به گزارش سلامت نیوز به نقل از اعتماد، «روشنک بستانچی» همزمان روانشناس است و از چند سال پیش در گروه هنری روشنا با بچههای نیازهای ویژه، هنردرمانی کار میکند و حالا برای نخستین بار یک اثر نمایشی را با حمایت مسعود ترابی، سعید سالمی و چندین نفر دیگر روی صحنه برده است.
در نمایش سه رنگ اصلی، هر کسی نقش خود را بازی میکند. ۲2 کودک و نوجوان که همگی سندروم داون یا دارای معلولیت هستند، آمال و آرزوهایشان را روی صحنه تئاتر به تصویر میکشند و این تصویر به قدری حقیقی است که حتی در صورت قطع برق سالن هم، بازی آنها ادامه مییابد. پنجشنبه هفته قبل در دومین شب اجرای سه رنگ اصلی در سالن شهرزاد، چنین اتفاقی رخ داد، برق منطقه بدون برنامهریزی قطع شد. در نگاه اول برای یک بازیگر تجربه خوبی نیست، اما این تجربه برای بچههای گروه هنری روشنا چندان هم تلخ نبود. بازیگران کودک و نوجوان گروه، شش ماه برای این اجرا تمرین کردهاند. بسیاری از آنها مدرسه میروند با این حال هفتهای دو بار از نقاط مختلف تهران یا کمی دورتر از اطراف کرج یا رودهن به محل تمرین در تهران آمدهاند و هر بار سه تا چهار ساعت تمرین کردهاند، دیالوگها و مونولوگها را آنقدر گفتهاند تا حفظ شوند و در شبهای پایانی پاییز روی صحنه بروند. روشنک بستانچی، روانشناس، مدیر گروه هنری روشنا و کارگردان این اثر میگوید که آن شب تمام سالن از اتفاقی که افتاد انگشت به دهان مانده بودند، مخصوصا که بقیه اجراها با قطعی برق لغو شده بود: «اصلا فکر نمیکردم بچهها در چنین چالشی تا این اندازه درخشان باشند. به هر حال ما از این بچهها در یک سطحی توقع داریم، اما خیلی از سطح توقع من بالاتر بودند.»
درباره نمایش سه رنگ اصلی توضیح دهید. ماجرا از کجا شروع شد؟
سال ۱۴۰۱ پس از دو سال تمرین بچههای گروه روشنا اجرا داشتند و من در آن اجرا مجری طرح بودم. در آن اثر تمام بازیگران، با نیازهای ویژه نبودند؛ دو بازیگر تئاتر داشتیم. سال ۱۴۰۲ بچههای گروه در جشنواره نقش نقره خیال، جایزه ویژه هیات داوران را دریافت کردند. تیم داوری اعلام کرد که بچهها بدون هیچ ترحمی، استحقاق این جایزه را داشتند. نقطه شروع، همان زمان بود؛ خانوادهها نتیجه را دوست داشتند و درخواست کردند که کار جدید را کارگردانی کنم. من روانشناس بچهها هستم و هنردرمانی انجام میدهم تا به حال هم سابقه کارگردانی نداشتهام به همین علت آقای مسعود ترابی، کارگردان حرفهای تئاتر به عنوان مشاور من بود و نقش تاثیرگذاری در روند اجرا داشت. همینطور آقای سالمی، نویسنده اثر خیلی برای این کار زحمت کشید و نمایشنامه را بر اساس شرایط و شخصیت بچهها نوشت.
چطور؟
نمایشنامه ما آماده نبود و نویسنده چند جلسه وقت گذاشت و آمد با بچهها صحبت کرد. با روحیات و خواستههای بچهها آشنا شد، اینکه چه چیزی آنها را خوشحال یا ناراحت میکند. پس از آن، مونولوگها را با توجه به ویژگیهای شخصیتی و نقشها نوشت. هر کدام از بچهها در این نمایش به نوعی نقش خود را بازی میکنند و این موضوع خیلی به روند تمرین و اجرا کمک کرد. بنابراین اگر بچهها در قسمتی از نمایش، بداههای بگویند شاید بیننده اصلا متوجه نشود.
قصه نمایش درباره چیست؟
بچهها در این نمایش راوی عشق، امید و آرزوهایشان هستند. آنها در دنیایی که در ذهنشان دارند برای مخاطب صحبت میکنند؛ یک نفر دوست دارد با بهنام بانی اجرا داشته باشد، یکی از آرزوی بازیگری میگوید و یک نفر دیگر از عشق به تیم پرسپولیس. از چیزهایی میگویند که خوشحالشان میکند. این کار ۲۳ بازیگر دارد و بیشتر آنها سندروم داون و با نیازهای ویژه هستند. سه نفر اوتسیم دارند، یک مورد پروانهای و دو نفر هم دارای معلولیت هستند. در یک صحنه بسیار کوتاه هم نویسنده بازی میکند. اثر موزیکال است و حس نوستالژیک و شادی دارد، ما از آهنگها و سکانسهای خاطرهانگیز مردم در فیلمهای قدیمی در سه رنگ اصلی استفاده کردیم. دو نوازنده داریم؛ خانم ژینا گرگانی که نوجوان طیف شدید اوتیسم است و پیانو مینوازد. آقای ابوالفضل محمودیپور هم ۱۹ ساله و از طیف شدید پروانهای است که سنتور مینوازد.
حالا چرا سه رنگ اصلی؟
دلیل دقیقتر را باید از نویسنده بپرسید، اما بخشی از آن به دیالوگ یکی از کاراکترها برمیگردد که روی صحنه میگوید؛ نامهای را با رنگ بنفش، برای دختری که دوست داشتم، نوشتم. یکی دیگر از بچهها روی صحنه میرود و میگوید از ترکیب دو رنگ آبی و قرمز رنگ بنفش به وجود میآید. در وهله نخست اینکه در این نمایش به رنگها اشاره میشود و دیگر اینکه کلا هر بچهای مونولوگ میگوید؛ نفر بعدی که پشت یک بوم میرود، مینشیند و با سه رنگ اصلی نقاشی میکشد. این نقاشی واقعی است و هر شب بچهها به صورت بداهه آن را انجام میدهند تا در آن بداهه ذهنی بچهها را ببینیم و در پایان اجرا هم یکی از بچههای سندروم داون، بوم را مقابل تماشاگران میبرد و میگوید این رویای تمام بچههای روشناست. در ذهن ما بود که نقاشیها با رنگ روغن باشد تا بعد از اجرا نمایشگاه سه رنگ اصلی را برگزار کنیم، اما بچهای که پشت بوم است و به عنوان نفری بعدی باید مونولوگ بگوید، این نگرانی وجود داشت که ذهن او درگیر نقاشی شود و عملا کار مونولوگگویی به هم بریزد و نتواند برای هر دو برنامهریزی کند. بنابراین نقاشی با مداد شمعی است. بعضی بچهها روی آن جملاتی نوشتند و بعضیها هم خانه و درخت و آسمان کشیدهاند.
روند آمادگی گروه برای اجرای این اثر چگونه شکل گرفت؟
کلاس ما برای دوره قبل حدود یکسال و نیم طول کشید، چون ما دو بار نمایشنامه را عوض کردیم. در این کار هم ابتدا نمایشنامه آماده بود ولی در نهایت به دنبال مشورت با گروه کارگردانی و بر اساس ایده آقای سالمی، تصمیم گرفتیم نمایش آماده، کار نکنیم و به جای آن نمایشی کار کنیم که با توجه به ویژگیهای فردی بازیگران نوشته شود. حدود ۶ ماه زمان برد که بتوانیم نمایش را تمرین کنیم و برای اجرا آماده شویم. نمایش در سه روز پایانی آخر این هفتهها با حمایت پردیس شهرزاد، تهیهکنندگی صدیقه صحت و حمایتهای قاسم جعفری اجرا میشود، چون بچهها مدرسه میروند و در طول هفته برای اجرا امکان حضور ندارند.
در یکی از شبها برق سالن رفت، اما ظاهرا بچهها اجرا را ادامه دادند. آن شب در سالن چه گذشت؟
بله، شب دوم اجرا این اتفاق افتاد. پنجشنبه هفته گذشته به پیشنهاد تهیهکننده کار، ردیف اول نشستم، چون معتقد بود که حضور من در ردیف اول میتواند کمک کند و برای بچهها دلگرمی باشد. صحنه اول تمام شد و در صحنه دوم، پویان یکی از پسرهای سندروم داون ما که اشعار حافظ را حفظ است، شروع کرد به خواندن یک شعر از حافظ. او تا گفت؛ فاش میگویم و از گفته خود دلشادم، یک دفعه برق سالن رفت. با تمام وجود یخ کردم و نگران شدم که نکند پویان، روی صحنه به هم بریزد و خود را ببازد. چیز دیگری که در ذهنم بود اینکه الان ۲۲ بچه در سالن دارم؛ دو نفر از آنها اوتیسم هستند و یکی از آنها اوتیسم شدید دارد. ژینا که نوازنده پیانوی گروه ماست در تاریکی یک دفعه کلافه شد. پشت صحنه هم یکی از بچههای سندروم داون، فوبیای تاریکی دارد. نمیدانید که من چطور با نور گوشی خود را به بکاستیج رساندم. سالن شهرزاد هم طوری طراحی شده است که از جلوی صحنه نمیتوانید به بکاستیج بروید و حتما باید یک دور از بیرون و داخل کافه بزنید تا به آن طرف برسید بنابراین در آن تاریکی محض با نور گوشی خودم را به بکاستیج رساندم، بچهها را که دیدم، سعی کردم به آنها انرژی بدهم که همه چیز خوب است و شما از پس آن برمیآیید. حتی یک لحظه هم به این فکر نکردیم که اجرا را متوقف کنیم و تمام بچهها در کمال ناباوری تا رورانس را اجرا رفتند. مردم هم حمایت کردند و بعد از اینکه برق سالن رفت، چراغ قوه گوشیهایشان را روشن کردند و فضای زیبایی شکل گرفت. ما تعدادی پلیبک موسیقی داشتیم که باید پخش میشد و در نبود برق، مردم شروع کردند خیلی از این ترانهها را با هم خواندند و همکاری میان همه اتفاق افتاد. این اتفاق خوبی بود و به چیزی که میخواستیم، رسیدیم. سوای اینکه توانمندی این بچهها در چشم مخاطب دیده شد، موضوع دیگر همدلی بود که دوست داشتم مردم جامعه در شرایط بحرانی با این بچهها داشته باشند و بتوانند خود را جای بچهها و خانوادههایشان بگذارند.
واکنشها بعد از اجرا چطور بود؟
خیلی جالب بود. بچهها با اعتمادبهنفس اجرا میکردند و ما وقتی از سالن بیرون آمدیم، متوجه شدیم همه اجراهای سالنهای دیگر بلافاصله پس از قطع برق، لغو شده است و بلندگوی سالن اعلام کرد که اجراهای بعدی روی صحنه نمیرود. در منطقه نوفللوشاتو و سالنهای آن منطقه که آن شب برق نداشت، تنها اجرایی که روی صحنه رفت، اجرای گروه روشنا بود.
به هر حال شما باید به بچهها انرژی و اعتمادبهنفس میدادید، اما آیا واقعا تصور میکردید آن شب بدون مشکل طی شود؟
اصلا فکر نمیکردم بچهها در چنین چالشی تا این اندازه درخشان باشند. به هر حال ما از این بچهها در یک سطحی توقع داریم، اما خیلی از سطح توقع من بالاتر بودند. این جمله را به خاطر اینکه بچههای مجموعه من هستند، نمیگویم. همه در سالن انگشت به دهان مانده بودند که این بچهها چطور در نبود برق میآیند روی صحنه و میروند و اجرا میکنند. چند تا از دوستان بازیگر که آن شب مهمان اجرا بودند، میگفتند؛ بازیگرها در این شرایط تا بخواهند خود را در صحنه آپدیت کنند، اغلب به هم میریزند شاید برخی لغزشها و ضعفها به وجود بیاید، اما بچهها لغزش نداشتند .
خانواده بچهها چه برخوردی داشتند؟
پدر یکی از بچهها که سن بالایی هم داشت آن شب به من گفت؛ الان نتیجه زحمات تو را دیدم و متوجه شدم اینقدری که با این بچهها تمرین کردی که بتوانند در این شرایط بحرانی هم مسلط باشند و اجرا بروند. هفتهای دو جلسه، سه تا ۴ ساعت برای گروه تمرین میگذاشتم و طبیعتا شاید برخی خانوادهها خسته میشدند، به هر حال مسیر سخت است. همه بچهها که تهران نیستند، برخی از اطراف تهران، کرج و رودهن میآیند ولی آن شب دیدند که سختیها نتیجه داده است. میگفتند افتخار کردیم که بچهها توانستند این اجرا را پشت سر بگذارند و همان زمان هم زمزمههایی بود که کار بعدی کی شروع میشود و بین این کار تا کار بعدی فاصله نیفتد. امیدی بین خانواهها ایجاد شد که میشود قدمهای بزرگتری در این مسیر برداشت.
نظر شما