به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه ایران، چادرهای رنگی پشت سر هم ردیف شدهاند؛ زرد و قرمز و آبی. آدم را یاد مسافرانی میاندازند که بیدغدغه مقصد بهجاده میزنند و هرکجا هوا خوش بود و فضا مساعد، اتراق میکنند. اینجا اما کنار کوچه بنبست شهر شلوغ، نه کسی فکر تفریح است و نه در خیال مسیر و مقصد. مسافران این چادرهای رنگی با چشمهای نگران گوش به زنگ خبری از آن سوی نردههای بیمارستان هستند. دلشان پیش کودکی است که بدن بیمارش روی ملافههای سفید تخت، اندوهناکترین تصویر ممکن را پدید میآورد.
عابرانی که از کنار کوچه بالایی بیمارستان کودکان مفید میگذرند، دیگر چشمشان به دیدن چادرهایی که از سر اجبار در آنجا برپا شده، عادت کرده است. عادت اما درد را کم نمیکند. مگر میشود آدم به اندوه عادت کند؟!
سر ظهر است و تقلای خاصی در کوچه مشاهده نمیشود. تکوتوک ماشینهایی در کوچه پارک شده و بینشان چادری برپا است. بیشتر ماشینها متعلق به ساکنان خاموش چادرها است که نفسشان دیگر درنمیآید. عادت کردهاند به خاموشی زیر سقفهای مشمایی که این روزها حکم خانهشان را دارد.
مردی حدوداً 40ساله از چادری زرد بیرون میآید و کشوقوسی به بدنش میدهد. زنی سالمند و مغموم کنار چادر نشسته و به نظر مادرش است. از قزوین آمدهاند. سه ماه است این چادر کوچک تنها سقف بالای سرشان شده و روزها و شبها را اینجا گذراندهاند. «شب عید هم اینجا بودی؟» مرد جواب میدهد: «تمام این سه ماه را همینجا بودم، عید و غیر عید. زنم داخل است، پیش بچه. این همه سال منتظر بچه بودیم و آخرش با «آیویاف» بچه دار شدیم. بچهام سه ماهش است. از روزی که دنیا آمد فهمیدیم مشکل نقص ایمنی دارد. آوردیم تهران و از آن موقع توی آیسییو بستری است.»
مرد سکوت میکند. لابد حسرت در آغوش کشیدن کودکش را دارد؛ کودکی که اینقدر منتظر آمدنش بوده و حالا چشم به راه مرخص شدنش از بیمارستان است.
«چرا اینجا هستید؟ نمیتوانید بروید اقامتگاه همراهان بیمار؟» مرد دستش را حائل پیشانیاش میکند تا چشمهایش را از گزند آفتابی که مستقیم روی سرش میتابد، حفظ کند. «چرا، بهمان جا میدهند اما من باید اینجا باشم تا اگر کاری بود خودم را زود به بیمارستان برسانم. ممکن است زنم چیزی بخواهد یا کاری پیش بیاید و یا لازم باشد دارو یا چیز دیگری از بیرون تهیه کنم. بههرحال باید نزدیک باشم. اقامتگاه هم خیلی دور نیست. من ندیدهام کجاست اما میگویند 200متر فاصله دارد اما اینجا دیگر نزدیک نزدیکم. دلم راضی نمیشود جایی بروم. ما که بچهمان در آیسییو است چنین وضعی داریم وگرنه کسانی که بچههایشان داخل بخش هستند میروند همراهسرا. آنجا بهشان غذا هم میدهند. ما که اینجا هستیم هم هر شب برایمان غذا میآورند. البته به یک نفر غذا میدهند.» و بعد برای اینکه دوباره تأکید کرده باشد میگوید اینها که اینجا میبینید همگی توی آیسییو مریض دارند. انگار که بخواهد شدت همدردی غمناکشان را یادآوری کرده باشد.
مرد درست میگوید. ساکن اجباری یکی دیگر از چادرها نیز همراه بیماری است در آیسییو. مردی است جوان که پاها را توی شکم جمع کرده و جلوی چادر آبی چمباتمه زده است. گاز پیکنیکی خاموش با یک کتری آب جوش روی آن جلوی چادر است. صندوق ماشین را بالا داده و اسباب و وسایلی مختصر در آن دیده میشود؛ چند دبه پلاستیکی، یکی دو پتوی مسافرتی و چند تکه ظرف.
اهل پیرانشهر است. آمدهاند تهران برای مداوای برادرزادهاش که در آیسییو بستری است. «بچه التهاب مغز دارد. مادرش الان کنارش است اما بعضی کارها را نمیتواند تنهایی انجام دهد. مثلاً اگر بخواهد بچه را جابهجا کند باید حتماً من بروم و کمکش کنم چون وزن بچه زیاد است و مادرش تنهایی زورش نمیرسد و باید کسی باشد. برای همین نمیتوانم از اینجا تکان بخورم. حواسم به گوشی است که کی زنگ میخورد تا خودم را فوری برسانم. اگر اینجا نباشم که اصلاً کمکی نمیتوانم بکنم. چند روز پیش آمدند و گفتند چادرها را جمع کنیم و برویم همراهسرا اما بعدش دیگر خبری ازشان نشد. برخوردشان هم بد نبود و من هم میدانم نامه از بیمارستان ببریم جا میدهند. ما مجبوری اینجا هستیم. من نمیتوانم از اینجا دور شوم و خیلیهای دیگر هم وضعشان مثل من است وگرنه چرا باید گوشه خیابان بمانند؟! الان تازه هوا بد نیست اما توی سرما و گرما اینجا ماندن خیلی سختتر است. خیلیها روز را داخل حیاط بیمارستان میمانند. ما که مریضمان معلوم نیست کی مرخص شود چارهای نداریم. همینجا برای خودمان غذا درست میکنیم و میخوریم، با هم حرف میزنیم و صبر میکنیم. همهمان چشم به راهیم.»
روی دیوار کوچه بنری چسباندهاند که روی آن توضیح داده شده که همراهان بیماران بستری میتوانند با مراجعه به واحد مددکاری بیمارستان و اخذ معرفینامه در مراکز همراهسرا و سایر مراکز اسکان موقت که شهرداری تدارک دیده اقامت کنند.
مددکاری انتهای حیاط بیمارستان است و یک تابلو با فلش زردرنگ جهت آن را نشان میدهد. حیاط پر از والدین و کودکانی است که از همه جای ایران برای درمان به بیمارستان آمدهاند. توی صورت بیشترشان اضطراب موج میزند و این ویژگی غالبشان است، حالا یکی کمتر و یکی بیشتر. طبیعی است که هیچکس دلش نمیخواهد اینجا باشد؛ در بیمارستانی که بعضی دیوارهایش را باب طبع بچهها رنگآمیزی کردهاند اما به هر حال بیمارستان است. الان بچهها باید توی پارک بازی کنند و آدم فکر میکند اصلاً چرا بچهها بیمار میشوند و خب این را هم میدانند که زندگی همین است دیگر و بیماری و درد هم دارد و کوچک و بزرگ هم نمیشناسد.
واحد مددکاری شلوغ نیست. دو زن جوان مشغول راهنمایی گرفتن از کارشناس هستند. شما بهعنوان همراه بیمار وقتی به مددکاری اجتماعی بیمارستان مراجعه میکنید، راهنماییتان میکنند سمت کشیک اداری. آنجا میتوانید درخواست همراهسرا کنید. «مادرها که معمولاً توی بخش کنار بچهها میمانند. پدرها و دیگر همراهان هم میتوانند با معرفینامه از بخش بستری و کارت ملی به کشیک اداری مراجعه کنند و اجازه اقامت در همراهسرا را بگیرند. مشکلی هم برای اقامتشان نیست. در واقع هرکس درخواست بدهد، جای اقامت میدهند.» این را نگهبان ساختمان میگوید که سالها مواجهه با والدین نگران و مضطرب کودکان بیمار، او را به نظر صبور و باحوصله کرده است.
زنی ترکمن که لباس محلی زرشکی پوشیده و روسری گلدار با زمینهای بههمان رنگ به سر دارد و دست پسربچه سه چهارسالهای را گرفته، تکه پارچهای روی چمنهای فضای سبز بیمارستان پهن میکند تا بچه را روی آن بنشاند. اهل کلاله است و آنطور که میگوید جز این پسربچه، یک دختر هفت ساله هم دارد که امروز بستریاش کردهاند. «اینجا خانه فامیلمان هستیم. چند روز است آمدهایم. جایشان تنگ است اما بهتر است آدم خانه فامیلش باشد. هرچه باشد از مسافرخانه و مهمانسرا رفتن بهتر است.» زنی دیگر که نزدیک او نشسته میگوید: «حالا همه هم که تهران فامیل و آشنا ندارند که بروند پیششان. من خودم البته خانهام تهران است و برای مشکل بچهام سالهاست اینجا میآیم و میروم اما دیدهام کسانی را که حتی یک فامیل در تهران نداشتهاند و غریب غریب بودهاند. ما که خودمان اینجاییم و خانه و زندگیمان اینجاست هزار جور مشکل داریم چه برسد به کسانی که از راههای دور میآیند. کاش بشود یک کاری برایشان کرد. ما فقط میتوانیم همدرد هم باشیم و غم و غصه هم را بشنویم وگرنه کار زیادی از دستمان برنمیآید.»
علی گودرزی، کشیک اداری و مسئول روابط عمومی بیمارستان کودکان مفید در رابطه با اسکان همراهان بیمار به «ایران» میگوید: «همراهان بیمار هر چند نفر هم باشند که از راه دور آمده باشند، ما به آنها نامه میدهیم و هیچ مشکلی برای اقامتشان وجود ندارد. حالا پدر و مادر یا مادربزرگ و عمو فرقی ندارد. بارها پیش آمده که دو یا سه همراه مراجعه کردهاند و نامه برای اسکان دادهایم. اقامت در همراهسرا هم کاملاً رایگان است و صبحانه و شام رایگان هم به همراهان بیمار داده میشود. همراهسرا کمی پایینتر از بیمارستان و روبهروی شهرداری منطقه 3 و در کوچه دشتستان دوم است. همراهانی که در چادر هستند خودشان میخواهند نزدیک بیمار یا کنار ماشینشان باشند وگرنه هیچ مشکلی برای اقامتشان وجود ندارد.»
نظر شما