سلامت نیوز: یک روانپزشک و رواندرمانگر کودک، نوجوان درباره امیرحسین میگوید: «در واقع امیرحسین ممکن است به لحاظ ژنتیکی هم درگیر باشد. گاهی اوقات یک ژن باعث آنتیسوشیال(ضداجتماعی) شدن فرد میشود. کسی که آنتیسوشیال ضد احتماعی نیست اگر فردی را میکشد دیگر روی جسد اسید نمیپاشد مگر اینکه درجه اختلال از سطح ژن بلند شود.»
به گزارش سلامت نیوز به نقل از خبرآنلاین، از ۲۲ فروردین ۹۵ بگذریم و حال را روایت کنیم؛ ستایش نیست و امیرحسین در زندان است اما خانوادههایشان هستند؛ در حاشیه و بدون هیچ حمایتی. بازماندههای آن لحظه تلخ که جز فرشته نشاندادن ستایش و شیطانی نشاندادن امیرحسین نتیجهای نداشت. پدر و مادری در دو سوی اتفاق که بدون هیچ همراه و مشاوری بار سخت آن اتفاق را به دوش کشیدند و روایتها همه غمنامه شد و خواهر و برادرهایی در دوسوی اتفاق که در حاشیه آسیب دیدند. در حالی که میشد به عقبتر بازگشت و با حمایت و کمک به آنها، انتظار امیرحسین را برای اجرای حکمش حذف کرد. امیرحسینی که قربانی خیلی چیزها شد و حالا در رجاییشهر منتظر است. که میشود تخیلات را دور ریخت و واقعبینانه امیرحسین را نگاه کرد. نوجوانی ۱۷ ساله که از خانواده، مدرسه، محیط زندگیاش و حالا هم در کانون و رجاییشهر قربانی شده است.
روایتهایی بهنظر مغرضانه که حرفهای امیرحسین در شرایط سخت بازجویی را ملاک داوری قرار میدهند و تنها راهحل را در اعدام میبینند؛ بیآنکه به آموزش، تربیت صحیح و درمان توجه کنند و برای آن وقت بگذارند. محدودیتها و رفتارهای نامناسبی که در کانون برای امیرحسین وجود داشته در حدی بوده که رجاییشهر را به کانون ترجیح میدهد. شرایطی که حسام فیروزی، روانپزشک و رواندرمانگر کودک، نوجوان و خانواده آن را اینطور تعریف میکند: «این نشان میدهد که روانشناسان در کارشان حرفهای نبودهاند. علاوه بر این امیرحسین در رجاییشهر همقطارها و بزرگسالی خودش را میبیند و الگو انتخاب میکند. ما باید بدانیم برای امیرحسین چه چیزی مهم است و روی آن دست بگذاریم.»
در ادامه گفتوگوی او با را میخوانید:
بیشتر از یک سال است که هیچ حمایتی از خانواده ستایش نشده است و حالا برای نجات امیرحسین همه به فکر افتادهاند؛ از انجیاوهای فعال در حوزه کودک گرفته تا افراد به اصطلاح ریشسفید و .. . اما خانواده ستایش به این حمایتها اعتمادی نمیکنند و نتیجهاش این است که رضایت نمیدهند. به نظر شما این پروسه باید به چه شکل انجام شود تا به نتیجه برسد؟
وقتی بحث جنسی پیش میآید، مولفههایی وجود دارند که به عنوان غیرت و مردانگی برای خانواده قربانی مطرح میشود. قتل برای این افراد معنای قتل ندارد، معنی تجاوز است. وقتی این افراد از تجاوز کودکشان بگذرند، یعنی انگشتنمای عدهای خواهند شد که میگویند شما بیغیرت بودید. وقتی من به عنوان پزشک میخواهم دارویی تجویز کنم، باید بدانم دارو برای مراجعم چه معنایی دارد. بیماری و درد برای هرکس یک معنایی دارد؛ یک نفر در هنگام بیماری احساس میکند دارد بخشی از تقاص گناهانش را میدهد و با این بیماری تطهیر میشود. یک نفر بیماری را به عنوان عذاب و امتحان الهی میبیند. یک نفر هم بیماری را به این دید میبیند که قویتر شود و با آن بجنگد. به همه این افراد نمیشود دارو داد؛ چون مقاومتی وجود دارد و قبلش باید معنا را دربیاوریم و بر اساس آن معنا جلو برویم. در واقع ما باید بدانیم این اتفاق برای کسی که کودکش با چاقو کشته شده و کسی که به کودکش تجاوز شده متفاوت است.
ما یک ابژه واقعی داریم و یک بخشی که از آن ابژه ادراک میکنیم. در واقع ادراک مهم است نه واقعیت. ما باید دست بگذاریم بر چیزی که فرد آن را درک میکند. ما نمیتوانیم به یک نفر که از سوسک میترسد بگوییم سوسک یک موجود بیآزار است، چون معنایی که از سوسک در ذهنش وجود دارد از یک هیولا ترسناکتر است. مصرف ماده مخدر هم برای افراد متفاوت است؛ یک نفر میگوید مخدر اصلا برای مرد است، یک نفر میگوید درد من را کم میکند، یک نفر دیگر میگوید گرفتارش شدم و کاری نمیتوانم بکنم. بنابراین اینکه به یک موضوع از چه زاویهای نگاه کنیم بسیار مهم است. ما نمیتوانیم برویم در دل چیزی که نمیدانیم ساختارش چیست. در اتفاقی که برای ستایش هم افتاده، خانواده او خودشان را مقصر میدانند و چون نمیتوانند این تقصیر را در خودشان نگه دارند به طرف مقابل منتقل میکنند. خانواده ستایش اگر قاتل را ببخشند یعنی پذیرفتهاند که مقصر قتل ستایش هستند. در واقع اینطور فکر میکنند که با بخشیدنش، پذیرفتهاند که مقصر قتل کودکشان هستند.
خانواده ستایش و امیرحسین بازماندههای این اتفاق هستند که هیچ توجهی به آنها نمیشود. مشخص نیست وضعیت زندگی آنها چه زمانی به حالت عادی برمیگردد و اصلا برمیگردد؟ خانواده ستایش چطور بدون هیچ حمایت و کمکی میخواهند به زندگی عادی برگردند؟ خانواده امیرحسین هم در نبود هیچ مشاور و همراهی به استیصال رسیدهاند و توان مواجهه با خانواده ستایش را ندارند. امیرحسین هم که بلاتکلیف است و در زندان بیخبر از همه جا هر روز امیدوارتر میشود. پیش از بررسی وضعیت امیرحسین، تکلیف بازماندهها چیست و چهکاری باید برایشان کرد؟
این افراد حتما نیاز به یک حمایت اجتماعی دارند؛ یعنی کار یک یا دو مددکار اجتماعی است که وارد این خانوادهها شود و با آنها ارتباط بگیرد. پس از آن مددکارها به یک تیمی از روانپزشکان و روانشناسان گزارش میدهند. در واقع حل این موضوع نیازمند یک تیم تخصصی است. به هر اتفاقی میشود با دو دید فرصت و تهدید نگاه کرد. بهعنوان مثال به زلزله میشود هم به دید فرصت نگاه کرد هم تهدید. کاری که الان برای زلزلهزدهها میشود گدا پروری است. دائم به چادر آنها سر می زنند که آب میخواهید یا کنسرو؟ با این کار افراد را ناتوان میکنیم. بهجای اینکه بگوییم بلند شو فلان کار را برای بهبود شرایطت انجام بده، نقش گارسون را اجرا میکنیم و او را از قبل هم ناتوانتر میکنیم، بعد هم که هیجانها فروکش کنند آنها را با همان وضعیت رها میکنیم.
باید به این افراد انرژی بدهیم که رشد کنند و توانمندشان کنیم. فرهنگ ما بر ناتوان سازی افراد بنا شده است. کودکی که به دنیا میآید را هم ناتوان بار میآوریم تا به نقطهای برسد که مستاصل شود و زمانی که وارد جامعه میشود الگوی گارسونی داشته باشد. این الگو باعث تنهایی فرد میشود و میتواند او را به سمت مصرف الکل و مواد مخدر ببرد یا پرخاشگرش کند. ما باید به افراد مهارت بیاموزیم؛ اگر ستایش یا آتنا مهارت داشتند نتیجه چیز دیگری میشد و قطعا این قبیل اتفاقات نمیافتاد. این نکته مهم را باید به یاد داشته باشیم که: فردی که میخواهد تجاوز کند آرام آرام به کودک نزدیک میشود. فرد متجاوز اینطور نیست که یکباره دست کودک را بکشد و به او تجاوز کند. اگر مهارت و آگاهی وجود داشت در ابتدا که به کودک دست میزد و به او نزدیک میشد کودک به خانوادهاش اطلاع میداد.
نکتهای که باید به آن توجه کنیم این است که امیرحسین در نوزادیاش تشنج شدیدی کرده که یکی از گوشهایش کمشنوا شده، یکی از پاهایش انحنا پیدا کرده و از لحاظ روانی هم مشکل پیدا کرده و تاحدودی پرخاشگر شده است؛ بهطوری که از ۷ سالگی دارو مصرف میکرده است. زمانی هم که وارد مدرسه شده بهخاطر مشکل پا و اینکه نمیتوانسته با بچهها ارتباط بگیرد کلاسش را جدا میکنند. علاوه بر این در خیرآباد هیچ مکان تفریحیای برای کودکان وجود ندارد و در کنار آن تربیت امیرحسین طوری بوده که از کودکی محدود و دائما کنترل میشده است. امیرحسین هم فقط یک دوست صمیمی داشته که میگفت کنار من اصلا پرخاش نمیکرد و تنها دلخوریاش دعواهایش با پدرش بود. ستایش هم همسایه روبروییشان بوده و دائما خانه آنها بوده و با نوهها بازی میکرده و امیرحسین به گفته مادرش تا حد زیادی روی ستایش حساس بوده و شیطنتهایش او را عصبانی میکرده است.
نگاه یک روانشناس مثل جامعهشناس نیست. جامعهشناس نگاه کلانتری دارد. وقتی روانشناس یا روانپزشک به کودک دارو میدهد باید بداند تا چه زمانی این دارو را مصرف میکند. امیرحسین در دوران نوجوانی دارو را قطع کرده و دیگر نخورده است؛ طبیعی است که وقتی نظارتی روی او نبوده تا شروع نوجوانی دارو را مصرف کرده و بعد کنار گذاشته است. در این شرایط فرد مثل فنری است که یک دفعه رها میشود. این داروهایی که کودکان مصرف میکنند معمولا به این دلیل است که خانوادهها آموزش ندیدهاند و باید با خوردن دارو آن را جبران کنند. انگار که تا ۱۴ سالگی دست و پایش را ببندند و بعد از آن یک دفعه رها شود و بدون هیچ مهارت و آموزشی وارد جامعه میشود و در نتیجه رفتارهایی مثل تجاوز و قتل و آتشسوزی به وجود میآید. این کار جامعهشناس است که تلنگر بزند که این رفتارها می تواند شروع یک شورش مدنی باشد اما متاسفانه دست و پای جامعهشناس را بستهاند.
مشکل بعدیای که در این فرآیند وجود دارد، روانشناسها و مددکارهایی هستند که امیرحسین در کانون با آنها در ارتباط بوده است. روانشناسهایی که بهنظر میرسد در کار خود حرفهای نیستند و هیچکدام نمیتوانستند بیماری امیرحسین را به صورت قطعی تشخیص بدهند و درباره شرایط او صحبت کنند؛ تا جایی که یکی از روانشناسها میگفت امیرحسین اصلا احساس پشیمانی نمیکند! از طرفی دیگر امیرحسین برای اجرای حکمش هم به رجاییشهر منتقل شده بود و بهخاطر استقبالی که از آنجا کرده همانجا مانده و به کانون منتقل نشده است.
اولا کار روانشناس قضاوت نیست و این نشان میدهد در کارش حرفهای عمل نکرده. ما متاسفانه در این زمینه هم مشکل داریم. امیرحسین در رجاییشهر همقطارها و بزرگسالی خودش را میبیند. در واقع امیرحسین ممکن است به لحاظ ژنتیکی هم درگیر باشد. گاهی اوقات یک ژن باعث آنتیسوشیال(ضداجتماعی) شدن فرد میشود. شاید اگر کودکی امیرحسین را هم بررسی کنیم ببینیم که او حیوانآزاری هم داشته و ... . کسی که آنتیسوشیال ضد احتماعی نیست اگر فردی را میکشد دیگر روی جسد اسید نمیپاشد مگر اینکه درجه اختلال از سطح ژن بلند شود. آنتیسوشیال کسی است که برای رسیدن به هدفش هرکاری میکند.
امیرحسین تنها یک دوست صمیمی داشته که در صحبتهایش درباره او به نظر تا حد زیادی خودش را سانسور میکرد و بسیار اغراقشده خودش و امیرحسین را افرادی جلوه میداد که هیچ شیطنتی نمیکردند. در حالی که یکی از چالشهای اصلی پدر امیرحسین با او درباره دوست صمیمیاش بوده که میگفته خانواده خوبی نیستند و نباید با او معاشرت کند.
ممکن است دوست صمیمی امیرحسین خیلی شرایط بدتری داشته باشد؛ زمانی که امیرحسین، رجاییشهر را به کانون ترجیح میدهد حتما دوست صمیمیاش هم در شرایط بدتری نسبت به خودش قرار داشته. در حال حاضر هم امیرحسین حتما در رجاییشهر الگو انتخاب میکند. در زندان گاهی هرکس بر اساس خلافهایی که کرده ارزشگذاری میشود. گاهی گرفتن حکم اعدام به فرد احساس ارزشمندی میدهد. اگر آدمی احساس ارزشمندی نکند و معیارهایش با جامعه همخوانی نداشته باشد اعدامش کنند یا شلاقش بزنند برایش مهم نیست. ما باید بدانیم برای امیرحسین چه چیزی مهم است و روی آن دست بگذاریم.
طبق صحبتهای مادر امیرحسین، او با مادرش رابطه بهتری داشته و شاید به خاطر وابستگیاش با مادرش پرخاش بیشتری داشته است. این رابطه را چطور تحلیل میکنید؟
نوع ارتباط کودک با مادرش تعیین میکند که کودک در آینده با دیگران چطور ارتباط برقرار می کند. وقتی مادری تمام کارهای کودکش را انجام میدهد علاوه بر اینکه او را به خودش وابسته میکند، او را ناتوان میکند و در روانشناسی میگویند فرد به میزانی که به یک نفر وابسته است به او خشم دارد. طبق شنیدهها امیرحسین در حین ارتکاب جرم مصرف الکل زیادی داشته. آن حجم الکل هم حتما قبلا در خانه بوده و خانواده امیرحسین در جریان نبودهاند. این موارد نشاندهنده عدم رسیدگی و مانیتورینگ خانواده است.
نمیشود به یک نوجوان اعتماد و او را رها کرد؛ باید مراقب او بود. نمیشود گفت که ما امیرحسین را فقط یک ساعت رها کردیم و بعد چنین کاری را کرد. امیرحسین تعامل اجتماعی را یاد نگرفته و گاهی خانوادهها کودکان را از ارتباط گرفتن میترسانند و کودک به شکل سلولی زندگی میکند. در شرایط فعلی اکثر بچهها هیچ دوستی ندارند. وقتی سطح ارتباط پایین میآید کودک دچار مشکل میشود. وقتی نیاز کودک در تفریح برآورده نشود هرکاری میکند تا این نیاز را برآورده کند.
از طرف دیگر میبینیم که آن خانواده هم در همان ساختار تربیت و بزرگ شده است. طوری که مادر امیرحسین میگفت هر لحظه او را کنترل میکردم و یک ساعتی که خانه نبودم او را رها کردم و این اتفاق افتاد.
روش تربیت اصلا این نیست. یعنی شما یک کودک یا نوجوان را یک ساعت رها کنی و برود آدم بکشد اسم این تربیت است؟ ما باید ساختار را بررسی کنیم و ببینیم مشکل چیست؟ تا بتوانیم جلوی قتلهای مشابه این مورد را بگیریم. این اتفاق یک قاب از یک فیلم دو ساعته است و کمکی به ما نمیکند چرا که داستان مفصلی پشت آن است.
در کنار تمام این موارد باید به محیطی که امیرحسین و ستایش در آن زندگی میکردند هم توجه کنیم؛ خیرآباد محلهای فقیرنشین است که سنت در آن محله بسیار پررنگ است. در این محله هم تنها یک خیریه تحت پوشش کمیته امداد وجود دارد که تنها مرکزی است که بین ایرانیها و افغانها در خیرآباد فرق میگذارد و افغانها را تحت پوشش قرار نمیدهد. این در حالی است که در خیرآباد اصلا این مرزبندیها وجود ندارد.
متاسفانه نژادپرستی و رفتارهای اینچنینی زمانی شکل میگیرد که وجود خود انسان ارزشمند نیست و انسان را بر اساس رفتارها و انتخابهایش قضاوت میکنند که این فرد خوب است یا بد؟ این موارد باید به افراد آموزش داده شود تا جامعهای رشدیافتهتر داشته باشیم.
برای جلوگیری از این گونه مشکلات به نظر شما چه اقداماتی باید صورت بگیرد؟
مهمترین کار زیربنایی، آموزش به خانوادهها در تمام سطوح اجتماعی است و اینکه بتوانیم آموزشدیدن را به گونهای برای جامعه تعریف کنیم که در جامعه برای آن احساس نیاز بهوجود بیاید.
یک روانپزشک و رواندرمانگر کودک، نوجوان درباره امیرحسین میگوید: «در واقع امیرحسین ممکن است به لحاظ ژنتیکی هم درگیر باشد. گاهی اوقات یک ژن باعث آنتیسوشیال(ضداجتماعی) شدن فرد میشود. کسی که آنتیسوشیال ضد احتماعی نیست اگر فردی را میکشد دیگر روی جسد اسید نمیپاشد مگر اینکه درجه اختلال از سطح ژن بلند شود.»
نظر شما