به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شهروند، داراییشان خلاصهشده در گلههایی تشکیلشده از تعدادی گوسفند، بُز و بَره. بُغضهای فروخورده مدتهاست روی حنجرهاش سنگینی میکند: «زندگی برایمان خیلی سخت شده.» 63سال پیش، پدر در گوشش اذان خواند و «رستم» نامیدش. مردی با قد و قامتی درخور اهالی خوزستان: «همه را مجبوریم بفروشیم.»
صد گوسفند تنها سرمایه «رستم» است بعد از عمری مو سپید کردن و خط و چروک انداختن گوشه چشم: «هر ماه 300 تا 700هزار تومان خرج یک گوسفند است. از کجا بیاورم؟ هیچ عایدی جز همین گوسفندان ندارم.» از وقتی یاد دارد و از قصههایی که در گوشش خوانده شده، سقف بالای سرش همین چادرهای سیاه بزرگی است که هرکجا خسته میشوند، پهن زمین میشوند برای سرپناه شدن اهل خانه. چشمهای «رستم» از روزگاری که این سالها بر او و اهل ایل گذشته، تَر میشود: «جو کیلویی 17-16هزار تومان از کجا بخرم بدهم به گوسفندان؟»
همه عمر دامدار بودند و تجربهای از شخمزدن و داشتوبرداشت ندارند: «دامداری، دیگر به کار نمیآید با این خشکسالی و گرانی علوفه.» علوفه در سایه خشکسالی قیمتش را بالا کشیده تا بازار دلالی و واسطهگری گرم شود: «واسطهها از شهرستان خودمان لالی میآیند. از مسجدسلیمان و شهرهای اطراف هم هستند.» گرانی علوفه و خشکسالی قیمت گوسفندان را پایین کشیده: «ارزان میفروشیم، مجبوریم چون درآمد دیگری نداریم.» دستشان که تنگ باشد شماره یکی از واسطهها را میگیرند برای فروش یکی دو گوسفند دیگر: «میفروشیم خرج بقیه گوسفندان میکنیم.»
بُز کیلویی 25هزار تومان.گوسفند کیلویی 30هزار تومان بَره کیلویی 70هزار تومان.«هر ماه یکی دو تا میفروشیم؛ از سر ناچاری.» خَرج و دَخلشان همخوانی ندارد. داراییشان خلاصهشده در گلههایی تشکیلشده از تعدادی گوسفند، بُز و بَره. بُغضهای فروخورده مدتهاست روی حنجرهاش سنگینی میکند: «زندگی برایمان خیلی سخت شده.» 63سال پیش، پدر در گوشش اذان خواند و «رستم» نامیدش. مردی با قد و قامتی درخور اهالی خوزستان: «همه را مجبوریم بفروشیم.» صد گوسفند تنها سرمایه «رستم» است بعد از عمری مو سپید کردن و خط و چروک انداختن گوشه چشم: «هر ماه 300 تا 700هزار تومان خرج یک گوسفند است. از کجا بیاورم؟ هیچ عایدی جز همین گوسفندان ندارم.»
از وقتی یاد دارد و از قصههایی که در گوشش خوانده شده، سقف بالای سرش همین چادرهای سیاه بزرگی است که هرکجا خسته میشوند، پهن زمین میشوند برای سرپناه شدن اهل خانه. چشمهای «رستم» از روزگاری که این سالها بر او و اهل ایل گذشته، تَر میشود: «جو کیلویی 17-16هزار تومان از کجا بخرم بدهم به گوسفندان؟»
همه عمر دامدار بودند و تجربهای از شخمزدن و داشتوبرداشت ندارند: «دامداری، دیگر به کار نمیآید با این خشکسالی و گرانی علوفه.» علوفه در سایه خشکسالی قیمتش را بالا کشیده تا بازار دلالی و واسطهگری گرم شود: «واسطهها از شهرستان خودمان لالی میآیند. از مسجدسلیمان و شهرهای اطراف هم هستند.» گرانی علوفه و خشکسالی قیمت گوسفندان را پایین کشیده: «ارزان میفروشیم، مجبوریم چون درآمد دیگری نداریم.» دستشان که تنگ باشد شماره یکی از واسطهها را میگیرند برای فروش یکی دو گوسفند دیگر: «میفروشیم خرج بقیه گوسفندان میکنیم.»خرج خانه و مخارج گوسفندان باعث شده تا گوسفندان نوبتی برای سلاخی از گله جدا شوند: «گاهی از ما نقد خرید میکنند و گاهی با چکهای یکی دوماهه ما هم ناچار به فروشیم.»
برج یک از «لالی» باروبندیل میبندند به سمت شهرکرد. برج هفت هم نوبت به هیکردن گوسفندان است به سمت «لالی». راهی که هر بار 20 روز تا یکماه پابهپای گوسفندان در آن پای میکوبیدند. مردان و زنانی که دلخوشی چرا و پروارشدن گوسفندان سختی راه را نزدشان خار میکرد: «روزگاری کرونا حالمان را ناخوش کرد و کوچمان به تعویق افتاد و حالا خشکسالی بلای جان زندگیمان شده.»
خشکسالی بلای جان زندگیمان شده
دل به کوه و دشت میدهند تا صدای زنگوله گوسفندان و پایکوبی سُم قاطرها بپیچد در گوش جادهها و کورراهها. قاطرها و اسبها ماموریت حمل چادرهای سیاه را بهعهده گرفتهاند. چادرهایی که قرار است در میانه یکی از دشتها پهن شوند برای سقفشدن روی سر اهالی خانه. بوی هیزمها چاشنی این دورهمی، زیباست: «از عشایر چیزی باقی نمانده که.»
ثمره سالهای زندگی و بهار و پاییز دیدن برای «اباذر» خانوادهای هشت نفره است؛ زن و 6فرزند. سوز پاییز که خودش را به هوا تحمیل میکند، کاروان اسبها و قاطرهای چادر به دوش و هیهی گوسفندان میپیچد در میانه کوهها. همه عمر «اباذر» در میانه همین چادرها و کورراهها خلاصه شده. خاطرات 6دهه زندگی را که مرور میکند، نه خبری از خانههای خشت و گِلی بوده، نه آب لولهکشی و … همه خاطراتش طعم کوچ و دام دارد و حالا بعد از عمری بالا و پایینکردن مسیرهای ییلاق و قشلاق دلواپس فرداست: «به رسم پدرانمان با اسب و قاطر گاهی به سمت ییلاقیم و زمانی به سوی قشلاق.»
خرج خانه و مخارج گوسفندان باعث شده تا گوسفندان نوبتی برای سلاخی از گله جدا شوند: «گاهی از ما نقد خرید میکنند و گاهی با چکهای یکی دوماهه ما هم ناچار به فروشیم.» برج یک از «لالی» باروبندیل میبندند به سمت شهرکرد. برج هفت هم نوبت به هیکردن گوسفندان است به سمت «لالی». راهی که هر بار 20 روز تا یکماه پابهپای گوسفندان در آن پای میکوبیدند. مردان و زنانی که دلخوشی چرا و پروارشدن گوسفندان سختی راه را نزدشان خوار میکرد: «روزگاری کرونا حالمان را ناخوش کرد و کوچمان به تعویق افتاد و حالا خشکسالی بلای جان زندگیمان شده.»
علوفهای به جایی نمیبینیم و این یعنی نابودی ذرهذره عشایر
درد ما در گفتهها نمیگنجد باید بیایی و با چشم ببینی.» زمینهای کشاورزی از بیآبی خشک شدهاند. باران که نیامده مراتع هم مُردهاند، ما ماندهایم که چه کنیم با این همه نامهربانی. «جانم برایت بگوید 70 گوسفند بیشتر برایم نمانده.» گلهاش 200 و خردهای گوسفند به خود میدید؛ سرمایه خانوادهای هشت نفره که حالا نوعروسی هم به خود میبیند: «بچهها اغلب بیکارند، چشم پسرها هم به دست من است.» «آیت» 61 پاییز و زمستان را پشتسر گذاشته، اما چندسالی است پاییز و زمستانها دلشوره به جانش میاندازد: «این خشکسالیها شیره جانمان را برده. علوفه نیست مجبوریم بخریم که پولش نیست.»
یکی از پسرها زندگی ایلی را کنار گذاشته و راهی اهواز شده برای کارگری: «از پول کارگری پسرم زندگی ما 8، 9نفر میگذرد؛ خیلی سخت شده.» در رقابت با جو و علوفه کاه هم قیمتش را بالا برده و حالا عشایر باید کیلویی 7هزار تومان پول کاه بدهند: «دردت به جانم جو تا 17هزار تومان هم رسیده. هر گوسفند روزی یککیلو و نیم مصرف دارد، از کجا بیاورم بخرم؟»
حالوروز بقیه ایل هم خوشتر از «آیت» نیست. هرکدام برای بقای بقیه گله هربار یکی دوتا گوسفند را قربانی میکنند: «از اهواز، مسجدسلیمان و جاهای دیگر میآیند برای خرید دام.» در این میانه اما خشکسالی به مذاق کشتارگاهها خوش آمده: «به جان عزیزت گوسفند روی باسکول میخرد از ما کیلویی 40هزار تومان. گوشت همان گوسفند را من مجبورم خودم بخرم 80هزار تومان.» بندبند زندگیشان گره خورده به نفس گله. گله که پربار باشد و علوفهاش به راه حال عشیره هم خوشش است: «چندسالی است دشت و طبیعت با ما نامهربان شده.»
نامهربانی آسمان یعنی نباریدن باران و درنهایت خشکماندن دشت و دامنه کوهها: «همهجا خشک است. علوفهای به جایی نمیبینیم و این یعنی نابودی ذرهذره عشایر.»گاهی از ما نقد خرید میکنند و گاهی با چکهای یکی دوماهه ما هم ناچار به فروشیم.
از شهرستانهای اطراف میآیند
خشکسالی تقویم کوچ امسال را زودتر از موعد شروع کرد. خشکسالی که مراتع را بیعلوفه کرده تا عشایر کاسه چه کنم تامین علوفه دست بگیرند. به گفته مدیر امور عشایر شهرستان اندیکا بخشی از عشایر به دلیل کمبود مراتع با ماشین جابهجا شدهاند: «برخی از خانوارها اما همچنان سنتی و با پای پیاده کوچ دروناستانی و بروناستانی را انجام دادند.» به گفته حسین درویشی مقصد عشایر اندیکا، چهارمحالوبختیاری، اصفهان و بخشی از ارتفاعات شهرستان اندیکاست؛ کینو، لیله، تازه، تاراز، سروند و دشت آبدار: «توزیع آرد، آب شرب، واکسیناسیون دام و تامین امنیت خدمات عشایر در مسیر کوچ است.»درویشی از 26هزار نفر آمار جمعیت عشایر شهرستان اندیکا خبر میدهد: «این شهرستان بخش زیادی از جمعیت عشایر خوزستان را به خود اختصاص داده است.»
آخرین سرشماریها از خانوارهای عشایری خبر از 210هزار رأس دام سبک و 3هزار و 800 رأس دام سنگین میدهند: «خشکسالی زندگی عشایر را تحتتاثیر قرار داده است.» به گفته «درویشی» خشکسالی مراتع را با فقر پوشش گیاهی و علوفهای مواجه کرده است. درواقع شرایطی به وجود آمده که باعث شده دامداران برای تامین هزینهها به فروش دامهایشان رو بیاورند: «از شهرها و شهرستانهای اطراف برای خرید دام به عشایر مراجعه میکنند.»«از اهواز، مسجدسلیمان و جاهای دیگر میآیند برای خرید دام.» در این میانه اما خشکسالی به مذاق کشتارگاهها خوش آمده: «به جان عزیزت گوسفند روی باسکول میخرد از ما کیلویی 40هزار تومان. گوشت همان گوسفند را من مجبورم خودم بخرم 80هزار تومان.»
مشکل اصلی عشایر در حال حاضر خشکسالی است
کوچنشینی یعنی زندگیای که گره خورده با سختی. نبود مکانهای آموزشی، کمبود معلم، کمبود مکانهای درمانی و بهداشتی، نبود برق و زیرساختهای لازم برای تلفن و اینترنت با زندگی کوچنشینان اخت شده، اما حالا نبود علوفه و بیبار بودن مراتع زندگی را برایشان بیش از گذشته سخت کرده: «مشکل اصلی عشایر در حال حاضر خشکسالی است.»
خشکسالی مراتع را به نابودی کشانده و در مقابل قیمت نهادهای دامی افزایش را تجربه میکنند و این یعنی به خطر افتادن ابعاد مختلف زندگی عشایر. تا سال گذشته نهادهها ارزان و با ارز 4200 تومانی وارد میشد، اما حالا شرایط به گونه دیگری است: «جو یارانهای کیلویی 11هزار و 150 تومان است.» در سایه افزایش جو قیمت سبوس، سویا و یونجه هم هوس کردهاند تا افزایش را تجربه کنند و گرانتر از گذشته به دست عشایر برسند.
مدیر امور عشایر شهرستان اندیکا میگوید: «دامها برای قاچاق به کشورهای همسایه خریداری نمیشوند. اغلب این دامها زنده خریداری میشوند.» دامها با قیمت پایین روی باسکول میروند و راهی شهر دیگری میشوند برای پروار شدن: «خریداران دام به امید افزایش قیمت گوشت قرمز این دامها را میخرند.»
هرچند دامها وقتی از عشایر جدا میشوند ناخواسته قیمتشان بالا میرود و نیازی به افزایش قیمت گوشت قرمز نیست: «با قیمت پایین از عشایر آن هم به صورت چکی خرید میکنند و در شهرها گوشتش را با قیمت بالا میفروشند.»کوچنشینی یعنی زندگیای که گره خورده با سختی. نبود مکانهای آموزشی، کمبود معلم، کمبود مکانهای درمانی و بهداشتی، نبود برق و زیرساختهای لازم برای تلفن و اینترنت با زندگی کوچنشینان اخت شده، اما حالا نبود علوفه و بیبار بودن مراتع زندگی را برایشان بیش از گذشته سخت کرده: «مشکل اصلی عشایر در حال حاضر خشکسالی است.»
تولید 25درصد گوشت قرمز و مواد پروتئینی کشور
دویستوپنجاهویکهزار خانوار جمعیت عشایر ایراناند. خانوارهایی که بیش از یکمیلیون و 150هزار جمعیت را به خود اختصاص دادهاند. جمعیتی که در مناطق مختلف کشور زندگی کوچنشینی را ادامه میدهند. اغلب کوچنشینان دامنه کوههای کردستان، کرمانشاه، ایلام، اصفهان،چهارمحالوبختیاری، کهگیلویهوبویراحمد، فارس، لرستان، گیلان، مرکزی، یزد و خراسانرضوی را برای زندگی انتخاب کردهاند.
به گفته جانشین رئیس سازمان امور عشایر ایران، 27.5درصد جمعیت کشور را عشایر و روستاییان تشکیل میدهند. به گفته مهدی میزبان این میزان از جمعیت یک معنی دارد، اینکه بخش زیادی از امنیت غذایی کشور با این جمعیت است. به اعتقاد میزبان 80درصد موادغذایی کشور را این بخش از جامعه تولید میکنند، اگرچه تولید 25درصد گوشت قرمز و مواد پروتیینی کشور را هم تامین میکنند.
نظر شما