به گزارش سلامت نیوز به نقل از اعتماد، اولین سوالی که میپرسد، این است که «ازدواج کردهای یا نه؟» و اگر جواب مثبت بشنود سرش را به نشانه تاسف تکان میدهد و میگوید: «حیف شدی.» ازش میپرسم خودت چی؟ میگوید: «ازدواج کرده بودیم، بعد که عاقل شدیم هر کدوم رفتیم سی خودمون.» میگویم یعنی چی؟ و توضیح میدهد: «طلاق که نگرفتیم، یه پولی دادم بهش، گفتم برو برای خودت زندگی کن. اون هم رفت. من واسه خودم زندگی میکنم اون برای خودش. کاری به هم نداریم. الان دیگر کاری به پدر و مادر و خواهر و برادرم هم ندارم. شبها بچهها زنگ میزنند میگویند امیر میآیی اینجا نشستیم، میگویم آره، آن یکی زنگ میزند، میگوید امیر میآیی برویم فلان جا، میگویم آره، فلسفه زندگیام تغییر کرده. زندگی متاهلی در آن جا نمیشود.»
آنجا که واقعیت خیال را کمرنگ میکند
امیر، پنجاه و یک ساله در میدان انقلاب با موتور مسافرکشی میکند. میگوید خانهاش در غرب تهران است و روزی چهار، پنج ساعت بیشتر کار نمیکند. مثل اغلب کسانی که با موتور مسافرکشی میکنند. میگوید که شغل اصلیاش مسافرکشی با موتور نیست، «مغازهدار» است. اما در مورد اینکه چه چیزی میفروشد و مغازهاش کجاست، حرفی نمیزند. داستان این تغییر فلسفه چیست؟ امیر میگوید: «ما بیست سال پیش با هم ازدواج کردیم، بچه هم نبودیم. زندگیمان را هم دوست داشتیم. عشق و عاشقی الکی هم نبود کارمان. حساب کتاب داشتیم. چند سالی هم واقعا همه چیز خوب بود. ولی فکرش را نمیکردیم که قرار است هر چه میدویم به عقب بدویم. دیدیم بچهدار که نمیتوانیم بشویم. از پس هزینههایش بر نمیآمدیم. بعد هم ما چه گلی به سر ننه بابایمان زده بودیم که بچههای ما بخواهند گلی به سر ما بزنند. گفتیم بچهدار نمیشویم، کار میکنیم زندگی میسازیم. چشمهایمان را باز کردیم، دیدیم هر چی میدویم به عقب میدویم. بعد زنم فکر میکرد تقصیر من است که کم کار میکنم، من فکر میکردم تقصیر او است که زیاد خرج میکند. همهاش دعوا مرافع. هر روز درگیری. بعد او میرفت با ننه بابای من حرف میزد که آنها من را راضی کنند که فلان کار را بکنم. بعد آنها هم به من سرکوفت میزدند که چرا هیچ چیز نداری. چرا هیچ کاری نمیکنی، چرا به فکر زندگی نیستی و این چیزها. دیدیم نمیشود دیگر. گفتم زن من همین قدر هستم. بیشتر از این نیستم، بیشتر از این هم نمیشوم. در این مملکت که شب میخوابی صبح بیدار میشوی سرمایهات شده یکسوم دیروز، چه پیشرفتی؟ پیش رفتن به کجا؟ هی کار کنیم خودمان را بکشیم زودتر سکته کنیم؟ چه کاری است. گفتم بیا سفرههایمان را جدا کنیم. تو فکر میکنی کار دیگری میشود کرد برو بکن. من چیز بیشتری نمیخواهم. نمیتوانم چیز بیشتری به دست بیاورم. من نشستهام. تمام کردیم دیگر. نه دعوایی نه گرفتاری چیزی. پدر و مادرم البته ول نکردند. هنوز که هنوز میگویند این زندگی نشد. یک کاری بکن، این کار را بکن، آن کار را بکن، اینجا برو، آنجا برو. دیگر از آنها هم بریدم. به آنها هم سر نمیزنم. همین که گاهی احوال بپرسم بس است. آدم سری که درد نمیکند را دستمال نمیبندد.»
داستان زندگی امیر، تنها داستان ازدواجی نیست که به یک طلاق نانوشته ختم شده است. ش. کارمند است، ازدواج او هم سه سال پیش به طلاق منجر شده است. او در مورد تجربه طلاقش میگوید: «ما نشناخته با هم ازدواج نکرده بودیم. ولی اینکه میگویند همه چیز بعد از ازدواج فرق میکند، راست است. حتی اگر قبل از ازدواج با هم در یک خانه زندگی کرده باشید هم باز ازدواج همه چیز را عوض میکند. آدمها انتظار دارند وقتی ازدواج میکنند همان تصویری که از بچگی در مورد ازدواج داشتهاند، محقق شود. اصلا همان مراسم عروسی را نگاه کنید انگار یک نمایشی از یک فیلم است که آدمها همیشه میخواستند بازیگر آن باشند و حالا که موقع ازدواج رسیده است، میتوانند آرزوهایشان را به خرج یک نفر دیگر یا به خرج چند نفر دیگر برآورده کنند. پدر و مادرها وسط میآیند و میگویند ما آرزو داریم پس هر کاری از دستشان بر میآید، انجام میدهند که آن مراسم را «رویایی» کنند بعد این تصویر برای هر دو طرف پیش میآید که باقی زندگی هم باید رویایی باشد. انگار کسی که من انتخاب کردهام دیگر باید بیایراد باشد و هر چیزی که من به آن فکر کردهام و از اول بچگی تا حالا تصور کردهام را برآورده کنم. بعد میبینی طرف از شما میخواهد هم شوهرش باشی، هم بچهاش باشی، هم پدرش باشی، هم قلکش باشی، هم برایش خرج کنی، هم خسته نشوی، هم در کار خانه کمک کنی، هم دوست پسرش باشی، خب نمیشود. البته نباید بیانصافی کرد، من مرد هم غیر از این نیستم. انتظار دارم زنم هم زنم باشد، هم کارگر خانهام باشد، هم مادرم باشد، هم مادربزرگم باشد، هم معشوقم باشم، هم آشپز باشد، هم شخصیت اجتماعی داشته باشد. همه چیز را همهمان با هم میخواهیم. بعد میافتیم توی یک دوری که او میگوید تو این کار را برای من نکردی، من میگویم تو این کار را برای من نکردی. دورهای نیست که آدمها بگویند خب به خاطر بچهام تحمل میکنم یا زن اگر با لباس سفید به خانه شوهر برود باید با کفن در بیاید. دیگر از این خبرها که نیست، او میبیند تنها که بود خوشحالتر بود، من میبینم تنها که بودم خوشحالتر بودم. هر کداممان میبینیم تنها که باشیم دیگر لازم نیست مدام نقش بازی کنیم. میتوانیم خسته باشیم، میتوانیم بیحوصله باشیم. خب چرا نباشیم؟ حالا مثلا با هم زندگی کردن چه خیری برای ما دارد که نخواهیم از آن دست بکشیم؟ این همه سال تنها بودیم، این چند صباح هم روی آن همه سال.»
زیر یک سقفیم، اما زندگی نمیکنیم
بهار، زن چهل و شش سالهای است که در یک طلاق نانوشته زندگی میکند، او در مورد تجربه خودش میگوید: «من و همسرم سالهاست که با هم رابطهای نداریم. هنوز در یک خانه زندگی میکنیم و یک پسر نوجوان داریم، اما تمام حرفی که با هم میزنیم در مورد پسرمان است. بچه را از مدرسه برداشتی؟ بچه را دندانپزشکی بردی، بچه را رساندی؟ بچه را آوردی و چیزهایی از این دست. گهگاه با هم به مهمانیهای خانوادگی میرویم، اما سالهاست که نه تولد همدیگر را جشن میگیریم، نه در یک اتاق میخوابیم و نه با هم به مسافرت میرویم. پدر و مادر او پیر هستند، پدر و مادر من پیر هستند، کلا خانوادهها تحمل طلاق را ندارند وگرنه درستش این بود که طلاق میگرفتیم، حالا که ممکن نیست، دیگر مزاحم همدیگر نمیشویم. البته اینطور نیست که کلا همدیگر را فراموش کرده باشیم، من مریض میشوم از من نگهداری میکند، او مریض میشود من از او نگهداری میکنم. اما رابطهمان بیشتر مثل خواهر و برادر یا رابطه دو نفر همخانه یا هماتاقی است تا رابطه ازدواجی. آن چیزی که او از ازدواج میخواهد را من نتوانستهام به او بدهم، آن چیزی که من میخواستم را هم او نتوانسته به من بدهد. حالا باید چی کار کنیم؟ باید زندگی را پیش برد دیگر. برای همه یک جور پیش نمیرود. ما هم اولش خیلی خیالها داشتیم، اما بعد دیدیم که آنها خیال و آرزو بوده است و کاری که ما فکر میکردیم، میشود کرد را نمیشود کرد. دیدیم که فقط داریم با هم دعوا میکنیم و مدام دلخوری داریم و همهاش داریم از هم بد میگوییم، تصمیم گرفتیم همدیگر را رها کنیم. البته این را هم بگویم که این فقط ما نیستیم که این تصمیم را گرفتهایم. اغلب دوستان من که در همین سن و سال ما هستند بالاخره در ازدواجهایشان به همین جا میرسند. آن چیزهایی که در اول ازدواج برایشان جالب بود و فکر میکردند که میتواند زندگیشان را شیرین کند یا شیرینی و جذابیتش را از دست داد یا اینکه فهمیدند کلا در مورد آنها اشتباه میکردند و آن چیزی که میخواستند، نبوده. حالا دو، سه تا راه دارند یا طلاق بگیرند و هر کسی برود دنبال زندگی خودش که ما بچه داریم و نمیشود این کار را بکنیم یا اینکه زیر یک سقف باشند ولی هر کسی برود برای خودش همدمی پیدا کند و هر دو نفر هم بدانند که ماجرا چیست و سکوت کنند و ندیده بگیرند که ما دیدیم آن کار هم خیلی دل و جرات میخواهد و من نداشتم. دوست هم نداشتم که در چنان شرایطی زندگی کنم، این شد که تصمیم گرفتیم همانطور که هستیم، ادامه دهیم ولی یکسری چیزها را توافق کنیم. هر کسی مسوولیتی داشته باشد و کسی هم به کار آن یکی کاری نداشته باشد تا بچه بزرگ شود و بعدا یک فکر دیگری بکنیم.»
آنچه در این روایتها دیده میشود اصلا کمیاب و تازه نیست. همانطور که تعداد ازدواجها کم و تعداد طلاقها افزایش پیدا میکند، تعداد ازدواجهایی که به طلاقهای نانوشته ختم میشود هم رو به افزایش است و با یک بررسی مختصر در اطراف هر فردی میتوان اقلا دو، سه زوج را نام برد که در چنین شرایطی زندگی میکنند.
آنچه روانشناسان اینستاگرامی از آن به عنوان «طلاق عاطفی» یاد میکنند، شباهتی به همین وضعیت زندگی بدون عشق و تفاهم و هدف مشترک دارد که مسائل بسیاری از موضوعات وابسته به شخصیت و تجربههای زندگی افراد که کاملا فردی است تا موضوعات کلانی مانند تورم و بیکاری و نابسامانیهای اقتصادی و اخیرا اضطرابهای مربوط به وضعیتهای سیاسی، نگرانی از جنگ و درگیری و خونریزی و مسائل زیست محیطی بر آن تاثیرگذار بوده و خواهد بود.
شرایط بد اقتصادی، بیاعتمادی به آینده و ناتوانی از پیشبینی و پیشرفت مسیر زندگی شخصی و خانوادگی میتواند بر سرد شدن روابط عاطفی و از هم پاشیدن زندگیهای مشترک موثر باشد. وقتی زندگی دچار رکود است و تنها تلاش ممکن دست و پا زدن برای سر پا باقی ماندن است خیلی بعید نیست که آدمها به این جمعبندی برسند که اگر تنهایی دست و پا بزنند اقلا مسوولیت کمتری به دوش آنها خواهد بود. البته روانشناسان همچنان اعتقاد دارند که هر قدر هم که شرایط زندگی سخت و طاقتفرسا باشد، در بسیاری اوقات میتوان کاری برای نجات دادن زندگیهای مشترک انجام داد.
حرف بزنید و نترسید
دکتر محمدرضا سرافراز، روانشناس و زوج درمانگر در این مورد میگوید: «مهمترین مسائلی که زوج معمولا دچار آن میشود را میتوان به چند دسته تقسیم کرد؛ اولین دسته، مسائل ارتباطی است. به این معنی که آدمها نمیتوانند با هم حرف بزنند و از فهمیدن حرف یکدیگر عاجز هستند. وقتی مدتی از ازدواج آنها میگذرد دیگر نه میتوانند با هم حرف بزنند و نه میتوانند به حرف همدیگر گوش کنند. بسیاری از مشکلاتی که در ازدواج پیش میآید حاصل همین مساله است. اما مسائل دیگری هم میتواند وجود داشته باشد مثل مسائل فرهنگی یا ناسازگاری خانوادهها یا الگوهای مورد قبول برای فرزندپروری و نحوه ارتباط برقرار کردن با فرزند. در حالی که ممکن است تصور شود فرزندان زندگی را شیرین میکنند و شاید حتی برخی توصیه کنند که اگر با همسرتان مشکل دارید، فرزندآوری میتواند به شما کمک کند، واقعیت این است که بچهدار شدن اغلب نه تنها مشکلات را بیشتر میکند، بلکه میتواند خودش باعث مشکلات جدید هم بشود. معمولا بار مراقبت و نگهداری از فرزند به عهده یک نفر است و معمولا این بار به عده زن میافتد، زن است که باید زندگی حرفهای و بیرون از خانهاش را متوقف و از بچه نگهداری کند و این مساله ضربه سنگینی به زن و همینطور به خانواده وارد میکند. بعد از آن هم معمولا دو نفر نمیتوانند در تقسیم وظایف درست عمل کنند و باز بار زیادی به دوش یک نفر میافتد که میتواند باعث اختلاف شود. مساله دیگری که باعث اختلاف میشود، مساله معاشرت است. ارتباط با خانوادهها و ارتباط با دوستان باید تنظیم شود و گاهی این تنظیمها میتواند با عدم رضایت یکی از طرفین یا هر دو همراه باشد که این مساله هم به اختلافها دامن میزند. به خصوص دوستان غیرهمجنس در بسیاری موارد باعث درگیری و اختلاف میشوند و اگر قبل از ازدواج در مورد آنها فکری نشده باشد، میتواند شرایط بدی را به وجود بیاورد. گاهی اتفاق میافتد که زوجها در تعیین اولویتهایشان مشکل دارند. یعنی دوستان یا خانواده خودشان اولویت بالاتری نسبت به همسرشان دارند که این هم منشا اختلاف است در صورتی که قاعدتا وقتی ازدواج اتفاق میافتد، هر طرف باید قبول کند که همسرش، با اختلاف بسیار زیاد بیشترین اولویت را در زندگی او داشته باشد، بسیار بالاتر از مادر و پدر و خانواده و دوستان و غیره. یکی دیگر از چیزهایی که زمینه اختلاف است، مساله حریم خصوصی است. به خصوص از وقتی که شبکههای اجتماعی نقش پررنگتری در زندگی ما به عهده گرفتهاند؛ این مساله که کجا حریم خصوصی چه کسی است و چه کسی باید کجا را ببیند و کجا را نبیند، محل بسیاری از درگیریها شده است. تعیین مرزهای حریم خصوصی هم کاری است که باید قبل از ازدواج انجام شود تا مشخص شود که هر دو طرف از یکدیگر چه انتظاری دارند و چقدر حریم خصوصی میخواهند و چقدر برای خودشان و دیگری حریم خصوصی قائل هستند. در نهایت مسائل مربوط به رابطه جنسی، مسائل مالی و مسائل اجتماعی هم هست که بر ازدواجها تاثیر میگذارد، اما مهمترین مسائل به نظر من مسائل ارتباطی و فرهنگی و حریم خصوصی است. اگر بخواهیم ازدواج را به دورانهای مختلف تقسیم کنیم، در آغاز رابطهای که دوران عشق رمانتیک است که هورمونها در آن تاثیر بسیار زیادی دارند، این دوران بین 6 تا 9 ماه طول میکشد و اغلب پایدار نیست، بعد از آن و به خصوص زمانی که زوجها وارد زندگی مشترک میشوند، دوران جنگ قدرت شروع میشود به این معنی که هر کسی میخواهد ثابت کند که رییس او است. نیت از ازدواج بهطور کلی این است که ما نیازهای خودمان را برطرف کنیم، در این دوران جنگ قدرت مساله این است که نیازهای چه کسی در اولویت قرار بگیرد. در همین دوران است که آن تصویر بینقصی که در دوران عشق رمانتیک ساخته شده از بین میرود و طرفین چهره دیگری از خودشان و دیگری را میبینند. هر کدام میگوید من فکر میکردم تو اینطوری هستی، ولی اشتباه میکردم. این جنگ قدرت آن انرژی اولیه رابطه را از بین میبرد و آدمها برای هم عادی میشوند یا به چیزهای دیگری غیر از هم یعنی مثلا به دوستان، خانواده یا اعتیاد پناه میبرند و آن جدایی عاطفی که به طلاق نانوشته ختم میشود از اینجا شکل میگیرد.»
«این مساله مهم است که بدانیم تعارض میان زوجها طبیعی است. آدمهایی که به هم نزدیک هستند بیشترین آزارها را به هم میرسانند و بیشتر از همه هم امکان دارند که یکدیگر را درمان کنند. بنا بر این اگر بتوانند آن انرژی اولیه را در رابطه نگه دارند، رابطه میتواند محل رشد و ارتقای افراد باشد نه محل آسیب دیدن و سقوط آنها. پیشنهاد من به آدمهایی که در رابطه هستند، این است که با حفظ حریمها و مرزهای شخصیشان تلاش کنند نیازهای طرف مقابل را برطرف کنند و در نظر بگیرند که گاهی مسیر برطرف کردن نیازهای خودشان همین است که نیازهای طرف مقابل را پاسخ دهند. اگر آدمها بتوانند با هم حرف بزنند و به هم گوش کنند، نه اینکه منتظر باشند حرف طرف مقابل تمام شود تا به او جواب بدهند، بسیاری از مشکلات روابط عاطفی برطرف میشود. اگر حرف همدیگر را بشنویم، همین احساس شنیده شدن از خشم و ناراحتی و دلخوری ما را کم و حال هر دو طرف را بهتر میکند. یکی از چیزهایی که باید در نظر گرفت هم این است که حرف زدن باید در زمان مناسب انجام شود، باید در مورد اینکه چه زمانی برای صحبت کردن مناسب است، توافقی وجود داشته باشد تا در شرایطی که دو نفر حال مناسبی برای حرف زدن دارند، گفتوگو رخ دهد و این گفتوگو میتواند بسیاری از مشکلاتی که به نظر غیرقابل حل میآید را حل کند.»
دکتر سرافراز پیشنهاد میدهد که یکی از راههای حل مسائل بین زوجها این است که «درک کنند که آنها با هم در مسابقه نیستند، دو طرف ازدواج رقیب هم نیستند، بلکه شریک هم هستند، قرار نیست در رابطه جنگ باشد، وقتی جنگ وجود داشته باشد احساس امنیت از بین میرود و به دنبال آن انرژی رابطه تخلیه میشود. اگر آدمها مثل آینه یکدیگر را به هم نشان بدهند، اگر به یکدیگر اعتبار بدهند و بپذیرند که حرفهای طرف مقابل حتی اگر آنها را قبول نداشته باشند، مهم است و باید شنیده شود، اگر طرفین بتوانند همدلی نشان بدهند، بسیاری از مشکلات برطرف میشود.علاوه بر آن همیشه میتوان مراجعه به مشاور و حرف زدن با یک فرد متخصص را هم در نظر گرفت که میتواند بسیاری از روابط را نجات دهد و زندگیها را حفظ کند.»
از «ما» مراقبت کنید
دکتر آرمان دهقان، رییس انجمن زوج درمانی ایران هم در این مورد میگوید: «یکی از مهمترین مشکلاتی که در ازدواج پیش میآید، مشکلات ارتباطی است. سواد رابطه در جامعه ما کم است و ازدواج یا رابطه گاهی بهطور کامل به از بین رفتن فردیت افراد منجر میشود به این معنی که افراد تصور میکنند، چون ازدواج کردهاند دیگر باید تمام کارها را با هم انجام دهند یا اینکه افراد بهرغم اینکه ازدواج کردهاند هنوز حاضر نیستند، تغییر کنند و فردیت آنها برایشان بسیار مهم است و به استقلال خودشان اصرار زیادی دارند. مسائل دیگری هم میتواند وجود داشته باشد، اما همچنان اغلب آنها در زیر چتر مسائل رابطهای تعریف میشود. به هر حال مسائل ازدواج زیاد و پیچیده است، افراد با تجربههای مختلف و با انتظارات متفاوت زیر یک سقف میروند و این باعث میشود که زمینه برای تنش وجود داشته باشد. یکی از مشکلاتی که باعث ناپایداری ازدواجها میشود، عدم دسترسی افراد به خدمات تخصصی سلامت روان و به جای آن مراجعه به روانشناسان اینستاگرامی است که اطلاعات و انتظارات غلط در مورد رابطه را ترویج میکنند و اگر مشکلی وجود نداشته باشد، مشکلی ایجاد میکنند و اگر مشکلی وجود داشته باشد آن مشکل را تعمیق میکنند. البته مسائل کلان مثل فقر و مسائل اجتماعی هم وجود دارد که باعث میشود افراد نتوانند وقت زیادی با یکدیگر داشته باشند و این مساله باعث میشود آن ذهنیت مشترک یا «ما» که باید در ازدواج ایجاد شود یا ایجاد نشود یا از بین برود و بعد از آن دیگر تنها «من» باقی میماند و این منها با یکدیگر دچار تعارض میشوند. البته من همچنان معتقد هستم که کیفیت رابطه از کمیت آن مهمتر است و اگر افراد بتوانند یک رابطه باکیفیت داشته باشند، هر قدر هم که مجبور باشند کار کنند و وقت کمی برای یکدیگر داشته باشند باز هم آن «ما»ی لازمه رابطه از بین نمیرود و حفظ میشود و به ادامه زندگی مشترک آنها کمک میکند. شکلگیری مفهوم «ما» در رابطه به عنوان پشتوانهای برای زندگی عمل میکند و به افراد اجازه میدهد که سختیهای زندگی را تحمل کنند. آدمهایی که یک «ما»ی مشترک دارند با آدمهایی که کاملا تنها هستند در مواجهه با مشکلات زندگی متفاوت عمل میکنند و ارزش و اهمیت رابطه هم از جهتی در همین موضوع است که میتواند کمک کند افراد سختیهای زندگی را بهتر و بیشتر تاب بیاورند.» با این حال، دکتر دهقان میگوید که همچنان طلاق روانی و نانوشته در زندگی بسیاری از افراد رخ میدهد، «وقتی آدمها احساس میکنند که آن «ما» در رابطهشان از بین رفته است و تنها دو نفر آدم که هر کسی برای خودش زندگی میکند، باقی مانده است، دیگر عملا رابطهای وجود ندارد. زوجهایی که هنوز با هم در رابطه هستند با هم مشاجره میکنند یا درگیر میشوند و مانند آن، اما زوجهایی که با هم در رابطه نیستند، دیگر حتی با هم دعوا هم نمیکنند. کم کم احساس میکنند که دیگر جذابیتی برای هم ندارند. احساس میکنند که حرف مشترکی ندارند که با هم بزنند یا نمیتوانند با هم معاشرت کنند و با هم وقت بگذرانند. کسانی که در این وضعیت هستند ممکن است دیگر هیچ رابطه عاطفی با هم نداشته باشند، اما اگر رابطه عاطفی بین آنها وجود داشته باشد همچنان میتوانند با کار کردن روی مشکلاتشان ازدواج خودشان را حفظ کنند. البته این به شرطی است که انگیزه کافی برای حل و فصل مشکلاتشان را داشته باشند و همینطور آسیبهای جبرانناپذیری به یکدیگر وارد نکرده باشند.»
از آن یقین گم شده
از بین رفتن رابطه زوجیت، مثل مرگ یک موجود زنده ناراحتکننده است. رابطهها با امید آغاز میشوند و وقتی از واقعیت شکست میخورند تمام میشوند، حتی اگر هیچ وقت مرگشان روی کاغذ اعلام نشود. این مساله که آدمها با باری از مسائل و مشکلات و بحرانها و زخمها به رابطه وارد میشوند، نباید کم اهمیت گرفته شود، اما احتمالا مهمتر از آن، این است که باری که واقعیت بر زندگی آدمها تحمیل میکند چقدر میتواند سنگین باشد و امید و آرزو و خوشبینی و میل به جنگیدن و ادامه دادن تا کجا میتوانند در برابر این واقعیتها تاب بیاورند. امید دستیابی به چیزی بهتر است که میتواند زندگیها را نجات دهد و وقتی این امید از بین میرود، آدمها احتمالا ترجیح میدهند در تنهایی جان بکنند تا اینکه مسوولیت زندگی و خوشبختی یک نفر دیگر را هم به عهده داشته باشند.
نظر شما