سلامت نیوز:در طی ۸ سال جنگ ایران و عراق، فجایع و خشونتهای گستردهای به وجود آمد که واقعهی بمباران شیمیایی سردشت نمونهای از این فجایع است؛ خصوصاً از آن جهت که اکثر قربانیان غیرنظامی بودند و دردهایشان هم فقط محدود به آن دوران نمیشود.
به گزارش سلامت نیوز خدر صداقت یکی از اهالی سردشت است که در زمان واقعهی بمباران شیمیایی سردشت، به همراه خانوادهاش در این شهر زندگی میکرده است. او متولد سال ۱۳۲۷ و دارای سه فرزند به نامهای رحیم، آرتون و زیبا است. خانوادهی پنج نفرهی صداقت، همگی در پی بمباران شیمیایی سردشت، مصدوم شدند؛ این در حالیست که زیبا، فرزند کوچک این خانواده، در زمان حادثه، در شکم مادرش بوده است.
آقای صداقت در گفتگو با سیاوش خرمگاه خبرنگار ماهنامه خط صلح از مشاهدات خود از واقعه و همچنین مشکلات جسمی و روحی که بعد از گذشت حدود ۲۹ سال، هنوز او و خانوادهاش را رها نکرده است، میگوید.
آقای صداقت، به عنوان اولین سوال، لطفاً کمی در رابطه با لحظهی واقعه و مشاهداتتان در آن دقایق برایمان بگویید.
من در آن زمان یک دکان کوچک خردهفروشی داشتم اما در لحظهی حادثه، یعنی ساعت ۴ بعد از ظهر ۷ تیرماه ۱۳۶۶، در دکان خودم نبودم. کمی قبل از این ساعت برای خرید قند و شکر در صف کالای کوپنی ایستاده بودم و به همسر و دو فرزندم هم گفته بودم که میروم. در همان زمان، دو هواپیما را دیدم که ابتدا یک بمب در هتلی به نام “پوری” و بعد یک بمب دیگر را در همان مسیر و در دکانی به نام “یوسف آرد فروش” انداختند.
من پس از این بمباران، سریع به دنبال زن و بچههایم رفتم و در همان وقتها دو بمب دیگر هم در جایی که به “سرچشمهی سردشت” معروف است و در مسیر خانههای مردم هم بود، انداختند. در آن زمان ما نمیدانستیم که این بمبها شیمیایی است یا بمبی دیگر است و تا غروب همان روز(تقریباً تا ساعت ۶) هم معلوم نشد که این بمبها چه بودند.
در آن لحظات و ساعات اولیه، مردم استفراغ میکردند و چشمهایشان به هم میچسبید و همین مسائل مشخص کرد که بمبها شیمیایی بودند. همینطور این بمبها یک بویی مانند بوی “سیر” را در همه جا پخش کرده بود. این بو آنقدر زیاد بود که مردم در حال دور شدن از محلهای بمباران شده، خودشان را در سرچشمهها میشستند که این بوها را از بین ببرند.
تا همان غروب که خدمتتان گفتم مردم دیگر کم کم فهمیده بودند که بمبها شیمیایی بودند و گاز خردل در هوا پخش شده است، از شهر فرار کردند و تقریباً تمام مردم سردشت تا حدود یک ماه از شهر دور بودند و اکثراً به روستاهای اطراف بانه، مهاباد و غیره فرار کرده بودند.
وضعیت جسمی شما در پی این بمباران چگونه شد و پس از آنکه به خانوادهتان ملحق شدید، چه کردید؟
آنها در خانه نمانده بودند و برای نجات جانشان به یک پناهگاه زیر زمینی رفته بودند. وقتی با سختی پیدایشان کردم، دیدم که استفراغ میکنند و چشمانشان به هم چسبیده است. همسر و فرزندانم جایی را نمیدیدند و فقط من بودم که چشمانم میدید و فقط کمی آبریزش داشت. به همین خاطر، پسرم را که وضع خرابتری داشت، به دوش خود انداختم و به همسرم گفتم که دخترمان را بردارد و پشت مرا با دستش بگیرد تا بتوانیم همگی خودمان را به بیمارستان برسانیم.
در راه، یک ماشین سپاه پاسداران که رانندهی آن محلی بود ما را شناخت و وقتی وضعیتمان را دید، سوارمان کرد و به بیمارستان رساند. اما بعد از مدتی، چون بیمارستان شلوغ بود و امکانات درمانی هم نداشت، ما را به شهر بانه بردند و بعد هم در همان روز باز ما را به سقز فرستادند اما چون هیچ علاجی نشد، گفتند باید به سنندج بروید. وقتی هم به سنندج رفتیم، از آنجا ما را با هواپیما به تهران و بیمارستانی به نام “دکتر چمران” منتقل کردند و بیشتر از یک ماه در این بیمارستان بستری بودیم.
پیامدهای روحی و جسمی شیمیایی شدن برای شما، در طی این سالها، چه بوده؟
پسرم رحیم، از همهی ما بیشتر آسیب دیده بود و بدنش پر از زخم و تاول شد؛ به طوری که تا چهار ماه نمیتوانست هیچ لباسی بپوشد و کلاً لخت بود. وضعیت دخترم آرتون هم خیلی وخیم بود اما از رحیم بهتر بود.
از طرفی پسرم آن قدر وضعیت بدی داشت و سوای تنگی نفسهای زیاد، نمیتوانست عصبانیتش را کنترل کند که نتوانست بعد از کلاس سوم راهنمایی، به درسش ادامه دهد. در حال حاضر هم حمایتی نمیشود و هیچ کمکی به او نمیکنند. حتی چند بار هم در دوران احمدینژاد به تهران رفت و شکایت کرد اما فایدهای نداشت.
نه به ما، که به بقیهی مردم عادی هیچ کمکی نکردند. مسئلهی اصلی هم اینجاست که اثرات این گاز خردل، هنوز وجود دارد؛ مثلاً خود من مشکلات عصبی دارم و خیلی سریع عصبانی میشوم و قدم زدن برایم سخت است چرا که همهمان تنگی نفس داریم اما هیچ کسی در این مدت به داد ما نرسیده است.
امداد رسانی و درمان مصدومان در روزهای اول در سردشت و یا سایر شهرها، چگونه و به چه نحوی بود؟ در آن دوران چه خدماتی دریافت کردید؟
آن زمان سردشت یک بیمارستان داشت که آن روز بیاندازه شلوغ شده بود و این قدر مردم هجوم آورده بودند که کسی، کسی را نمیشناخت. در واقع در سردشت و بقیهی شهرستانها که هیچ امکاناتی نبود. در تهران هم که وضع بهتر بودند، پزشکانی که در بیمارستان دکتر چمران بودند، خودشان بعد از رفتن ماها به آن بیمارستان، کم کم مواد و داروهایی درست درست میکردند که ضد شیمیایی بود.
در واقع هیچ دارویی در آن زمان در ایران برای درمان امثال ما وجود نداشت. اصلاً پیش بینی چنین اتفاقی نشده بود. خیلیها هم حتی در همان تهران و یا شهرهای دیگری مثل تبریز و سنندج، به خاطر نبود دارو و درمان، شهید شدند و جنازههایشان به سردشت منتقل شد.
بعد از اینکه مرخص شدیم هم که کار خاصی برایمان نکردند. اصلاً بعد از این همه سال هنوز مردم سردشت یک دکتر که در این زمینه تخصص داشته باشد، ندارند.
آیا شما آماری از کشته شدگان و مصدومان بمباران شیمیایی سردشت دارید؟
در سردشت طی همان بیست و چهار ساعت اول، ۱۱۵ نفر شهید شدند اما به دلیل اینکه اثر این مواد شیمیایی هنوز هم در این شهر باقی مانده است(گاز خردل تا ۱۵۰ سال اثرش باقی میماند)، تعداد کشته شدگان به مرور زمان خیلی بیشتر شده است. تعداد مصدومان هم که خیلی زیاد بود و تقریباً خانوادهای نبود که آسیب ندیده باشد.
شما در ابتدای صحبتهایتان گفتید که در زمان این واقعه، دو فرزند داشتید. آیا فرزند دیگری هم دارید که بعداً متولد شده باشد؟ اگر دارید، وضعیت او چطور است؟
این خیلی سوال خوبی است. اتفاقاً مشکل دیگر ما این بود که همان زمانی که در تهران و در بیمارستان دکتر چمران بودیم، گفتند همسر من باردار است و باید در تهران بماند. اما ما به دلیل مشکلاتی که داشتیم، نتوانستیم بیش از آن در تهران بمانیم و به سردشت برگشتیم.
البته به بیمارستان گفتیم که بعد از چند روز برمیگردیم اما خوب، امکان رفتن دوباره به تهران را نداشتیم. چند ماه بعد از برگشتن به شهرمان، دخترم زیبا متولد شد. زیبا متاسفانه به دلیل همان عوارض شیمیایی بسیار لاغر و بیبنیه است و هیچ وقت این مشکلش حل نمیشود. همینطور او هم مثل من و پسرم، خیلی سریع عصبی میشود و پزشکان به ما گفتند که اینها همان اثرات شیمیایی است.
حسین احمدی نیاز همچنین در بخش دیگری از ماهنامه اجتماعی خط صلح درباره وقوع بمباران شیمیایی در زرده دالاهوی کرمانشاه مینویسد : روز ۳۱ تیرماه ۶۷ روزی سیاه برای اهالی روستای زرده دالاهوی کرمانشاه بود. ۴ روز پس از پذیرش قطعنامهی ۵۹۸، این نقطهی محروم، توسط دژخیمان بعث صدام هدف بمباران شیمیایی قرار گرفت و در پی آن، ۲۷۵ نفر شهید و بالغ بر هزار نفر مجروح و مصدوم شدند. این حادثه دقیقاً همزمان بود با عملیات مرصاد، به نحوی که امدادرسانی فوری به مجروحان ممکن نبود؛ همهی راهها بسته و مسدود بودند.
کوهستان دالاهو بسان دژ محکمی امکان عبور را به سختی فراهم میکرد. این تراژدی بسان سایهای تاریک همواره در زرده سایه افکنده است. سید فریدون، ۵ برادر، پدر و اعضای خانوادهی خود را که جمعاً ۸ نفر بودند به تنهایی در جوار مرقد بابایادگار دفن کرده است. زن دیگری از اهالی روستا، ۹ نفر از بستگان خود را به خاک سپرد. اهالی روستا همگی همراهی دائمی دارند، و آن اسپری تنفسی است.
شهروندان زرده جملگی اهل حق یارسانی به حساب میآیند. آیین این مردمان یکتاپرستی مبتنی بر صلح طلبی است. برابری و آرامش، همزیستی مسالمت آمیز، گرایش به موسیقی، نوع دوستی و بشردوستی، احترام به کرامت انسانی، احترام به عقاید و آیینهای دیگر و دوری از جنگ و خشونت از خصلتهای مرمان نیک اهل حق یارسان است؛ اما خود قربانی جنگ شدند. زردهایها تنها اورامی زبانانی هستند که گویش زیبای کلهری را هم به کار میبرند و تلفیقی بین این دو، زبان آنان را تشکیل میدهد.
بعد از حادثهی تلخ بمباران شیمیایی زرده، متاسفانه کمیسیون تشخیص درصد جانبازی، برای بسیاری از اهالی این روستا، پروندهای تشکیل نداد یا اساساً آنان را شایستهی درصد جانبازی تشخیص نداد.
این امر بیشتر به دلیل عدم شناخت اعضای کمیسیون مربوطه از شرایط جنگی آن زمان و عدم دسترسی به کرمانشاه به علت عملیات مرصاد بود. این رویهی نادرست موجب پایمال شدن حقوق اهالی این منطقه شده است. از دیگر سو بسیاری از اهالی زرده مدعی عدم پرداخت کامل حقوقات لازم در این زمینه هستند.
حرف و حدیث این مظلومان زیاد است اما نکتهای که ضرورت یادآوری آن وجود دارد، عدم برخورداری مصدومان شیمیایی زرده از نهادهای مدنی و یا نبود هیچ تشکیل غیر دولتی حامی آنان است. حادثهی زرده به مراتب سختتر و گسترده از حادثهی تلخ بمباران شیمیایی سردشت بوده است، اما تشکیل نهاد مدنی انجمن حمایت از مصدومان شیمیایی سردشت به نحو مطلوبی توانسته است صدای مظلومیت مصدومان شیمیایی سردشت را به جهانیان برساند.
در حالی که مصدومان شیمیایی زرده بنا به دلایل عدیدهای نتوانستند این مهم را انجام دهند و صدای آنان هرگز نتوانست از کوههای دالاهو به سمت تهران بیاید.
نکتهی بسیار مهمی که همواره وجود دارد، جبران خسارات وارده به اهالی این روستا توسط دولت عراق است. طبق قطعنامهی ۵۹۸ و اسناد بین المللی، دولت وقت عراق مسئول جنگ شناخته شد و ملزم به جبران خسارات وارده به ایران است اما متاسفانه مماشات دولت ایران باعث تحقق این امر نشده است. دولت عراق حسب قوانین و مقررات بین المللی ملزم و مکلف به جبران خساران وارده به تک تک مصدومان و خانوادههای قربانیان بمباران شیمیایی زرده میباشد. اسناد بین المللی در نظام حقوق بین الملل تصریحاً استفاده و کاربرد سلاحهای شیمیایی را ممنوع و محکوم کرده است و اساساً خط قرمز محسوب میشود؛ لذا مسئولیت دولت عراق در این زمینه مفروز است. از دیگر سو دولت جمهوری اسلامی ایران نیز ملزم و مکلف به پرداخت حقوق قانونی تمامی مصدومان شیمیایی زرده است.
اکنون این سوال مطرح می شود از چه مکانیسم حقوقی میتوان بهره جست؟ این موضوع هم در مراجع قضایی داخلی ایران قابل بررسی است و هم در مراجع قضایی کشورهای معاون در جرم رژیم وقت عراق، میتوان آن را مطرح کرد؛ همچنان که این امر برای مصدومان شیمیایی حلبچه تحقق پیدا کرد. نکتهای که لازم به یادآوری است، بررسی الزام مسببین و دولت خاطی وقت عراق به پرداخت خسارات تنبیهی است. خسارات تنبیهی صرفاً برای جبران خسارات معنوی وارده بر مصدومان و خانوادههای قربانیان شیمیایی است. به عنوان نمونه، سید فریدون با از دست دادن ۵ برادر و پدر، خدا میداند چه زیانی دیده است؟
اگرچه ابن مصیبت با پول جبران نمیشود اما مرهمی است بر درد این مظلومان. واقعیت مسئله این است مصدومان زرده دالاهو، بسان مغضوبان روی زمین مورد ستم مضاعف قرار گرفتهاند اما از این حق برخوردارند تا وفق قوانین و مقررات بین المللی و داخلی حقوقات خود را دریافت و احیا نمایند.
در این راستا رئیس جمهور به عنوان مجری قانون و مدافع حقوق ملت وفق اصول ۳،۱۹ ،۲۲،۱۱۳ و ۱۲۱ قانون اساسی، ملزم و متعهد به حمایت و احقاق ذره ذرهی حقوق اهل حق یارسانان زرده دالاهو میباشد.
نظر شما