سلامت نیوز: «من و همسر دومم معتاد بودیم و روزگار خوبی نداشتیم. او همواره مرا کتک میزد و از خانه بیرون میکرد تا جایی که دیگر همه همسایگان مرا بدون حجاب دیده بودند! از سوی دیگر هم پدرم مرا در خانهاش نمیپذیرفت و مدعی بود که باید با همسرم زندگی کنم ولی کارد به استخوانم رسید. از این همه فشار در زندگی خسته شدم تا اینکه او را کشتم و جسد و خانهاش را به آتش کشیدم.»
به گزارش سلامت نیوز، «خراسان» در ادامه نوشت: اینها بخشی از اظهارات زن ۴۰ سالهای است که سی و یکم فروردین گذشته، در جنایتی هولناک، شوهر بازنشستهاش را با ضربات جسم سخت به قتل رساند و سپس برای از بین بردن آثار قتل، جسد و بخشی از خانه را آتش زد!
آنچه میخوانید گفتوگو با متهم این پرونده جنایی است:
چند سال داری؟
متولد فروردین سال ۵۹ هستم! ۴۰ سال دارم.
تا کلاس چندم درس خواندی؟
تا اول دبیرستان تحصیل کردم البته مقطع ابتدایی را در روستا بودم و بعد برای ادامه تحصیل به مدرسه شبانهروزی در «چکنه» رفتم.
چرا ادامه تحصیل ندادی؟
ازدواج کردم! هنوز اول دبیرستان را تمام نکرده بودم که پسرداییام عاشقم شد.
تو هم او را دوست داشتی؟
نمیدانم! نه میتوانم بگویم دوست داشتم و نه میتوانم بگویم او را دوست نداشتم!
زمان ازدواج چند ساله بودی؟
۱۵ سال داشتم.
فرزند هم داری؟
بله! یک دختر و یک پسر دارم.
آنها چه کار میکنند؟
پسرم در مدرسه تیزهوشان درس میخواند اما دخترم مشکل ذهنی دارد!
چرا؟
چون ازدواجم فامیلی بود.
مگر آزمایش ژنتیک انجام ندادید؟
چرا ولی خانواده داییام نتیجه آزمایش را پنهان کردند چون پسرداییام عاشق من شده بود!
چرا از او طلاق گرفتی؟
من طلاق نگرفتم. آنها مرا طلاق دادند. شوهرم بیکار و کارتنخواب بود! هیچ سرمایهای نداشت. با فروش طلاها و زیورآلات من سرمایهای فراهم کرد اما اکنون یکی از سرمایهداران آن محل است و تجارت میکند.
چرا طلاقت داد؟
آن زمان به من تهمت میزد! مشکوک بود به من. میگفت اعتیاد داری و دزد هستی!
چند سال با هم زندگی کردید؟
۱۰ سال. دخترم ۹ ساله و پسرم ۴ ساله بود که طلاق گرفتم.
بعد از طلاق چه کردی؟
به خانه پدرم بازگشتم. حدود هفت ماه به کارگری در باغها و مزارع پرداختم تا اینکه «محمد» به خواستگاریام آمد.
چرا بدون اجازه خانوادهات ازدواج کردی؟
وقتی برای برگزاری مراسم عقدکنان به مشهد آمدیم، پدرم گفت خواستگارت کریستالی است ولی او میگفت من فقط شیره و تریاک مصرف میکنم! این بود که من فرار کردم و به همراه خانوادهام به چکنه بازنگشتم. سپس به خواستگارم زنگ زدم و گفتم بیا با هم فرار کنیم. او دنبالم آمد و صیغه محرمیت جاری کردیم و با مهریه ۷۲ سکه طلا به عقد او درآمدم.
تو که مدعی هستی شوهرت کریستال مصرف میکرد؟
بله. بعد از سه ماه وقتی النگوهایم را فروختم تا مرا عقد رسمی کند متوجه این موضوع شدم!
اختلافات شما از کجا شروع شد؟
به خاطر مواد مخدر اما همیشه با هم درگیر بودیم و اختلاف داشتیم. البته این درگیریها زمان خماری شدت میگرفت تا جایی که احساس میکردم دیوانه شدهام. او بارها مرا کتک زد و از خانه بیرون انداخت. با آجر سفالی به سرم میکوبید به طوری که دیگر کارد به استخوانم رسید و از این وضعیت خسته شدم.
چگونه او را کشتی؟
میله بزرگ آهنی را برداشتم و به سرش کوبیدم. وقتی جان داد جسدش را داخل حمام بردم و با ریختن تینر، آتش زدم. بعد هم برای آنکه کسی متوجه نشود به قسمتهای دیگر خانه هم تینر ریختم و آتش زدم. شیر گاز را هم باز کرده بودم ولی همسایهها متوجه شدند و با آتشنشانی تماس گرفتند.
چرا اسناد و مدارک را با خودت بردی؟
برای آنکه سهم خودم را بردارم! البته شوهرم اسناد را خودش به من داد و گفت عزیزم، نور دو چشمانم، اینها را با خودت ببر چون میترسم مرد تبعه خارجی که برایمان کریستال میآورد آنها را بردارد.
پشیمانی؟
بله. خیلی. الان حتی از مرده او هم میترسم. کاش در ازدواج دومم دقت میکردم ولی با این همه اعتیاد مرا به این روز انداخت چون مجبور شدم داروهای اعصاب و روان مصرف کنم.
براساس این گزارش، ماجرای این جنایت تکاندهنده در دقایق اولیه بامداد سی و یکم فروردین در خیابان طبرسی ۳۸ مشهد زمانی لو رفت که شهروندان با مشاهده دود غلیظی که از پنجره یک منزل ویلایی دو طبقه بیرون میزد با آتشنشانی تماس گرفتند و به این ترتیب با کشف جسد نیمسوخته مردی ۶۰ ساله درون حمام، تحقیقات قضایی با حضور قاضی احمدینژاد - قاضی ویژه قتل عمد مشهد - در اینباره آغاز شد.
هنوز ۴۸ ساعت از ماجرای این جنایت نگذشته بود که کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی با هدایت سرهنگ غلامی ثانی و راهنماییهای مقام قضایی، همسر مقتول را در یکی از روستاهای منطقه سرولایت نیشابور دستگیر کردند.
این زن ۴۰ ساله در بازجوییها به قتل همسرش با انگیزه اختلافات خانوادگی اعتراف کرد.
«من و همسر دومم معتاد بودیم و روزگار خوبی نداشتیم. او همواره مرا کتک میزد و از خانه بیرون میکرد تا جایی که دیگر همه همسایگان مرا بدون حجاب دیده بودند! از سوی دیگر هم پدرم مرا در خانهاش نمیپذیرفت و مدعی بود که باید با همسرم زندگی کنم ولی کارد به استخوانم رسید. از این همه فشار در زندگی خسته شدم تا اینکه او را کشتم و جسد و خانهاش را به آتش کشیدم.»
نظر شما