مرد بنگاه‌دار، پله‌ها را یك در میان رد می‌كند. ساختمان، پنج طبقه است. پاگرد چهارم، می‌ایستد و رو به یك تیغه نئوپان رنگ شده كه تا سقف درازا دارد، صدا می‌زند: «آقای سبحانی. ... خانوم سبحانی...»

سقف‌های فقر

سلامت نیوز:مرد بنگاه‌دار، پله‌ها را یك در میان رد می‌كند. ساختمان، پنج طبقه است. پاگرد چهارم، می‌ایستد و رو به یك تیغه نئوپان رنگ شده كه تا سقف درازا دارد، صدا می‌زند: «آقای سبحانی. ... خانوم سبحانی...»


به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد ،لته متصل به تیغه نئوپان، روی لولای ناپیدا می‌چرخد و «خانوم سبحانی» از فاصله در و دیوار نئوپانی، سرك می‌كشد. زن جوانی است كه با شنیدن صدای بنگاه‌دار تكه پارچه‌ای كه دم دست داشته را، به سر كشیده.بنگاه‌دار، من را نشان می‌دهد و می‌گوید: «این خانوم برای اجاره اتاق اومده. شما كی تخلیه می‌كنین؟»از پاگرد طبقه دوم، بوی پیاز داغ هم خورده با زردچوبه و رب، زد زیر دماغ‌مان. هر چه به سر ساختمان نزدیك‌تر می‌شدیم، بوی زردچوبه تفت‌دیده، تندتر شد. 7 پله پایین‌تر از تیغه نئوپانی، صدای جز جز پیاز خام، شنیده می‌شد. زن، مكثی كرد، سنگ‌های سفید پله‌ها را نگاه كرد، تكه پارچه روی سرش را مرتب كرد، گوشه لبش را بالا داد و با تردید، رو به بنگاه‌دار گفت: «دو هفته دیگه... هر وقت پولمون حاضر بشه.»


از زن پرسیدم آیا اجازه دارم داخل «اتاق» را ببینم؟ خجالت می‌كشیدم. نمی‌دانستم برای این جعبه چوبی، از چه واژه‌ای استفاده كنم؛ «خانه»؟ «اتاق»؟ باور نمی‌كردم پشت درِ پشت بام هم جای زندگی باشد، جای زندگی باشد و اجاره هم برود و آدم‌هایی هم برای این تكه جا، اجاره و ودیعه بدهند.
بنگاه‌دار گفت: «من بیرون منتظرم.»


زن، لته نئوپانی را باز می‌كند تا راه ورود باز شود. باز هم نمی‌شد فرقی نمی‌كرد. دو تیغه نئوپان، با نبشی، به دیوارهای ساختمان پرچ شده و فضای محصور پشت تیغه، 12 متر بود؛ مساوی مساحت فرش ماشینی 12 متری كه روی كف سنگی انداخته بودند. بالای لته در، نزدیك سقف، یك مستطیل 20 در 50 خالی بود برای ورود هوا. فاصله درگاه این فضا با درِ آهنی پشت‌بام، حدود 70 سانت بود.

پشت درگاه، داخل «اتاق»، یك سمت، یك كمد باریك، یك سمت یك چراغ خوراك‌پزی با قابلمه‌ای بر سر و داغی شعله‌اش، در كل این فضا منتشر می‌شد، یك سمت چند تشك و پتوی تا شده روی یك چمدان بزرگ قهوه‌ای رنگ، كنار سبد بزرگ پلاستیكی پر از قابلمه و بشقاب و لیوان و كاسه. خانم و آقای سبحانی، سه سال قبل ازدواج كردند و یك سال بود كه در این فضای تیغه كشیده زندگی می‌كردند.

مرد، پیك موتورسوار بود و زن، پادوی روزمزد آرایشگاه زنانه. وقتی زور گرانی، بیشتر از زور بازوی زن و مرد شد، وقتی حقوق دو میلیون تومانی مرد و مزد روزانه 25 هزار تومانی زن، كفاف خرج زندگی و اجاره اتاق 30 متری در خیابان نظام‌آباد را نداد، یخچال و تلویزیون و پنكه و اجاق گاز دو شعله رومیزی را؛ گران‌ترین، جاگیرترین و مهم‌ترین وسایلی كه داشتند، به انباری منزل والدین بردند و كوچه به كوچه، گشتند دنبال یك دیوار و سقف كه سربار غریبه و آشنا نباشند.


«بنگاهی بهمون خبر داد كه یه جا پیدا كرده مناسب بودجه ما. ظاهرا خودش هم اینجا رو ندیده بود. وقتی صاحبخونه رسید به همین پاگرد، آقای بنگاهی، اول ساكت شد، بعد، از خجالتش رفت بیرون ساختمون.»


خانم و آقای سبحانی، یك سال است كه برای همین اتاق 12 متری، ماهی 500 هزار تومان اجاره می‌دهند و 10 میلیون هم ودیعه سپرده‌اند. روشویی شكسته توالت گوشه حیاط، جای ظرف و لباس شستن هم هست و شلنگ همان توالت، دوش متحرك. كل امكانات این جعبه چوبی، یك لامپ آویزان از سقف بود و یك پریز برق به دیوار و یك شیر و شلنگ متصل به گاز شهری. صاحبخانه گفته بود می‌توانند از یخچال همسایه طبقه اول هم استفاده كنند.

زن و شوهر، 12 ماه به همین‌ها هم راضی بودند. دو ماه قبل، صاحبخانه گفت كه از اول مهر، یا اجاره بشود یك میلیون، یا ودیعه بشود 15 میلیون. خانم و آقای سبحانی، دو هفته است كوچه به كوچه، دنبال یك دیوار و سقف می‌گردند كه سربار غریبه و آشنا نباشند.
 
كوچه ب / پامنار

عرض بن‌بست، دو متر هم نیست؛ از آن تنگ و ترش‌های مفلوك پشت عودلاجان كه دو نفر نمی‌توانستند شانه به شانه درازایش راه بروند. ته بن‌بست، یك در باریك زنگ زده بود. زنگ در، از این زنگ‌های قدیمی؛ قاب سیاه و دكمه سفید فشاری روی قاب. دكمه زنگ را كه فشار دادم، صدای سوت بلبلی بلند شد و لخ‌لخ دمپایی‌ای كه زمین را جارو زد تا پشت در.

در زنگ زده، به زور روی پاشنه چرخید و مرد جوانی با نیم‌تنه لخت در را باز كرد كه تا چشمش به من افتاد، لته در را ول كرد و گم شد. پشت در، مثل اغلب خانه‌های رو به موت پامنار، چند پله می‌خورد تا حیاط پنج‌دری. سه ضلع حیاط، درهای باریك بود و وسط، حوض سیمانی با شیر آبی سرك كشیده روی گلوی حوض. چند لگن پلاستیكی و یك سطل زباله بزرگ لبریز از آشغال كنار یكی از درها بود. سمت چپ، چند پله پایین‌تر، نبش یك در آلومینیومی، روشویی سفید به دیوار نصب بود و بالا سرش، تكه آیینه‌ای تار و شكسته اما برای برانداز كردن ریخت و اسباب صورت، به دردبخور. جوان فراری، از پشت یكی از درهای باریك پیدا شد، پیراهنی به تن كرده بود و چشم در چشم كه شدیم، پرس و جو شروع شد.

گفتم برای اجاره اتاق آمده‌ام. گفت همه اتاق‌ها اجاره رفته جز یكی. مساحت اتاق‌ها را پرسیدم. گفت همه 20 متری، 20 متر چهار دیواری خالص. رقم اجاره را پرسیدم. گفت ماهی یك میلیون تومان با پنج میلیون تومان ودیعه. خواستم همان یك اتاق خالی را ببینم. كلید را در قفل چرخاند و در كه باز شد، نم گرم كهنه لابه‌لای بوی سیگار ارزان و رخت چرك، از تاریكی جهید بیرون.

چهار دیواری، خالی خالی. همان كه جوان گفت. دریغ از یك طاقچه. بابت آب گرم و حمام پرسیدم. گفت آبگرمكن هست ولی برای هر بار حمام، باید از روز قبل پنج هزار تومان به حساب صاحبخانه واریز شود تا روز بعد، بیاید و آبگرمكن را روشن كند. كنار حوض، چند بشقاب فلزی با ته مانده خشكیده غذا روی سر هم سوار شده بود. داخل یك لگن پلاستیكی آبی رنگ، چند قاشق و چنگال و لیوان پلاستیكی دسته‌دار افتاده بود.

جوان، رد نگاهم را گرفت و گفت «همه پای همین حوض، ظرف و لباس می‌شورن.‌»«همه؟ چند نفر؟» هیچ پنجره‌ای روی دیوار اتاق‌ها نبود. جوان گفت هر اتاق چهار نفر مستاجر دارد «یا رفیقن، یا غریبه همخرج. گرونیه. همه كارگریم. پولمون نمی‌رسه اتاق جدا بگیریم.»


نگفت «خانه»، گفت «اتاق». خطوط صورتش، بیشتر از 25 نمی‌زد كه سطح توقعش از زندگی، تا امكان پرداخت اجاره شریكی یك اتاق 20 متری سقوط كرده بود.


مستاجر ج / دروازه ‌غار

پسر، سه بار دور یك كوچه پیچید كه به حساب خودش، من راه را یاد نگیرم. منت گذاشت كه چون اینجا در خانه‌ها را روی غریبه باز نمی‌كنند، عشقش كشیده كه بلد من باشد.راست می‌گفت. اینجا رد غریبه را بو می‌كشیدند. سر برمی‌گرداندی، همان پسر مردنی كه دو تا كوچه بالاتر پشت قدم هایت می‌آمد و به خیال خودش، تابلو هم نمی‌زد، اینجا هم پشت سرت بود؛ گیرم، به حلقه دسته كلیدش ور می‌رفت كه یعنی كاری به كار تو ندارد.

كوچه، شلوغ بود. ازدحام نیمه شب بن‌بست‌ها و درروهای دروازه غار، طبیعی‌ترین اتفاق دنیاست؛ مردان چشم قرمز، خمارها، آواز‌خوان‌ها، آنها كه با فریاد، فحش می‌دهند، آنها كه زیر لب، توهم زده‌اند..... احوال نیمه‌شب پس‌كوچه‌های دروازه غار، آدم‌ها را مست می‌كند، عاشق می‌كند، خمار می‌كند، معركه‌ای است كه می‌خواهی تا صبح بمانی و نروی.... پسر رسید جلوی در چوبی پوسیده كه تارهای بافتش از هم باز شده بود. با كله كلید، سه بار به چوب كوبید. صدای خش‌دار زنی آمد «كیه؟ مراد؟»


پاشنه در كه زور زد و روی موزاییك چرخید، صورت و قامتی آب رفته و چروك، پوشیده در ژاكت و شلواری كهنه‌تر از لته چوبی جلوی چشم‌مان، خمیده از سرما، در هشتی تاریك ایستاده بود. مراد من را نشان داد و به زن گفت «اومده اتاق اجاره كنه. بیاد ببینه اگه باب طبعش بود...»
زن خمار، شانه‌ای بالا كشید و گفت «بیاد ببینه. اینجا راست كار این نیست...»


«این»، «من»، دنبال مراد رفتم. هشتی تاریك می‌خورد به حیاط. آسمان بالا سر حیاط گسترده بود. انگار خانه‌ای وسط كویر. هیچ دیوار و پنجره‌ای از محل، در چشم نبود. تنها حسن این خانه پوسیده همین بود؛ آسمان بی‌مزاحم. مراد، نور چراغ قوه گوشی تلفنش را گرفت به رو‌به‌رو؛ رو به دیواری كهنه؛ رو به تركیبی لرزان از كاهگل و آجر با چند سوراخ خالی سیاه در حكم پنجره. قاب پنجره‌ها، سال‌ها قبل به پول نزدیك شده بود. نزدیك دیوار كاهی، موزاییك‌های كف، از سه طرف شكم داده بود. در مركز این شكم، چند صفحه الوار روی هم انداخته بودند. مراد گفت «چاهِ خونه اس. همین روزا دیوارش می‌ریزه و هفففف. ...»
مراد وقتی می‌خندید، تنها دندان سالمش، مثل نورافكنی در ظلمات، پرتو می‌داد. مراد كم می‌خندید.

«هفففف» را كه گفت، خندید. حیاط مثل طویله بود. یك حوض سیمانی، وسط در وسط، به جای سطل آشغال. موزاییك‌های كف حیاط، لق بود و شكسته. زنی از دور می‌خواند «كجایی ای جوونی.....»


برگشتیم پیش زن. زن، مستاجر اتاق كنج هشتی بود. یك میلیون تومان اجاره می‌داد بابت 20 متر دیوار گچی با سقف الواری. الوارها مثل جنازه آدم، بغل به بغل دراز كشیده بودند. اتاق، بوی شربت قند ته گرفته و نم و چوب پوسیده می‌داد. زن از این همه الوار بالای سرش می‌ترسید. «بالاخره یه شب كه خواب باشم، اینا از جاشون در میان و می‌افتن رو سرم. آخرش همینه.»


مراد كف اتاق را نگاه كرد و گفت چاره‌ای نیست. مراد گفت باید خدا را شكر كند كه همین اتاق را دارد. زن گفت جای من اینجا نیست. گفت صاحبخانه، از دو هفته قبل، آب را هم قطع كرده. دستش را گرفت سمت دو بطری آب گوشه اتاق، روی لبه سوخته موكت، كنار چراغ پیك‌نیكی كه می‌سوخت و هوای اتاق را گرم می‌كرد. زن گفت اینجا هیچ امنیت ندارد. گفت همان در چوبی خانه را یك مرد قلدر تنه بزند، باز می‌شود. پرسیدم پس تو چرا اینجا هستی؟ زن فقط نگاهم كرد. ...
 «سقف‌های فقر»؛ این لقب را انتخاب كردم برای بیغوله‌هایی كه در این 20 ماه دیدم؛ اتاق‌های نایلونی، اتاق‌های نئوپانی، سقف‌های الواری، زندگی در خرپشته‌ها، زندگی در انبارها؛ «احسان»، «پامنار»، «دروازه‌غار»، «چهارراه سیروس»، «سهیل».... ساكنان این بیغوله‌ها، مردمان شریفی بودند كه ناخواسته، در دهان فقر افتاده بودند. برای این مردم، «فقر» آن دیوار بلندِ لغزنده‌ای بود كه پا به پای بلندمرتبه‌سازی «گرانی»، ارتفاع گرفت..... اصغر مهاجری؛ جامعه‌شناس، در گفت‌وگویی كوتاه، زندگی مردم، زندگی اجباری آدم‌ها در بیغوله‌های فقر را تحلیل كرده است.

 
گفت‌وگو با اصغر مهاجری؛ جامعه‌شناس:

طی دو سال گذشته، در مشاهدات میدانی در مناطق جنوب و جنوب شرق تهران؛ پامنار و هرندی و احسان و خلازیر و آزادگان، با مواردی از سكونت مستاجران در فضاهای غیراستاندارد با تابلوی مسكونی مواجه شده‌ام؛ زندگی اجاره‌ای خانواده سه نفره در فضای خالی زیر راه‌پله‌های ساختمان كه با دیوار كاذب تبدیل به یك اتاقك 12 متری شده، زندگی اجاره‌ای چهار جوان مجرد در یك اتاق 20 متری با كاربری انبار و بدون هیچ‌گونه امكان رفاهی و حتی بدون پنجره‌ای برای تهویه، انبار 12 متری آماده اجاره به مجرد یا خانواده، زندگی اجاره‌ای خانواده دو نفره در یك چهاردیواری 12 متری با دیوارهای نئوپانی در فضای خالی منتهی به پشت‌بام و انتهای راه‌پله‌های آپارتمان، زندگی اجاره‌ای یك زن در تنها اتاق نسبتا سالم در حیاطی با اتاق‌های پنج‌دری كه تمام اتاق‌ها از شدت فرسودگی، در حال تخریب است و این تنها اتاق نسبتا سالم هم، سقفی از جنس تیر چوبی و در حال ریزش دارد، زندگی اجاره‌ای خانواده سه نفره پشت تیغه‌ای كه 12 متر از محوطه پاركینگ آپارتمان را از بقیه فضا جدا كرده، این خانه‌های غیررسمی، نه تنها در بافت فرسوده بودند، جنس این بیغوله‌ها هم فرسوده بود؛آب گرم و تهویه و وسیله گرمایشی و سرمایشی و حتی پنجره‌ای برای عبور نور، تقاضاهای لوكس و رویا به حساب می‌آمد ولی مستاجران این فضاها، آدم‌های مستاصل؛ زن، مرد، خانواده، مجرد، به ناچار و به دلیل فقر شدید، چاره‌ای جز زندگی در این فضاهای غیرقابل سكونت نداشتند كه البته اجاره‌بهای زیادی هم برای همین اتاقك‌ها پرداخت می‌كردند؛ 500 هزار تومان یا 700 هزار تومان یا یك میلیون تومان اجاره و پنج میلیون یا 10 میلیون تومان ودیعه. مجموع شرایط، تصویر آنچه شاهد بودم، به هیچ‌وجه شایسته شأن یك انسان نبود؛زندگی در این فضاها، در شأن هیچ انسانی نبود، ولی می‌دیدم و می‌شنیدم كه چطور به دلیل فقر، توسط صاحبخانه تحقیر می‌شدند، به محض پنج روز دیركرد واریز اجاره، تهدید به «حراج وسایل‌شان وسط كوچه»، همان وسایلی كه از حداقل‌های اولیه هم كمتر بود و «پرتاب خودشان به كف خیابان» می‌شدند.

این مردم مستاصل می‌گفتند كه به دلیل بیكاری و از دست دادن شغل در این دو سالی كه گذشته، ناچار شده‌اند به جنوب و شرق شهر؛ به ارزان‌ترین ممكن‌ها در جنوب و شرق شهر و در بافت فرسوده پناه بیاورند. این آدم‌ها، در این فضاها، با یك واقعیت تلخ روبه‌رو شده بودند؛ این آدم‌ها، از جنس فرهنگ و بافت این مناطق نبودند. سرنوشت آدم‌ها، وقتی به اجبارهایی از این دست تن می‌دهند، وقتی این‌طور از جایگاه اجتماعی و اقتصادی‌شان به كف سقوط می‌كنند، به كجا و به چه نتیجه‌ای ختم می‌شود؟


هر آنچه شما شاهد بودید، باید ذیل مفهوم گسترده «حاشیه‌نشینی» تحلیل شود. من بارها گفتم كه در كشور ما، حاشیه‌نشینی، یكی از آسیب‌های بسیار جدی است و متاسفانه، گسترش بدون تنفس این آسیب هم بسیار نگران‌كننده است. مسوولان حوزه شهری اذعان دارند كه حدود 24 میلیون نفر حاشیه‌نشین در كشور داریم كه از منظر اجتماعی، باید حدس بزنیم كه این عدد تا 40 میلیون نفر هم می‌رسد.

حاشیه‌نشینی، معادل محرومیت انسان‌ها از دسترسی به استاندارد‌های زندگی و از جمله محل سكونت و اسكان مناسب است. شما از پشت‌بام‌نشینی و زیرپله‌نشینی و اتاق‌های با سقف الواری مثال زدید، اما زندگی در كانال‌های زیرزمینی یا حتی زندگی در چادرهایی كه سال‌ها پیش در حاشیه اتوبان‌های شمال تهران شاهد بودیم، گونه‌های دیگر از حاشیه‌نشینی است كه هنوز هم در چابهار و بندرعباس می‌توان از این نوع هم مشاهده كرد.

حاشیه‌نشینی، یك آسیب جدی گسترده عمق یافته است كه امروز، بیش از نیمی از جمعیت كشور را تهدید می‌كند و بسترساز بسیاری از آسیب‌های دیگر، به خصوص در كلانشهرهاست. ما در مطالعاتی درباره پیامد ادامه محور جنوبی بزرگراه یادگار امام و گسترش راه‌آهن تهران- هشتگرد برای مناطق جنوبی شهر تهران، متوجه شدیم كه حاشیه‌نشینی، عامل اصلی تولید و بازتولید سایر آسیب‌های اجتماعی است چون نه تنها فضاهای شهری در مناطق حاشیه‌نشین بی‌دفاع هستند، شكل‌گیری الگوهای انتشار آسیب‌ها در این مناطق هم بسیار نگران‌كننده است.

بنابراین اگر حتی در مركز شهرها، گونه‌های خاصی از زندگی مردم در فضاهای غیراستاندارد را پیدا می‌كنیم كه فكر می‌كنیم این‌گونه‌ها، ناب و نادر هستند، از منظر جامعه‌شناسی، این‌گونه‌ها نادر نیستند بلكه در پیوستار حاشیه‌نشینی گونه‌بندی می‌شوند. آنچه باید باعث نگرانی تمام برنامه‌ریزان حوزه اجتماعی و فرهنگی باشد، آسیب بسیار جدی حاشیه‌نشینی است چون حاشیه‌نشینی، مادر باقی آسیب‌هاست و حتی برای آسیبی مثل اعتیاد و طلاق، مدالیته و میدان تولید و بازتولید فراهم می‌كند. باید بحث حاشیه‌نشینی را بشنویم، توصیف و تبیین و چاره‌سازی كنیم كه متاسفانه هم هر روز گسترده‌تر و عمیق‌تر شده و نظام سیاسی و تقنینی ما هم، گسترش این آسیب را تقویت می‌كند.

طرحی كه آورده جهادی مجلس یازدهم بود و از خانه‌های 45 متری نوید می‌داد، راه جدیدی بود برای بازتولید باور حاشیه‌نشینی. باقی طرح‌هایی هم كه در قالب طرح مسكن اجرا شد راهی برای تقویت فرهنگ حاشیه‌نشینی بود ولو اینكه در بعضی موارد، بزك شده‌تر است و شما را فریب می‌دهد اما وقتی وارد عمق طرح می‌شوید، می‌بینید تمام پیامدهای حاشیه‌نشینی در این طرح‌ها هم مستقر است.
من این دخمه‌ها را در دل بازار و مناطق مسكونی شرق و جنوب شهر دیدم. بافت بازار، یك بافت بسیار قدرتمند و پولدار است. بافت منطقه خاك سفید و هرندی و آزادگان، فرسوده اما در دل تراكم مسكونی است. حتی چنین مناطقی را حاشیه‌نشین محسوب می‌كنید؟


صددرصد چون در همین مناطق به ظاهر در دل شهر، سایر آسیب‌های اجتماعی تولید می‌شود. حاشیه‌نشینی به معنای محرومیت از دسترسی به استانداردهای كالبدی و فضای شهری و كیفیت زندگی است. اولین تاثیر حاشیه‌نشینی هم بر كیفیت زندگی مردمان آن بافت است. به همین دلیل بعضی مواقع حتی در فضاهای استاندارد شهری با حاشیه‌نشین‌های اجتماعی مواجه هستیم چون شاهدیم افراد به دلیل محرومیت از دسترسی به كیفیت استاندارد زندگی، منزوی و ایزوله شده‌اند.

بنابراین، شما حتی در منطقه 12 و 10 و حتی در منطقه یك تهران هم با حاشیه‌نشینی كالبدی مواجه می‌شوید اگرچه ممكن است گونه‌های متفاوتی را شاهد باشید و مثلا در یك منطقه، پشت‌بام‌نشینی ببینید و در یك منطقه، زندگی در اتاقك‌های 6 متری و 20 متری. آنچه امروز مثل آب سیاه بر سر ما سایه گسترانده، جاگیر شدن فرهنگ حاشیه‌نشینی است.

جاگیر شدن در حدی كه باورهای نمایندگان ملت در یك مجلس انقلابی، انباشته از این تفكر شده كه لانه زنبورهای 45 متری بسازند و به اسم خانه به مردم تحویل بدهند؛ همان چیزی كه در دولت مهرورز و به اسم مسكن اجتماعی ولوله كرد و البته با استقبال هم روبه‌رو نشد. واقعیت این است كه مجموع باورهای ما به سمت حاشیه‌نشینی هدایت شده و این بسیار خطرناك است چون وقتی پا به درون این حاشیه‌نشین‌ها می‌گذارید، مخرج مشترك‌شان، خسارت و پیامدهای منفی؛ بازتولید و تولید آسیب‌های اجتماعی و شهری است.


من در این فضاها، با مردمان فقیری از طبقه كارگر؛ كارگران غیررسمی و روزمزد مواجه شدم و نكته مهم این بود كه اجبار به زندگی در آن دخمه‌های در پس‌كوچه‌های دور از چشم و دور از دید، انگار تشویق‌شان می‌كرد به اینكه گرفتار آسیب‌های دیگری علاوه بر فقر و بحران‌های روانی هم بشوند. اغلب ساكنان این فضاها هم جوان بودند اما از حرف‌های‌شان، هیچ بوی امیدی به آینده نمی‌آمد. اصلا وقتی فقر در این دوره سنی و در جوانی، آدم‌ها را گرفتار می‌كند در حدی كه حتی قدرت انتخاب محل زندگی و محل بهتری برای زندگی را از دست می‌دهند، آینده چنین آدم‌هایی چه خواهد شد؟


مطالعات ما درباره حاشیه‌نشینان و باورهای آنها، نتایجی مبتنی بر واقعیت‌های جامعه به دست داد؛ نخست اینكه حاشیه‌نشینی، چه در بستر‌های كالبدی و چه در بستر اجتماعی، فرهنگی به نام فرهنگ فقر را تولید و باز تولید و تعمیق می‌كند. به این معنا كه به تدریج، صاحبان این فرهنگ، باورمند می‌شوند كه این هم یك نوع زندگی است و این باور، موجب ركود ذهنی و فكری می‌شود و آنها را در تله فقر فرهنگی گرفتار می‌كند كه البته همین گرفتاری و عادت به فقر فرهنگی، عامل انتشار و گسترش مجدد حاشیه‌نشینی می‌شود.

نتیجه دوم و بسیار نگران‌كننده‌تر، این است كه قشر متوسط جامعه كه پیش از ركود اقتصادی، حاشیه‌نشین نبوده، چون هر روز فقیرتر می‌شود و سرعت فقیرتر شدن این قشر، حتی از سرعت فقیرتر شدن طبقات كارگر هم بیشتر است، این قشر تبدیل به حاشیه‌نشین می‌شود و حالا شاهدیم كه عدد حاشیه‌نشینی، با این افراد در حال افزایش است.

مسوولان باید از این بابت بسیار نگران باشند كه پیامد لاغر شدن و فقر تدریجی طبقات متوسط براساس تغییرات اقتصادی، از دست رفتن ثبات و اطمینان و پاسداری ارزش‌ها و هنجارها در تمام حوزه‌های جامعه است. افزایش اجاره مسكن ظرف سه سال اخیر، تایید می‌كند كه افرادی از طبقه متوسط كه تا دیروز حاشیه‌نشین نبودند، در حال كوچ به بخش‌های حاشیه‌ای و شهرك‌های پیرامونی هستند.

خطر این اتفاق چیست؟ از نگاه جامعه‌شناسان، طبقه متوسط، سوپاپ اطمینان جامعه است و حالا كه این طبقه، در حال رانده شدن به حاشیه است، نه تنها شاهد توسعه فرهنگ فقر در طبقه متوسط خواهیم بود، این اتفاق به ما هشدار می‌دهد كه نظام اجتماعی و اقتصادی و سیاسی هم در حال تولید و بازتولید فراوانی حاشیه‌نشین‌هایی از جنس طبقه متوسط است و بنابراین، باید در روزها و ماه‌ها و سال‌های آینده، انتظار افزایش عدد حاشیه‌نشینی را داشته باشیم.


    شما از پشت‌بام‌نشینی و زیرپله‌نشینی و اتاق‌های با سقف الواری مثال زدید، اما زندگی در كانال‌های زیرزمینی یا حتی زندگی در چادرهایی كه سال‌ها پیش در حاشیه اتوبان‌های شمال تهران شاهد بودیم، گونه‌های دیگر از حاشیه‌نشینی است كه هنوز هم در چابهار و بندرعباس می‌توان از این نوع هم مشاهده كرد.


  افزایش اجاره مسكن ظرف سه سال اخیر، تایید می‌كند كه افرادی از طبقه متوسط كه تا دیروز حاشیه‌نشین نبودند، در حال كوچ به بخش‌های حاشیه‌ای و شهرك‌های پیرامونی هستند. آنچه باید باعث نگرانی تمام برنامه‌ریزان حوزه اجتماعی و فرهنگی باشد، آسیب بسیار جدی حاشیه‌نشینی است چون حاشیه‌نشینی، مادر باقی آسیب‌هاست و حتی برای آسیبی مثل اعتیاد و طلاق، مدالیته و میدان تولید و بازتولید فراهم می‌كند.
   آنچه امروز مثل آب سیاه بر سر ما سایه گسترانده، جاگیر شدن فرهنگ حاشیه‌نشینی است. جاگیر شدن در حدی كه باورهای نمایندگان ملت در یك مجلس انقلابی، انباشته از این تفكر شده كه لانه زنبورهای 45 متری بسازند و به اسم خانه به مردم تحویل بدهند

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha