروخته‌های‌شان را شمردند یا آن‌طور كه خودشان می‌گویند، «نان را  هم كثیف پول كردند.»

 پشت لایه ضحیمی از نایلون، آن‌سو، گدازه‌های تنور تا مردمك‌ها پیش می‌روند، شب هنوز تازه است اما سوز سرمای بهمن ماه از پشت لایه‌های ضخیم نایلون تا تنور می‌تازد و در آستانه سرخی شعله‌ها پرپر می‌شود. «نه جور خش چیخاردام» (چطور خرجی دربیاورم) «نه جور یاشییام» (چطور زندگی كنم) «نه جور اُلوم» (چطور بمیرم)، سی سال گذشته است اما «اوستا حسن» هنوز فارسی نمی‌داند، تركی‌اش بوی دشت‌های سبز حاشیه قزل‌اوزن را می‌دهد، همان دشت‌هایی كه بربری و لواش‌پزهای تهران همگی آشنای سبزه‌زارهایش هستند، همان دشت‌هایی كه وقتی اوستا حسن ۱۶ سال داشت، آفتاب و افق بیكران‌شان را رها كرد، با  اتوبوس اسكانیا راهی تهران شد، شهریار، افسریه، نازی‌آباد، منیریه، حسن‌آباد. سی سال، جز افق گلگون طلوع و تاریكی شب را به چشم ندید، سی سال، شش صبح تا ده و نیم شب، پشت تنور، وقت استراحت  فقط جمعه‌ها  عصر بود  و  تمام. «اوستا حسن» سراسر سفید است و سفیدپوش، می‌گوید كه كل تنش بوی آرد می‌دهد، حتی بعد از حمام هم بوی آرد از زیر ناخن‌هایش بیرون نمی‌روند، سپیدی استخوان‌هایش اما به او بی‌مهری كرده‌اند، مهره‌ها می‌سوزند و استخوان تیر می‌كشد.

روی یك صندلی نشسته است، كنار تنوری كه عمر او را در خود گم كرده است، ناظر شاطری پسر و برادر جوانش است. چاره‌ای جز اداره فامیلی كارگاه نبود، دیگران بیمه نمی‌كردند، كارگر فصلی كه بیمه‌ كردن نداشت، فصل‌ها می‌آمدند و می‌رفتند و «اوستا حسن»، همان كارگر فصلی بود كه كارش با معنای فصل غریبه بود. امسال، سال سخت اوستا حسن بود، اوستا حسن رفیق شاطری داشت در شهریار، می‌گفتند كه پای كرونا به كنار تنور نمی‌رسد، كرونا اما شاطر شهریار را برد و تمام محل را عزادارش كرد، دو ماه پیش بود یا سه ماه پیش، می‌گفتند كه نانوایان كرونا نمی‌گیرند، كرونا می‌گیرند، اما كسی مگر حال كارگران فصلی را هم می‌نویسد؟

می‌پرسد كه وقتی رفتند خانه و دیارشان  بیمار شدند یا پشت كوره؟ سال سخت اوستا حسن در سهمیه سیصد گونی آرد ماهانه خلاصه شد، به جریمه فروختن بربری‌های خشخاشی، به رفت‌و‌آمد مكرر موتور تعزیرات، به گران‌ شدن مایه خمیر، اسفند سال گذشته كیسه‌ای ۹۰، حالا كیسه‌ای ۳۶۰ هزار تومان. شاطری با حساب و كتاب و چانه ‌زدن سر قیمت نان بیگانه بود، حالا اما انگار «مرام شاطری» هم باید كم‌كم فراموش شود، همان‌طور كه میان‌وعده شاطران از تن ماهی به یك تكه پنیر تغییر كرده است.

اوستا حسن می‌گوید كه آن روزها در نازی‌آباد و افسریه، كسی پشت دخل نمی‌نشست، شاطر حتی سرش را بالا نمی‌آورد كه بشمرد چند قران كم است و چند قران زیاد، كسی داشت پول می‌داد، كسی نداشت می‌برد، بدون سوال، بدون اصرار، حالا اما نمی‌صرفد، آنها كه نسیه نان می‌بردند، از روزی ۲۰ نفر به ۴۰ نفر رسیده‌اند، حوالی خیابان كارگر شمالی، در كوچه‌ای فرعی، روزی حداقل ۴۰ نفر می‌آیند و می‌گویند كه پولی برای خرید نان ندارند، نان می‌گیرند و می‌روند، بعضی روزهای بعد قرض‌شان را صاف می‌كنند، بعضی مسافرند و هیچ‌گاه برنمی‌گردند، بعضی سرگردانند و بعضی حتی فردا و پس‌فرداهای دیگر هم پولی برای پس دادن ندارند، زنده‌اند به یك قرص نان و یك بسته كوچك پنیر، در كنار خیابان، زیر سوز سرما.سوز زمستان سال كرونا رنگ شعله‌های آتش تنور «شاطرعلی» را هم كم‌فروغ كرده است.

سینی نان چهار پله پایین‌تر از دستگاه لواش‌پز است، نه نگاه شاطرعلی و نه نگاه نان‌درآر به صفرهای روی كارتخوان نمی‌رسد، كارتخوان آنجاست، كنار دست صف نان تكی كه سوت و كور است و آن صف دیگر كه دو مرد میانسال با شك و تردید در آن به صف شده‌اند. وسواس، صف تكی را كوتاه كرده است، در سال شیوع كرونا نان حالا ده تا یا بیست تا فروخته می‌شود، مرد میانسالی پایین پله‌ها زیرلب می‌شمرد، ده‌تا، بیست‌تا، سی‌تا، چشم می‌چرخاند تا دست‌های دیگری روی نان نیایند، نایلون بر می‌دارد و كارت می‌كشد و می‌رود.

چه فرقی می‌كند برای «شاطرعلی»، یكی یا صدتا، سهمیه آرد فقط یك‌چهارم از دردهای او را می‌كاهد. یك‌چهارمی كه از سال پیش تاكنون ثابت مانده است، در برابر سه‌چهارمی كه چهار برابر شده است توانی ندارد. كارگرهای شاطرعلی هم از زنجان می‌آیند، اگر مجرد باشند تا دو ماه هم پای كار می‌مانند، بیش از دو ماه نیروی جوانی هم یاریگر بدن نمی‌ماند، آن سوی تهران اگر خانه و زندگی داشته باشند، چهل روز نشده بازمی‌گردند، روزی ۲۰۰ هزار تومان، بدون حق  بیمه. دست‌های «شاطرعلی» زیر آرد می‌رود، چانه‌های وزن شده را ورز می‌دهد و می‌فرستد برای دستگاه لواش، ۳۴ سال دارد و خواب شب بر او بدون كیسه آب گرم غیرممكن است.

آن روزها كه تازه پدر شده بود، تا سه ماه هم بدون استراحت كار می‌كرد، شاطر ماهری بود كه دكان‌داران نانوایی به راحتی او را از دست نمی‌دادند و راهی خانه‌اش در ابهر نمی‌كردند، حالا اما نمی‌تواند بیشتر از بیست روز كار بكند، درد كمر تا مغز استخوان‌هایش را می‌جود، می‌گوید كه وقتی به خانه بازمی‌گردد، دیگر توان درآغوش كشیدن و بلند كردن پسر هشت ساله‌اش را ندارد. دو لیوان چای تا قبل از ناهار، دو لیوان چای تا وقت شام و دو لیوان چای تا زمان بازگشت به خوابگاه كوچك، این استراحتی است كه زیر تفاله‌های چای و دود سیگار غرق می‌شود، ناهار و شام؟

یك تكه نان و چند قالب پنیر و سبزی، یك تكه مرغ آب‌پز و گاهی هم یك كاسه‌ اش. می‌گوید كه دیگر صرف نمی‌كند، مشتری‌ها كم نشده‌اند، اما نانوایی یكی از معدود كاسبی‌هایی هست كه در آن فروش بیشتر به معنای سود بیشتر نیست، سهمیه آرد مشخص است و اگر تمام شود باید آرد آزاد بخرند، می‌گوید كه نانوایی همان‌قدر دشوار است كه كار در معدن، می‌گوید كه بیمه اما این را نمی‌بیند، چند نانوا مگر می‌توانند سی سال كار مداوم را دوام بیاورند تا بازنشسته شوند: «كارمند كه بازنشسته شود، هنوز جان كار كردن دارد، ما هرگز بازنشسته نمی‌شویم، همین حالا هم بریده‌ایم، سی سال اگر هم توان‌مان برسد و كار كنیم، بعد آن توان بلند كردن یك فنجان چای را هم نخواهیم داشت.»

نانوایی شاطرعلی پایین‌تر از میدان انقلاب است، جایی میان دود اتوبوس‌ها و تاكسی‌ها، جایی میان ردیف ادكلن‌فروشی‌ها، نانوایی شاطرعلی تنها جغرافیای این خیابان است كه در یك سال گذشته، كرونا را به خود دیده است، بیكاری و تعطیلی را به خود دیده است اما قیمتی را تغییر نداده است، اینجا زمان هنوز در سال ۹۸ به دام افتاده است، اینجا تنها نقطه‌ای از خیابان كارگر است كه در آن قیمت‌ها در سال ۹۸ حبس مانده‌اند، اینجا پای كرونا انگار به جان كارگران نرسیده است، اما سال سخت آنها را همین كرونا رقم زده است، سالی كه در آن نان، خود غمی شده است تلنبار بر دوش كارگران فصلی نانوایان.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha